کتاب روش مدیریت ویل دان
معرفی کتاب روش مدیریت ویل دان
کتاب «روش مدیریت ویل دان» نوشتۀ کنت بلانچارد، تد لاسیناک، چاک تامپکینز، جیم بالارد و ترجمۀ نازنین نوید است و انتشارات ابوعطا آن را منتشر کرده است. این کتاب ابزارهای لازم را برای ساخت تغییرات مثبت در اختیار شما قرار میدهد و الهامبخش مدیریت بر پایۀ تشویق و هدایت سازنده است.
درباره کتاب روش مدیریت ویل دان
کتاب روش مدیریت ویل دان به بررسی اصول مدیریت مثبت میپردازد و نشان میدهد چگونه میتوان با تمرکز بر رفتارهای مثبت و هدایت رفتارهای منفی، به نتایج بهتری در محیط کار، خانواده و اجتماع دستیافت. این کتاب بهویژه برای مدیران، والدین و همسرانی نوشته شده است که به دنبال بهبود روابط خود، افزایش تعهد و بهرهوری در زندگی شخصی و حرفهای هستند. نویسندگان در این کتاب تأکید میکنند که بهجای تمرکز بر رفتارهای منفی و سرزنش افراد، بهتر است: بر نقاط قوت و عملکردهای مثبت تأکید کنیم، رفتارهای نامطلوب را شناسایی و در مسیر صحیح هدایت کنیم و از تشویق بهعنوان ابزاری قدرتمند برای تغییر رفتار استفاده کنیم. این رویکرد باعث افزایش روحیه، انگیزه و مسئولیتپذیری افراد میشود و فضایی سازندهتر را در محیط کار، خانواده و اجتماع خلق میکند.
کتاب روش مدیریت ویل دان در ۶ فصل تدوین شده و از روایتی ساده و قابلفهم برای بیان مفاهیم مدیریتی بهره میگیرد. در این روایت، تجربیات چند نفر از مدیران و تغییرات مثبتی که با استفاده از روش ویل دان در رفتار خود خلق کردهاند، به تصویر کشیده شده است. بلانچارد بر این باور است که رویکرد مثبت در مدیریت میتواند تغییرات بزرگی خلق کند. این روش نهتنها در محیط کار به افزایش بهرهوری و رضایت کارکنان کمک میکند، بلکه در زندگی شخصی باعث بهبود روابط خانوادگی و اجتماعی میشود. کتاب روش مدیریت ویل دان به خوانندگان کمک میکند تا با تغییر دیدگاه خود، به افرادی مؤثرتر، متعهدتر و شادتر تبدیل شوند و محیطی سازندهتر برای خود و دیگران ایجاد کنند.
خواندن کتاب روش مدیریت ویل دان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به مدیران، والدین، زوجها و کسانی که به دنبال مدیریت مؤثرتر در محیط کار هستند، میخواهند روابط بهتری با خانواده و دوستان خود داشته باشند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روش مدیریت ویل دان
«جمعیتی که شاید بیش از سههزار نفر بودند، منتظر شروع نمایش نهنگ قاتل بودند. همهٔ چشمها به این موجودات بزرگ و مربیان آنها دوخته شده بود؛ ولی هیچکس به مردی که وسط جایگاه، با چهرهای آکنده از احساسات نشسته بود، توجه نمیکرد. هر دفعه که جمعیت، حیوانات را برای شاهکارهایشان تشویق میکردند، درخششی همراه با هیجان و لذت در چشمان این مرد نمایان میشد. لحظهای دیگر چهرهاش در هم میرفت و چشمهایش به دوردستها خیره میشد. وس کینگزلی برای حضور در کنفرانس تجاری به اورلاندو آمده بود.
بعد از اتمام کنفرانس، تصمیم گرفت زمان استراحت را صرف بازدید از پارک حیوانات دریایی کند تا بتواند مشکلاتش را، حتی برای مدتی کوتاه، فراموش کند.
از این تصمیم بسیار خوشحال بود. به سرعت از جلوی جمعیتی که با اشتیاق فراوان به آنجا آمده بودند، گذشت و بالای استخر اصلی بزرگ جا گرفت. نمایش بعد از خوشآمدگویی مربیان و تکرار قوانین ایمنی، شروع شد. سطح استخر از مه غلیظی پوشیده شده بود.
از بالای سر افراد صدای جیغ عقابی شنیده شد. پرندهٔ بزرگ از بالای سر آنها به طرف استخر پایین آمد و طعمهای از آب مهآلود گرفت.
وقتی رفت، ماهی سیاهرنگ بزرگی، روی سطح استخر شروع به چرخیدن کرد؛ نفس جمعیت در سینههایشان حبس شده بود. مربی با لباس خیس وارد مه شد و بلافاصله نهنگهای عظیمالجثه او را احاطه کردند.
بعد از این آغاز مهیج، مردم شاهد جستوخیزهای نمایشی سه تا از نهنگها بودند. یک نهنگِ نر دههزار پوندی و دو نهنگِ پنجهزار پوندی، دمشان را برای تماشاچیان تکان میدادند. این پستانداران دریایی که از موجودات بسیار ترسناک اقیانوسند، مربیان را پشت خود مینشاندند و به کنار استخر میآوردند و با تکان دادن دمهای بزرگشان چند ردیف اول تماشاچیان را با آب سرد خیس میکردند. فریادها، خندههای بلند و تشویقهای تماشاچیان نشان میداد که لذت میبرند. وس کینگزلی شیفتهٔ این نمایش شده بود. هنگام اجرای آخرین بخش، زمانی که سه نهنگ بالهدار، پشت سیاه و سینهٔ سفیدشان را روی سطح استخر بالا میآوردند تا تعظیم کنند، او به سرعت مطالبی در دفترچهاش مینوشت.
