کتاب سی و سه پل
معرفی کتاب سی و سه پل
کتاب الکترونیکی سی و سه پل نوشتهٔ جواد نژادبخش (شهریار هدایتی) از انتشارات نوروزی است این کتاب یک داستان کوتاه فارسی است.
درباره سی و سه پل
کتاب سی و سه پل، داستان زندگی دختری است که معلم زبان انگلیسیاش در مدرسه به خاطر شعرهایی که در کلاس میخوانده، نامش را چکاوک گذاشته است. معلمش عشق ترجمه کردن را در وجود او شکوفا میکند؛ ولی او در سیزده سالگی ازدواج میکند و ترجمه و تحصیل آرزوی محال او میشود. او پس از سالها، همکلاسی قدیمیاش حمیرا را که با شوهرش آموزشگاه موسیقی دارند، در یک همایش پیدا میکند و حمیرا از او میخواهد که برای یادگیری گیتار پیش او برود. چکاوک در انتظار آمدن فرزاد، برایش نامه مینویسد و از خبرها و اتفاقهای روزمره برایش تعریف میکند. برایش از جلسه دفاعیه پروپوزال خاله شهین تعریف میکند که به خاطر حمایت شوهرش توانسته درس بخواند و پیشرفت کند و دوباره خاطرات تلخ زندگی و ازدواج برایش زنده میشود.
او با هر موضوعی که روبهرو میشود، خاطرات گذشته نیز به سراغش میآیند. روزی که برای خرید مجله بخارا به خیابان میرود از مزاحمت پسری که تعقیبش میکند، یاد خواستگار شانزده هفده سالهاش در محله «جی» میافتد، نزدیک عید بوده و هوای شادی توی هوا موج میزده و دو ماه بعد با خانوادهاش برای خواستگاری میآیند و آرزوهای او بر باد میرود. روزی هم که از طرف یک گروه خیریه به جشنواره تئاتر فجر دعوت میشود، حسرت تلخ نرفتن به جشنواره در دوران تحصیل را که بر دلش مانده بود زنده میشود، روزی که مادرشوهرش مانع رفتنش به جشنواره کودک میشود. او در نبود فرزاد دلگیر و دلتنگ است... داستان سی و سه پل به خواننده کتاب میگوید که زندگی انسانها بستگی به این دارد که چگونه با مسائل و مشکلاتی که در موقعیتهای مختلف زندگی با آن مواجه میشوند، برخورد کنند. انتشارات نوروزی کتاب داستان کوتاه سی و سه پل نوشتهٔ جواد نژاد بخش (شهریار هدایت) را که بر اساس طرحی از بهار کاویانی است منتشر کرده است. نویسنده گفته که داستان سی و سه پل کاملاً واقعی است.
خواندن کتاب سی و سه پل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به علاقهمندان داستانهای کوتاه فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سی و سه پل
«سعی کردم به بحران دوریت خاتمه بدم و برای این روزهای سخت یه سرگرمی برای خودم جور کنم ... چند هفته قبلتر «حمیرا» یکی از همکلاسیهای سابقم تو یه همایش دیدم، اون و شوهرش آموزشگاه «موسیقی» داشتن ... زنگ زد، امروز منتظرت هستم، «چکاوک» خانم حتماً پاشو بیا ... چکاوک، اسمی که تو دوران راهنمایی، تو مدرسه عفاف به من داده بودن، بخاطر شعرهایی که همیشه تو کلاس و مدرسه میخوندم. این لقب رو خانم جواهریان، معلم زبان راهنماییمون، به من داده بود ... نمیدونم. چی شد که دیدم تو آموزشگاه هستم. یه گیتار آورد جلوم گذاشت .. - این اولین گیتاری بود که خریدم، آموزشیه، تا یاد بگیری ... بعدش ان شاء ا... بهترش میخری! ... اول درس «Pimax» بود. نامگذاری انگشتان دست راست برای نواختن گیتار ... Pimax: چقدر انگلیسی بود، مثل خاطرات من از خانم جواهریان با او قد بلندی و «اُپِل» روی مانتوش که شبیه رباتهای توی برنامه کودک میشد ... چقدر مهربونم بود، همیشه میگفت: چکاوک خانم، بلبلک خانم، تو میتونی یکی از بهترین مترجمها بشی! با اینکه تازه امسال زبان میخوندم ولی اون عشق ترجمه رو در من زنده کرد. چقدر ذوق داشتم زود بزرگ بشم، همونطور که خانم جواهریان میگفت. نمیدونم چطوری اشک بریزم که حمیرا نبینه! «مرد زندگی» امروز برای خاله شهینت روز بزرگیه! دفاع داره تو دانشگاه از پروپوزالش! عنوانش خیلی جالبه! دورت بگردم، خره اگه اینجا بودی خوشتیپ میکردم مانتو صورتی رو «ست» میکردم و با هم میرفتیم. حالا که نیستی یه خورده بیحالم ... عنوانش میگفتم: «چند بعدی بودن زمان در نظریه گرانش میدان» خودت می دونی چقدر همسرش پشتش بود و اجازه داد شهین به بالاترین سطوح برسه! کاش همه مردان اینطوری بودن ... سیزده سالم بود که تمام آرزوهام به باد رفت .. چادر سفید روی سرم و سینی تو دستم رفتم تو اتاق از خواستگار پذیرایی کنم، ترجمه و تحصیل شد آرزوهای محال!»
حجم
۴۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۴۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه