کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر
معرفی کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر
کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر نوشتهٔ تریزا م. تاونر و ترجمهٔ قاسم مومنی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است. نویسنده در این اثر زندگینامهٔ ویلیام فاکنر، نویسندهٔ را شرح داده و آثار او را بررسی کرده است.
درباره کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر
تریزا م. تاونر در کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر زندگینامهٔ ویلیام فاکنر را شرح داده است. ویلیام فاکنر با نام کامل «ویلیام کاتبرت فاکنر» در سال ۱۸۹۷ میلادی در نیو آلبانی در میسیسیپی به دنیا آمد. بهدلیل وزن کم و قد کوتاه در ارتش ایالات متحده پذیرفته نشد، اما بهعنوان دانشجوی دانشگاه افسری در یگان پرواز سلطنتی در تورنتوی کانادا نامنویسی کرد و در ۲ دسامبر ۱۹۱۸ بهعنوان افتخاری ستوان دومی نایل شد. پس از آنکه از دانشگاه میسیسیپی انصراف داد، همراه دوستش با یک کشتی باربری به ایتالیا رفت و از آنجا پای پیاده رهسپار آلمان و فرانسه شد. فاکنر یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات آمریکا و بهویژه ادبیات جنوب آمریکا است. شهرت او بهدلیل سبک تجربی و توجه دقیقش به شیوهٔ بیان و آهنگ نوشتار است. اغلب داستانهای او عاطفی، ظریف و پیچیده هستند. شخصیتهای اصلی داستانهای او را بردههای آزادشده یا اعقاب بردهها، سفیدپوستان تهیدست و جنوبیهای طبقهٔ کارگر تشکیل میدهند. این نویسندهٔ نامآشنا در سال ۱۹۴۹ میلادی موفق به دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات شد. از جمله مهمترین آثار این نویسنده که به پارسی ترجمه شدهاند، باید به «گوربهگور»، «برخیز ای موسی»، «حریم»، «خشم و هیاهو»، «داستانهای یوکناپاتافا»، «یک گل سرخ برای امیلی»، «تسخیرناپذیر»، «روشنایی ماه اوت»، «اسبهای خالدار»، «حرامیان»، «گنجنامه»، «جنگل بزرگ»، «اسبها و آدمها»، «سرخپوست میرود» و «آن خورشید شامگاهی» اشاره کرد. ویلیام فاکنر در ژوئیهٔ ۱۹۶۲، ۳ هفته پس از آنکه از اسب افتاد، بر اثر سکتهٔ قلبی در بیهالیا در میسیسیپی درگذشت.
خواندن کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب زندگی و آثار ویلیام فاکنر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مقدمه کیمبریج بر ویلیام فاکنر
«هنگام بحث دربارۀ بیان آرا و انتقال آنها به عموم، معمولاً سخنی از ظرافت به میان نمیآید، ولی مهمترین دغدغۀ فاکنر در این مورد همین است. این ظرافت گاه در قالب شوخطبعی نمایان میشود، مثلاً در «برداشت یک مهمان از نیو اینگلند»، آنجا که فاکنر چمن خانۀ مالکم کاولی را توصیف میکند، یا در «سادهلوحی در رینکساید» که به درخواست نشریۀ اسپورتز ایلاسترِیتد دربارۀ نظر خودش در خصوص ورزش هاکی نوشت. در اولی، کاولی چند بار از راهنمای مسیر میپرسد آیا فلان راه به فلان کوهستان ختم میشود یا نه، و سپس از پرسیدن دست میکشد و به رانندگی ادامه میدهد، ولی دوباره میپرسد: «اصلاً میشه ماشین رو بیخیال شیم؟» و راهنما میگوید: «نه... فکر نکنم بشه.» فاکنر در ادامه میگوید این نمونۀ بارز گفتوگو میان «اهالی نیو اینگلند است؛ آنها آزادی و اختیار شما را محترم میشمرند، ولی بدین طریق که فقط آنچه را خواستهاید به شما میدهند یا میگویند، نه بیشتر» (ESPL ۴۵-۴۶). در دومی، فاکنر تأملاتش دربارۀ جذابیتهای هاکی را ناگهان قطع میکند و میگوید: «فقط سؤالی که میماند این است چرا در ابتدای یک مسابقۀ هاکی حرفهای که هدفی جز کسب درآمدی آبرومندانه و معقول برای صاحبانش ندارد، سرود ملی آمریکا را پخش میکنند؟» (ESPL ۵۱). شوخیهای او گاه، مانند مورد حاضر، طعنۀ نیشداری است به فرهنگ آمریکا و گاه ما را به تأمل فرامیخواند؛ مانند مقالهای که دربارۀ سفر به ژاپن به نمایندگی از وزارت کشور در سال ۱۹۵۵ نوشته است (ESPL ۷۶-۸۱). او دربارۀ مناسبات نژادی در جنوب آمریکا نظرات روشن و دقیقی دارد؛ از یک سو هموطنان خود در جنوب آمریکا را به دلیل قتل اِمِت تیل به سختی نقد میکند و از سوی دیگر ادغام اجباری مدارس در شمال را مینکوهد. او به ویژه خطاب به نویسندگان جوان به نقد جدی فرهنگ توصیه میکرد؛ همچنان که در خطابۀ او در ۱۹۵۸ در باشگاه ادبیات انگلیسی دانشگاه ویرجینیا میبینیم. در آنجا او سخنان خود را با توضیح طرح مردم ـ با ـ مردمِ رئیسجمهور دوایت آیزنهاور آغاز کرد که میکوشید گروههای مختلف مردم ایالات متحده را «به گفتوگو با گروههای مخالف خود در سراسر نقاط زمین» دعوت کند (ESPL ۱۶۰). فاکنر در ادامه به انتقاد از این طرح پرداخت، نه به خاطر کوششهای آن به منظور گسترش ارتباطات در سطح جهانی، بلکه به دلیل تأکید آن بر عضویت در گروه به منزلۀ یگانه راهکار درست در تعاملات انسانی. فاکنر میگوید دلیل چنین تأکیدی وجود «شرّی ذاتی در خود فرهنگ ماست»، «این باور مرموز که میگویند فرد نمیتواند با فرد گفتوگو کند، زیرا دیگر چیزی به اسم فرد وجود ندارد» (ESPL ۱۶۱). به نویسندگان جوان توصیه میکند که «پیش از آنکه آدمی روحش را مانند اسب یا ورزا یا گرازی اخته ببازد و پیش از آنکه فرد در گمنامی نابود شود و انسانیت در حیوانی به نام بشر گم شود، او را نجات دهند» (ESPL ۱۶۵).»
حجم
۲۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۲۰۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه