کتاب حکایت آن که دلسرد نشد
معرفی کتاب حکایت آن که دلسرد نشد
کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد نوشتهٔ مارک فیشر و ترجمهٔ بیژن پایدار است. نشر افکار این کتاب را منتشر کرده است. این کتاب درسهایی برای رسیدن به موفقیت و ثروت است.
درباره کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد
دردها و بدبختیها از روی رحمت برایمان فرستاده میشود تا خود واقعیمان را بشناسیم و نیروی حقیقی درونمان را پیدا کنیم. شادیهای معمولی نمیگذارد آنها را کشف کنیم. آنهایی که امتحان میشوند، آدمهای خوشاقبالی هستند، اما وقتی خود واقعیشان را کشف کنند، شادی از راه میرسد.
مارک فیشر در کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد (The millionaire's secret) آموزههای خود را برای رسیدن به اهداف عالی را در قالب یک رمان بیان کرده است. این رمان حکایت جوانی است در نیویورک که چند سالی برای مؤسسهای تبلیغاتی کار میکند و ناگهان درمییابد که نه از زندگی لذت میبرد و نه میتواند از استعداد شگرفش، آن چنان که خود میخواهد، بهره گیرد. او در این میان با پیرمرد میلیونری، معروف به «میلیونر یکدقیقهای» آشنا میشود. این کتاب داستان «جان بلیک»، جوان ۳۲ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پرجنبوجوش است که هرروز صبح بیدار میشود و به سر کارش میرود تا بالاخره متوجه میشود نمیخواهد با این روش به زندگیاش ادامه دهد و نیاز به تغییر دارد.
خواندن کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد را به چه کسانی پیشنهاد نمیکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای انگیزشی پیشنهاد میکنیم.
درباره مارک فیشر
مارک فیشر نویسندهای کانادایی و متولد سال ۱۹۵۳ است. او کتابهایی انگیزشی با نامهایی مثل «میلیونر یکشبه» را منتشر کرده است. کتابهای فیشر در بازار ایران چنان با استقبال مواجه شد که از هر کتاب چندین ترجمه و حتی نسخههای متنوع صوتی تولید و منتشر شده است. کتابهای مارک فیشر بهدلیل پاسخدادن به نیاز مخاطبهای خود، همیشه پرفروش بوده است. از این نویسنده، آثار مشهوری مثل «حکایت دولت و فرزانگی» (یا «حکایت دولت و دانایی»)، «شاگرد میلیونر»، «گلفباز و میلیونر»، «فروشنده و میلیونر»، «رازهای یک میلیونر» و «چگونه مثل یک میلیونر فکر کنیم» منتشر شده است. رشتهٔ تحصیلی فیشر در دانشگاه، روانشناسی بالینی بود. او پس از فارغالتحصیلی شروع به نوشتن کتابهای روانشناسی و موفقیت کرد و از این راه به ثروت و شهرت بسیاری دست یافت.
بخشی از کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد
«صبح روز بعد، جان سرشار از شجاعتی جدید بیدار شد. واژههای پرتأثیر میلیونر هنوز درگوشش صدا میکرد «تو موفق خواهی شد.» و خواب عجیبش را به یادآورد که در آن ایمانش باعث شده بود که به پرواز درآید. ایمان! باید ایمانی از فولاد در خود به وجود بیآورد تا فیلمنامه را بفروشد.
باید پشتکار به خرج میداد. در مقایسه با کل زندگی چند هفته و حتی چند ماه چه قدر مهم بود؟ وقتی موفق شدی به زودی این لحظات پراضطراب را فراموش میکنی. اما محاسبهای سریع از باقیماندهٔ پولش کرد و دید که میتواند فقط یک یا حداکثر دو هفته دیگر سر کند.
اضطراب وجودش را فرا گرفت. آیا واقعاً تمام تلاشش را برای فروش فیلمنامه کرده بود؟ تمام نامههای رد فیلمنامه را دوباره خواند و برای خود تحلیلشان کرد. در حین کار بود که متوجه شد برخی از آنها رد کامل و قطعی نبودند. بعضی از آنها از دریافت فیلمنامه تشکر کرده و گفته بودند که نمیتوانند فیلمنامه را که از کانال خودشان پیشنهاد نشده است بپذیرند.
معنی جمله این بود که این استودیوها حتی فیلمنامه را نخوانده بودند و در نتیجه این کار نمیتوانست رد فیلمنامه تلقی گردد. تفاوتی بین اینها و کسانی که فیلمنامه را کاملاً رد کرده بودند وجود داشت. پس هنوز امیدی بود. اما چطور میتوانست از این مانع عبور کند؟ چه راهبردی باید به کار میبست؟
در صنعت سینما هیچ آشنایی نداشت. البته میتوانست شخصا مراجعه کند، اما مردی روی صندلی چرخدار نمیتوانست چندان جذابیتی داشته باشد. دور اتاق را روی صندلی چرخ زد تا بلکه این حرکت بتواند چیزی به ذهن او بیاورد. اما نتوانست راه حلی پیدا کند.»
حجم
۱۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۱۴۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه