دانلود و خرید کتاب بهار خانوم ۱ محمدرضا حدادپور جهرمی
تصویر جلد کتاب بهار خانوم ۱

کتاب بهار خانوم ۱

معرفی کتاب بهار خانوم ۱

کتاب بهار خانوم ۱ نوشتهٔ محمدرضا حدادپور جهرمی است. انتشارات حداد این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب بهار خانوم ۱

کتاب بهار خانوم ۱ حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که داستان آن به زندگی دو خواهر مرتبط است؛ این موضوعِ نخستین دفتر از کتاب حاضر است. به‌گفتهٔ نویسنده، این دو شخصیت بر سر سفرهٔ بزرگ‌منشی و معنویت پدر و زلالی و صفای مادرشان نشسته‌اند؛ دو خواهری که محدودیت‌های جسمی و اجتماعی مانع عمل به فرمان ندای فطرت پاکشان نشد. این رمان از شیراز و حرم شاه‌چراغ آغاز می‌شود. 

خواندن کتاب بهار خانوم ۱ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بهار خانوم ۱

فیروزه خانم همان نزدیکی بود تا اگر بهار کمک بخواهد به او کمک کند. دید که بهار لحظه‌ای چشمش را بست. زیر لب مثل آدم‌گنده‌ها اما شيرین و خوشمزه یک (السلام علیک یا اباعبدالله الحسين) و یک (رحمت الله و برکاته) گفت و بعد از سه چهار ثانیه دستان تپلش را تا گوش‌هایش بالا آورد و طوری که اگر هر کسی می‌شنید دلش غنج می‌رفت، گفت چهار رکعت نماز ظهر می‌خوانم، قربة الى الله... الله اکبر! وقتی بهار نماز می‌خواند، همهٔ بچه‌ها به او نگاه می‌کردند؛ از بس شیرین و تپل اذكار نماز را می‌گفت. یک عروسک داشت که اسمش را گذاشته بود تابستان. می‌گفت تابستان خواهر کوچک من است. تابستان دست داشت، اما چون کاموایی بود انگشت نداشت. خود بهار برایش انگشت و برای هر انگشتش سه بند با خودکار کشیده بود. گاهی که یادش بود تابستان را بعد از نماز روی پاهایش می‌گذاشت و آرام و شمرده‌شمرده با انگشتان تابستان ذکر و تسبیح می‌گفت.

*

شب شد و مهرداد به خانه برگشت. خانه‌ای مجلل داشت با دو نفر مستخدم که در آنجا خدمت می‌کردند. آن دو نفر که از زمان سلطانی بزرگ در خانه بزرگ خاندان سلطانی خدمت می‌کردند و زن و شوهر بودند. آقا غلام و کبرا (خانم) نام داشتند.

از خصوصیات اخلاقی آنها همین بس که هر روز خدا به جان هم می‌افتادند. و لیچارهای آبدار نثار همدیگر می‌کردند و آقا غلام هر روز صبح تصمیم می‌گرفت کبرا خانم را طلاق بدهد، اما عصر پشیمان می‌شد. این اخلاق آنها تنها اسباب نشاط و خندهٔ فرحناز و مهرداد در آن خانه درندشت بود.

وسط آن همه اخلاق خاصشان آنقدر به فرحناز و مهرداد علاقه داشتند که آنها را مانند فرزند نداشته‌شان تروخشک می‌کردند. در حال چیدن سفره بودند. فرحناز روی کاناپه نشست و عینکش را زد. مطالعه می‌کرد. کبرا خانم وقتی میز را چید و می‌خواست به خانم اطلاع بدهد به او نزدیک شد و با لبخند و قربان‌صدقه‌رفتن گفت:

- خانم ماشاالله چقدر این عینک جدیدتون بهتون میاد. هزار ماشاالله چشم‌هاتون قشنگ بود، اما قشنگ‌تر شد.

فرحناز کتابش را بست و نگاهی به کبرا کرد و با لبخند گفت:

«واقعاً؟ دقت نکرده بودم. فرصت نداشتم؛ وگرنه شاید یه چیز بهتر پیدا می‌کردم.»

ema
۱۴۰۳/۰۸/۱۷

من همیشه طرفدار کتابای حدادپور بودم به طوری که کتاباشو با خانواده می خونیم؛ ولی بهار خانوم واقعا.. ضعیف بود! حدادپور تو یکی مثل همه یا زندگی نامه ی خودش ترکوند یا حتی کارا امنیتیش که اصلا نیاز به معرفی نداره،

- بیشتر
کاربر ۴۶۶۳۸۹۳
۱۴۰۳/۰۸/۰۳

خوب بود

گل پری
۱۴۰۳/۰۷/۱۶

این کتاب را قبلا از کانالشون خوندم .نکته خیلی خاصی نزاره ترکیبی از اتفاقات هندی وغیر قابل تجربه در دنیای واقعی و برخی نکات مذهبی

حجم

۶۳۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۶۳۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۵۰%
تومان