کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان)
معرفی کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان)
کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان) نوشتهٔ براندون مال و ترجمهٔ بهاره مدیحی است. نشر ویدا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان)
کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان) که برای نوجوانان نوشته شده، ادامهٔ داستان «کول راندولف» و دوستانش است. در این جلد، حومه در معرض نابودی کامل قرار دارد. قرار است اهریمن شروری از زندان آزاد شود و کنترل پنج پادشاهی را به دست بگیرد. «کول» که هنوز مصمم است راهی برای برگشتن به وطنش پیدا کند، تصمیم میگیرد قبل از هر چیز حومه را از نابودی نجات دهد؛ بنابراین به آخرین پادشاهی یعنی «کرئون» سفر میکند؛ جایی که در آن زمان را دستکاری میکنند و واقعیت را تغییر میدهند. کول در آنجا در گذشته، حال و آینده سیر میکند و میفهمد شاید اگر اهریمن را به وطن خودش بفرستد، حومه نجات یابد. او بر سر دوراهی بزرگی گرفتار میشود و باید تصمیم بگیرد. با آنها همراه شوید. این رمان ۳۶ فصل دارد.
خواندن کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پنج پادشاهی (جلد پنجم، مسافران زمان)
«کول و ویولت بیسروصدا از دریچه وارد خلوتگاه نقرهای شدند. آنها از چادرِ بیرون دژ آیرون به اینجا آمده بودند و هارمونی، آنر و دستینی را آنجا ترک کرده بودند. کول ویولت را قانع کرده بود که بهتر است به جای عبور از جلوی نگهبانها، دریچه را مستقیماً در معبد استیلواتر باز کند. او نمیدانست که تحتتحقیب بودنش بهعنوان قاتل احتمالی پادشاه چقدر در مکانهای دیگر پخش شده است.
ویولت زمزمهکنان پرسید: «وقتی زیرپا گذاشتن قوانین اساسی برات عادی بشه، چی میشه؟»
کول بهآرامی جواب داد: «بستگی داره اوضاع چطوری پیش بره. احتمالاً یا مدال افتخار میگیری یا اعدام میشی.
- اینجا ساکته. چطوری باید پیداش کنیم؟
- واقعاً نمیدونم. تا حالا نرفتهایم اتاقخواب جنا، ولی اون الآن آزاده و میتونه توی یه منطقهٔ کاملاً متفاوت باشه.
ویولت تُن صدایش را بالاتر برد و گفت: «شاید باید بلندتر حرف بزنیم.»
- میخواهی پیدامون کنن؟
- شاید هم بتونیم این اطراف پرسه بزنیم و یکی رو پیدا کنیم که هنوز بیداره.
کول دوباره با صدایی آهسته گفت: «اگه بپرسن چطوری اومدهایم تو، چی؟»
- اگه جوری رفتار کنیم که انگار متعلق به اینجاییم، شاید نپرسن. اگه هم پرسیدن، جواب واضحی نده و وانمود کن یه مدتی هست اینجاییم.
کول بهسمت تُنگ آبی رفت و درحالیکه سعی میکرد حتماً صدای برخورد لیوان با تنگ به گوش برسد، لیوانش را پر کرد و با صدای بلند گفت: «خیلی تشنهامه.» و تنگ را محکم روی میز گذاشت.
ویولت با صدای آرامتری گفت: «فکر کنم صداش یهکم بلند بود.»
کول با صدای بلندی که حتی ویولت هم کمی ترسید، گفت: «بهترین آبِ این اطرافه. دلپذیر و آروم.»
صدای زنی به گوش رسید: «فکر کنم صدای کسی رو شنیدم.»
کول چرخید و زن مسنی را دید که وارد اتاق میشد. او را از دیدار قبلی به یاد میآورد، ولی اسمش را به خاطر نداشت.
ویولت با گرمی گفت: «شب بخیر گیلدا.»
- هردوتون رو یادم میآد. بهنظرتون الآن برای بیدار بودن دیروقت نیست؟
کول گفت: «یه موضوع فوریه که باید جنا رو ببینیم، وگرنه این موقع شب نمیاومدیم.»
ویولت افزود: «اتاقش رو بلد نیستیم.»»
حجم
۳۰۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه
حجم
۳۰۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۹۲ صفحه