کتاب مخمصه
معرفی کتاب مخمصه
کتاب مخمصه نوشتهٔ مرضیه اخوان نژاد است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مخمصه
کتاب مخمصه برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که ماجرای دختری زخمخورده به نام «یاسمن» را روایت کرده است. یاسمن برای نجات زندگیاش و رهایی از دست مردانی که او را اسیر خود کردهاند، تصمیم میگیرد احساسات مردی به نام «پرهام» را به بازی بگیرد؛ فردی که آتش خشم حاصل از بیرحمی پدرش را به دوش میکشد و در انتظار جرقهای است تا شعلهور شود. اینکه پرهام و یاسمن چگونه در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، به شکنجهگرهایشان که در واقع از نزدیکترین افراد زندگیشان به حساب میآیند، برمیگردد؛ افرادی که بویی از انسانیت و شرف نبردهاند و تنها خواستههای پلید و خودخواهیشان است که کارهایشان را مدیریت میکند.
خواندن کتاب مخمصه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مخمصه
«سشوار را خاموش کردم و به موهای لخت و طلایی رنگم چشم دوختم؛ کمی وز شده بودند که دلیلش شامپویی بود که استفاده کرده بودم.
آنها را با کش دم اسبی بالای سرم بستم و از اتاق خارج شدم.
پریا به تنهایی داخل آشپزخانه پشت میز ناهارخوری نشسته بود.
"سلام"ای دادم که جواب گرمی دریافت کردم.
روبهرویش روی صندلی نشستم و پرسیدم:
-پرهام و ماهان کجان؟
لقمهای برای خودش درست کرد و گفت:
-داخل باغ دارن ورزش میکنند.
یک تای ابرویم را بالا انداختم و گفتم:
-چه ورزش دوست.
همانطورکه لقمهاش را میجوید، گفت:
-اگه ورزش نکنند که هیکلشون بهم میریزه.
نفس عمیقی کشیدم و لیوان آبپرتقالم را برداشتم و پرسیدم:
-راستی تو سر کار میری؟
-نه، فعلاً درس میخونم، چطور؟
-پس از کجا امرار معاش میکنی؟
تبسمی کرد و گفت:
-مادرم پولی توی بانک گذاشت که هروقت پرهام رو پیدا کردم، باهم کاری دست و پا کنیم. فعلاً از سودی که بانک برای اون پول بهم میده زندگی میکنم.
کنجکاو پرسیدم:
-مگه اون پول چقدره؟
-کل دارایی مادرم، سه میلیارد.
لقمه از دستم روی میز افتاد. با دهانی نیمهباز نگاهش میکردم که خندید و گفت:
-نترس، یک هزارم این پول حروم نیست. همهاش ارثیهٔ پدربزرگم بود که به مادرم رسید و مادرم به اون پول دست نزد. کل پول رو توی بانک گذاشت تا آیندهٔ من و پرهام رو تأمین کنه. حالا دو میلیارد اون پول به همراه این خونه مال پرهامه، یک میلیارد از اون پول و اون واحد آپارتمانی که گفتم هم مال من. مادرم به درستی اموالش رو تقسیم کرد تا نه من و نه پرهام به مشکل نخوریم. اون از روز اولی که خونهٔ خسروخان رو ترک کرد، برای ساختن آیندهٔ بچههاش تلاش کرد.
چشمهایش مملو از اشک شد. با ناراحتی پرسیدم:
-مشکل مادرت چی بود؟
اشکش که چکید را با انگشتش پاک کرد و نالید:
-آخرین سالهای زندگیش با سرطان دست و پا میزد. سرطان خون داشت و بیماریش به کل اون رو از پا درآورد. آخرین کلماتی که ازش شنیدم، اسم پرهام بود. کاش زودتر برای فراری دادن پرهام اقدام میکردم. کاش یکجوری حتی اگه شده به عنوان خدمتکار وارد اون عمارت میشدم و خودم رو به پرهام نزدیک میکردم و ازش میخواستم دیدن مادرم بیاد، ولی حیف، حیف مامان میترسید من قدمی به عمارت نزدیک شم. مدام میگفت همین که پرهام اسیر خسرویه، براش کافیه و دیگه نمیخواد من رو هم از دست بده.
لبخند تلخی به رویش زدم و گفتم:
-میدونم از دست دادن مادر چقدر سخته، ولی سعی کن دیگه بهش فکر نکنی. سخته میدونم، ولی الان آینده جلوی روته. باید به فکر ساختنش باشی. همونطورکه خودت به پرهام گفتی.
سرش را تکان داد و گفت:
-درسته، باید تلاش کنم دوباره اون پریای سابق بشم. وگرنه نمیتونم از پس مشکلاتی که ممکنه سد راهم بشه بر بیام.
از اینکه حرفم تا حدودی رویش تأثیر گذاشت، لبخند میهمان لبهایم شد.
از جایش برخاست و گفت:
-دیگه باید درس خوندن رو شروع کنم. دو سه روز دیگه امتحان دارم و چیزی نخوندم.
فضولیام گل کرد، پرسیدم:
-دانشجویی؟
سرش را تکان داد:
-حسابداری میخونم.
با حسرت گفتم:
-خوش به حالت.»
حجم
۸۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۷۲ صفحه
حجم
۸۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۷۲ صفحه