کتاب زیتون
معرفی کتاب زیتون
کتاب زیتون نوشتهٔ دیو اگرز و ترجمهٔ بابک مظلومی است. انتشارات کتابسرای نیک این ناداستان را منتشر کرده است. این کتاب حاوی روایتی از ماجرای واقعی یک خانواده در طوفان کاترینا در سال ۲۰۰۵ میلادی است.
درباره کتاب صوتی زیتون
کتاب صوتی زیتون ماجرای واقعی «عبدالرحمان زیتون»، مرد آمریکایی عربتبار، همسر و فرزندانش در طوفان کاترینا در ۲۰۰۵ است؛ ماجرایی واقعی که به قلم دیو اگرز نگاشته شده و دو جایزهٔ مهم ادبی را بری نویسنده به ارمغان آورده است. مجلهٔ «نیویورکر» دربارهٔ این کتاب بیان کرده است که اگرز، لابهلای سرگذشت این مرد در طوفان کاترینا، تصویری زایلنشدنی از بحران مدیریت در دورهٔ ریاستجمهوری «بوش» به دست داده است. بسیاری از منتقدان این اثر را بیانهای ضد ضعفهای دولت و دستگاه قضایی در پی طوفان کاترینا و حکایت غمانگیز و پرفرازونشیب خانواده، ایمان و امید میدانند. یکی از نویسندگان مجلهٔ «گاردین» این کتاب را بررسی اوضاع و احوال امریکا در طوفان کاترینا، کیفرخواستی ضددیوانسالاری، شاهدی بر وجود نیکی و نگاهی معقول و منطقی به مسلمانان آمریکا میداند.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب زیتون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و علاقهمندان به قالب زندگینامه و خاطرات پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زیتون
«به یکی از سربازها گفت: "ببخشید. یک تکه کاغذ را روی آن میز گذاشتم. شمارهٔ تلفن همسرم است. او در آریزوناست. این تنها راهی است ..." او که لبخندی مؤدبانه بر لب داشت، به طرف خانه حرکت کرد. آن شماره خیلی مهم بود. تکه کاغذ پانزده پا آن طرفتر بود.
سرباز عربده زد: "نه!" پشت پیراهن زیتون را گرفت، او را چرخاند و داخل قایق هل داد.
چهار اسیر در قایق ایستاده بودند و شش نظامی پیرامونشان قرار داشتند. زیتون سعی کرد حدس بزند آنها که هستند، اما چندان سرنخی در کار نبود. دو یا سه نفر از مردها لباس سیاه به تن داشتند بیآنکه اتیکت یا آرم مشخصی داشته باشند.
هیچ کس حرف نمیزد. زیتون میدانست نباید کاری کند که اوضاع از آنچه هست بدتر شود و گمان میکرد وقتی مقام مافوقی با آنها حرف بزند، همه چیز را توضیح میدهد. آنها را به سبب ماندن در شهر شماتت میکنند آن هم وقتی پای تخلیهٔ اجباری در میان است و با اتوبوس یا هلیکوپتر به طرف شمال میفرستندشان. فکر کرد وقتی کتی بشنود که او بالاخره راه افتاده، نفس راحتی میکشد.
به سرعت به سمت کلیبرن و بعد ناپلیون رفتند تا اینکه در تقاطع ناپلیون و سینت چارلز آب کمعمق شد.
نظامیها موتور قایق خاموش را کردند و آن را به سوی تقاطع بردند. دهـ دوازده مرد با اونیفورم گارد ملی آنجا بودند که همگی نگاهشان کردند. عدهٔ کمی از مردهای دیگر که جلیقهٔ ضدگلوله، عینک آفتابی و کلاه تکاوری سیاه داشتند، سروقتشان رفتند. منتظرشان بودند.
لحظهای که زیتون و سه مرد دیگر را از قایق پیاده کردند، دهـ دوازده سرباز روی سرشان ریختند. دو مرد جلیقهٔ ضدگلوله به تن، روی سر زیتون جهیدند و او را به زمین زدند. صورتش را به چمن خیس فشار دادند. روی گل تف کرد. زانویی روی پشتش بود و دستهایی روی پاهایش. حس میکرد انگار دستکم سه مرد وی را با تمام نیرو پایین نگاه داشتهاند هرچند تکان نخورده و تقلایی نکرده بود. دستهایش را عقب کشیده و پشتش گذاشته بودند و با سیم پلاستیکی بسته بودند. پاهایش را هم به هم بسته بودند. تمام این مدت مردها دستورات را پارس میکردند: "بیحرکت بمان!"، ''همانجا بمان، مادر ...!"، "تکان نخور عوضی!" میتوانست از گوشهٔ چشم سه مرد دیگر را ببیند، ناصر، تاد و رانی را، همه روی زمین، صورت پایین، با زانوهایی که بر پشتشان و دستهایی که بر گردنشان گذاشته بودند. عکاسها عکس گرفته بودند. سربازها تماشا میکردند و انگشتهایشان روی ماشههای اسلحههایشان آماده بود.»
حجم
۵۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۵۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه