کتاب باغ زمستانی
معرفی کتاب باغ زمستانی
کتاب باغ زمستانی نوشتهٔ کریستین هانا و ترجمهٔ زهرا صادقی است. انتشارات باران خرد این رمان معاصر آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب باغ زمستانی
کتاب باغ زمستانی حاوی رمانی است که در ۲۶ فصل نوشته شده است. این رمان که نخستینبار در سال ۲۰۱۰ انتشار یافت، نشان میدهد که رنج فقدان و سالخوردگی، صدمات بسیاری به «آنیا ویتسن» زده است. او در نهایت تصمیم گرفته داستانش را برای دخترانش تعریف کند؛ داستانی دربارهٔ یک دختر زیبای روس که مدتها پیش در لنینگراد زندگی میکرد. «نینا» و «مریدیث» با اشتیاق در کنار بستر مادر نشستهاند و به داستانی گوش میکنند که بیش از۶۰ سال را شامل میشود و آنها را به ماجراجوییهایی در لنینگراد و آلاسکا میبرد. «نینا» و «مریدیث» برای برملاکردن حقیقت پشت داستان، رازی آنقدر شوکهکننده و غیرقابلباور را کشف میکنند که تصور آنها از خانواده و حتی از خودشان را تغییر میدهد. کریستین هانا در این رمان قدرتمند و دلخراش، پیوند پیچیدهٔ میان مادر و دختر را روشن و پیوندهای سرسختانهٔ میان حال و گذشته را بررسی میکند.
خواندن کتاب باغ زمستانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باغ زمستانی
«در ماه آگوست، کار ورا در خط مرزی تمام میشود و به همراه هزاران زن تنهای دیگر با پای پیاده و در سکوت به سمت خانه بازمیگردد. قطارها، هنوز در رفتوآمد هستند، اما اغلب پر، فقط تعداد کمی این شانس را دارند که بتوانند سوار قطار شوند. آنها دوباره بچههای لنینگراد را تخلیه میکنند، اما این بار آنها را همراه مادرشان میفرستند؛ ورا به دولت اطمینان ندارد و از این قانون تبعیت نخواهد کرد. درست، همین هفته پیش، او شنید که یک قطار که پر از بچه بوده، نزدیک مگا بمباران شده است. شاید، این خبر صحت داشته باشد یا دروغ باشد. او اهمیت نمیدهد. اگر یک درصد هم این خبر درست باشد همین برای او کافی است.
حالا قویتر است. بعد از دو ماه حفر کردن خاک سیاه و فرار کردن از بمباران، او اکنون شهامت گریختن به یک روستا که تابهحال ندیده است را دارد. شاید هم شانس بیاورد و یک کامیون آنها را سوار کند و به مقصد برساند، اما نمیتواند روی شانس حساب کند. بیشتر راه را پیاده طی میکند. هر بار که، در مسیر به سربازی برخورد میکند از او درباره ساشا سؤال میکند؛ اما هیچکدام از آن سربازها از او خبر ندارند. این موضوع او را متعجب نمیکند.
سرانجام به لنینگراد میرسد. شهر تغییر کرده، شهر بهاندازه او تغییر کرده است. پنجرهها بارنگ سیاهرنگ شدهاند و بهصورت متقاطع چسب زده شدهاند. داخل پارک پر از خندق است. دیگر اثری از چمنها و گلهای پارک نیست، همه جای شهر مملو از تپههای کوچکی است که از سیمانهای شکسته ساخته شده است. این تپههای کوچک را دندان دراگون مینامند آنها بهمنظور سدکردن مسیر تانکها ساخته شدهاند. تیرهای آهنی بزرگ مرزهای شهر را بهصورت متقاطع محصور کردهاند، گویی، شهر با میلههای زشت زندان احاطهشده است. وقتی سربازان بهصورت ستونی در شهر رژه میروند. بسیاری از آنها به مانند او دلشکسته هستند. آنها اغلب در خطوط مقدم شکست خوردهاند و حالا به جبهه دیگری میروند، جبههای که روز به روز به شهر نزدیکتر میشود. او میتواند همان ترسی که اکنون در وجود خودش رخنه کرده است را در چشمان خسته آنها نیز ببیند. لنینگراد، دیگر یک شهر نفوذناپذیر نیست. لنینگراد، دیگر شهر رؤیاهای او نیست. آلمانها در حال نزدیک شدن هستند...»
حجم
۴۱۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۵۰ صفحه
حجم
۴۱۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۵۰ صفحه