وقتی مردم از استادیوم خارج شدند، لبخند رضایت بر چهرههایشان نمایان بود. خیسی لباسهایشان نشان میداد که برای بهتر دیدن نمایش ترجیح دادهاند در چند ردیف اول بنشینند. وس کینگزلی به استخر پرتلاطم خیره شده بود.
وقتی مردم رفتند و آنجا آرام شد، دریچهٔ زیر آب باز شد و موجود سیاه غولپیکر در استخر حرکت کرد. مربی کنار استخر قدم میزد. نهنگ قاتل بزرگ، فوراً به سمت او شنا کرد. مربی درحالیکه سر نهنگ را نوازش میکرد گفت: «دوست من خیلی خوب بود! از زمان بازیات لذت ببر.» همینطور که مربی کنار لبهٔ استخر قدم میزد، نهنگ هم با او حرکت میکرد. بهنظر میرسید که سعی میکند تا جای ممکن به مربی نزدیک شود. مردی که لباس آبیرنگ داشت و در جایگاه نشسته بود، سرش را تکان داد و با خود گفت: «فکر میکنی نهنگ بعد از اجرای نمایش چهکار خواهد کرد؟ بازی با مربی خود؟»
سؤالی دوباره به ذهن مرد خطور کرد. سؤالی که از ابتدای نمایش، فکر او را به خود مشغول کرده بود. او میخواست پایین برود و از مربی بپرسد، اما خجالت میکشید. ناگهان بلند شد و با سرعت از پلهها پایین آمد. وقتی که وس به لبهٔ استخر رسید، به مربی گفت: «ببخشید!»
مربی با تعجب به او نگاه کرد؛ سپس به سمت در اشاره کرد و گفت: «آقا، درِ خروجی آن طرف است.»
«میدانم؛ اما میخواستم از شما سؤالی بپرسم.»
وقتی وس نزدیک شد، مشخص بود که انتظار شنیدن جواب «نه» را دارد. مربی پاسخ داد: «حتماً، بفرمایید.»
وس کیف پولش را از جیبش بیرون آورد و به مربی دویستوپنجاه دلار پیشنهاد کرد و گفت: «من میخواهم به شما بابت اطلاعاتی که میدهید پولی بپردازم. چیزی که میخواهم بدانم، موضوعی است که قطعاً همهٔ کسانی که این نمایش را دیدهاند، میخواهند بدانند.» بعد با کمی مکث از او پرسید: «چگونه این حیوانات را فریب میدهید؟ آیا به آنها گرسنگی میدهید؟» مرد که لباسش خیس بود، خودش را خیلی کنترل کرد تا درمقابل این رفتار گستاخانهٔ وس، عکسالعمل بدی نشان ندهد. صبورانه و به آرامی پاسخ داد: «ما آنها را نه فریب میدهیم، نه گرسنه نگه میداریم. تو هم لطفاً پولت را برای خودت نگهدار.»
وس بلافاصله پرسید: «خب، پس جریان چیست؟ شما چه میکنید؟» پس از سکوتی طولانی، وس فهمید که حرفش اهانتآمیز بوده و پولش را در جیبش گذاشت و گفت: «ببخشید، من وس کینگزلی هستم. نمیخواستم شما را ناراحت کنم اما واقعاً میخواهم بدانم که حیوانات چگونه این نمایشهای عجیب را انجام میدهند؟»
دیو یاردلی خودش را معرفی کرد و با وس دست داد و گفت: «من در اینجا مسئول تربیت حیوانات هستم و در پاسخ سؤال تو باید بگویم که ما تعدادی معلم داریم که آموزش نهنگها بر عهدهٔ آنهاست. میخواهی یکی از آنها را ببینی؟»
کینگزلی اطرافش را نگاه کرد که ببیند شخص دیگری آنجا هست که با او صحبت کند یا نه؟ وقتی برگشت، یاردلی به نهنگ اشاره کرد: «این یکی از معلمان ماست. اسم او شامو است. او و بقیهٔ نهنگهایی که در پارک حیوانات دریایی هستند، به ما کار کردن با این حیوانات شگفتآور را یاد دادند.»
وس هشیارانه و زیرچشمی نگاهی کرد و گفت: «واقعاً؟ یعنی منظورتان این است که شما با این حیوان، حیوانات دیگر را آموزش میدهید؟ من فکر میکردم مسأله طور دیگری است.»
دیو سرش را به نشانهٔ تأیید تکان داد و گفت: «شامو یکی از نهنگهای قاتل بزرگی است که در پارک حیوانات دریایی زندگی میکند؛ اجازه بده بگویم که وقتی تو با یک حیوان یازدههزار پوندی سروکار داری که نمیتواند صحبت کند، از او خیلی چیزها یاد میگیری.» وس نگاهی به دندانهای پایین شامو انداخت که دو اینچ بلندی داشتند.
«من فکر میکنم تنها چیزی که او بتواند به من یاد بدهد این است که روبهروی او قرار نگیرم.»
دیو گفت: «نهنگهای قاتل از موجودات بسیار وحشتناک اقیانوسند و میتوانند هر موجودی را در یک چشمبرهمزدن ببلعند.»
وس با احتیاط گفت: «من فکر میکنم اگر او درسهایش را خوب یاد نگیرد، شما به او اجازه نخواهید داد که کنار استخر بیاید.»
«کاملاً درست است؛ چیزی که ما به سرعت یاد گرفتیم این بود که تنبیه نهنگ قاتل فایدهای ندارد. مربی باید با او به داخل آب برود.»»
حجم
۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
حجم
۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه