دانلود و خرید کتاب از راه یخ رفتن ورنر هرتسوگ ترجمه خشایار قشقایی
تصویر جلد کتاب از راه یخ رفتن

کتاب از راه یخ رفتن

معرفی کتاب از راه یخ رفتن

کتاب از راه یخ رفتن؛ مونیخ - پاریس؛ ۲۳ نوامبر تا ۱۴ دسامبر ۱۹۷۴ نوشتهٔ ورنر هرتسوگ و ترجمهٔ خشایار قشقایی و میلاد کامیابیان است. انتشارات خوانه این کتاب را منتشر کرده است.

درباره کتاب از راه یخ رفتن؛ مونیخ - پاریس؛ ۲۳ نوامبر تا ۱۴ دسامبر ۱۹۷۴

کتاب از راه یخ رفتن؛ مونیخ - پاریس؛ ۲۳ نوامبر تا ۱۴ دسامبر ۱۹۷۴ نوشتهٔ ورنر هرتسوگ، کارگردان برجستهٔ سینما، یک سفرنامه ویژه است که تجربهٔ پیاده‌روی او از مونیخ به پاریس را در دوره‌ای از زندگیش به تصویر می‌کشد. این سفر خاص به دلیل وضعیت اضطراری و ناامیدکننده‌ای که هرتسوگ را وادار به این اقدام کرد، نوشته شده است.

هرتسوگ تصمیم گرفت این مسیر طولانی را پیاده طی کند زیرا دوست و راهنمای معنوی‌ش، لوتی آیسنر، به شدت مریض بود. او اعتقاد داشت که با این سفر می‌تواند به نحوی به بهبود وی کمک کند. هرتسوگ در طول سفر خود در مورد تجربیات و تأملات عمیق خود بر روی طبیعت، انسانیت و زندگی می‌نویسد. این کتاب شامل یادداشت‌های مختصر و گاهی شگفت‌آور از برخوردهای روزمره و افکار نویسنده است. سبک نوشتاری هرتسوگ غالباً شاعرانه و فلسفی است. او با زبان ساده اما عمیق به توصیف محیط اطراف، احساسات درونی و حالات روحی خودش می‌پردازد. همچنین این کتاب به جنبه‌های فیزیکی و چالش‌های سفر پیاده در زمستان می‌پردازد که شامل سختی‌ها، مشکلات جوی و موانع فیزیکی فراوانی بوده است.

این کتاب نه تنها به عنوان یک سفرنامهٔ ماجراجویانه و شخصی، بلکه به عنوان یک اثر ادبی تعمقی و انسانی در نظر گرفته می‌شود. هرتسوگ با دیدگاه منحصر به فرد خود، به کاوش در ماهیت انگیزه‌های انسانی و توانایی برای عبور از موانع می‌پردازد.

خواندن کتاب از راه یخ رفتن؛ مونیخ - پاریس؛ ۲۳ نوامبر تا ۱۴ دسامبر ۱۹۷۴ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران سفرنامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب از راه یخ رفتن؛ مونیخ - پاریس؛ ۲۳ نوامبر تا ۱۴ دسامبر ۱۹۷۴

«پسرکی، با نخ‌مانندی، سدّی مقوایی می‌کشد بین دو میز و آن را با چسبِ نواری محکم می‌کند. مشتری‌های پاتوقی هوار می‌کشند «راهْ بی‌راه!» سالن‌کار درمی‌آید که «فکر کرده‌ین کی‌این شما؟» موسیقی دوباره آوای خیلی بلند می‌گیرد. پاتوقی‌ها جان می‌دهند دست پسرک را زیر دامن سالن‌کار ببینند، اما او دل نمی‌کُند.

فقط اگر این‌همه فیلم بود، باورم می‌شد.

نگرانِ این‌که کجا بخوابم نیستم. مردی، جینِ چرمیِ براق به پایش، می‌رود شرق. سالن‌کار، که سینی‌ای لبریز از پودینگ پیشِ ران‌هایش گرفته، جیغ می‌زند «کاتارینا!» سوی جنوب جیغ می‌زند؛ من همین‌قدر توجه می‌کنم. یکی از پاتوقی‌جماعت جوابِ جیغ را می‌دهد که «والِنته!» هم‌پالکی‌هایش کیفور می‌شوند. مردی که به چشمم کشاورز می‌زد، از سرِ میزی برِ دیوار، یکباره مهماندار از آب درمی‌آید، با آن پیشبند سبزش. دارم مست می‌شوم نم‌نمک. میزی این‌نزدیکی دم‌به‌دم بیشتر اذیتم می‌کند، با آن‌همه فنجان، بشقاب، و کیکِ پهنش، بی‌که مطلقاً کسی نشسته باشد پشتش. برای چه هیچ‌کس نمی‌نشیند پشتِ میزه؟ نمکِ درشت‌درشتِ چوب‌شور چنان ذوق‌زده‌ام می‌کند که وصفش کارم نیست. همهٔ جمع یکباره به یک جا رو می‌کند، بی‌که چیزی باشد. می‌بینم بعد از پیاده آمدنِ این چند کیلومترِ آخر، از کفِ پایم زده به سرم. اویی که زبان سرخ ندارد پای سرخ دارد. یادم می‌افتد مردی زارونزار دمِ مهمان‌خانه سوار ویلچِر بود، ولی فلج نبود عقب‌افتاده بود و زنی که ریختش فراموشم شده هلش می‌داد. چراغ‌ها را از یوغِ ورزا آویزان کرده‌اند. وسط برفِ پشت سن‌برناردینو، کم مانده بود شاخ‌به‌شاخِ گوزنی شوم؛ چه‌کسی آخر فکرش را می‌کرد حیوانی وحشی، به آن گُندگی، ببیند آن‌جا؟ دیدار دره‌های کوهستان همان و قزل‌آلا که باز به یادم می‌آید همان. من که می‌گویم قشون به پیش روان است، قشون به تن خسته است، روز قشون سر آمده است. مهماندارِ پیشبندسبز بگویی‌نگویی کور است؛ چشمش یک بندِ انگشت از صورت‌غذا فاصله دارد. کشاورزی کردن هم که این‌جوری، بگویی‌نگویی کورکور، نمی‌شود. مهماندار است و بس. چراغ‌های داخل روشن می‌شوند، که یعنی آفتابِ بیرون به‌زودی برچیده خواهد شد. پسربچه‌ای کاپشن‌پوشیده، لب‌ولوچه‌اش آویزان، چنان‌که نه دیده و نه شنیده باشی، فشرده بینِ دو بزرگ‌ترش، نوشابه می‌خورد. حالا دست زدن برای مطرب‌ها. «امشب را طعامْ طایر باید.» مهماندار در سکون این‌طور می‌گوید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
تومان