کتاب استوری باز
معرفی کتاب استوری باز
کتاب استوری باز نوشتهٔ شکیبا خسروی است. انتشارات نیستان هنر این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است؛ رمانی دربارهٔ زندگی روزمره.
درباره کتاب استوری باز
کتاب استوری باز حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که دربارهٔ زندگی و تعاملات روزمره در بستر فضای مجازی است. نویسنده کوشیده نمودها و باورهای زندگی سنتی ایرانی دربارهٔ زنان و دختران، مناسبات و اتفاقات، رسوم پیش و پس از ازدواج و حتی فرزندآوری با الزامات و بزنگاههای زیست و زندگی مدرن (از جمله زیست شبکهای و تعامل با فضای مجازی) را نشان دهد. داستان از خرید جهیزیه برای دختری جوان در آستانهٔ ازدواج شروع میشود؛ دختری که سعی میکند برای خرید برخی از لوازم مورد نیازش با کمکگرفتن از فضای مجازی از مخاطب در آن فضا نظر بگیرد. شکیبا خسروی میگوید این اتفاق پیشدرآمدی برای نمایش نوع ارتباط و ذهنیت جوانان این روزهای ایران با نسل پیشین آنها است؛ ارتباط میان ذهنهای شبکهای با ذهنیتهای سنتی کلیشهبندیشده. این رمان در بخشهای مختلف خود سعی میکند در ظریفترین روابط انسانی پیرامونش در این زمینه نفوذ و با زبانی تأثیرگذار و شیرین و غیرجدی دربارهٔ آن اظهارنظر کند.
خواندن کتاب استوری باز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب استوری باز
«نمیتوانم از جایم بلند شوم. پاهایم خیک باد شده. ازبس که این چند روز سر پا بودم و پاهایم آویزان، انگار دو تا متکا جای پاهایم گذاشتهاند. آخرین جعبهها را میآورند. حامد نمیگذارد چیزی بلند کنم؛ حسابی مرد شده. پوریا پول کامیون را حساب میکند. دوباره ولو میشوم روی صندلی نرمی که اولین اثاث خانه است. به خانهٔ خالی زل میزنم. یعنی میشود همهچیز چیده شود؟ مامان از در وارد میشود. هنوز با تعجب به همهجا نگاه میکند. «ماشالا» ای میگوید و میآید پیشانیام را ماچ میکند. ناراحت است که چرا رنگم شبیه گچ دیوار است و حامد را میفرستد که برود از ماشین بستهٔ خوراکیها را بیاورد. یکی از کارتنها را کمی با پایم هل میدهم و پاهایم را میگذارم رویش. مامان میگوید:
- نگرانم چشم بخوری. هم حاملهای، هم خونه عوض کردی. مادر جان دو ماه دیگه دندون روی جیگر بذار، بعد بگو حاملهای.
همینالان هم شبیه توپ شدهام. استوریهایم با صد تا افکت بازهم مرا لو میدهد که حاملهام. زیر بار نمیروم. مامان بازهم خواهش میکند که کسی شکمت را که نمیبیند. قیافهات هم که اصلاً عوض نشده. به دماغم فکر میکنم که سه برابر حالت قبل شده و چشمهایم که از شدت لپی که آوردهام ریز شده.
- مادر من فردا وقت گرفتم برای جشن تعیین جنسیت.
- دماغت قد کوفته شده، هرکی از سر کوچه رد شه، میفهمه بچهت دختره، بعد میخوای جشن هم بگیری؟
همینالان خودش گفت که قیافهام عوض نشده. میخواهم بلند شوم که دوباره قربانصدقهام میرود و دلداریام میدهد که پُرش گذشته و کمش مانده و اگر یککم بیشتر مراعات کنم، یک دختر تپل بغل گرفتهام.
سرم را میگذارم روی مبل. کاش خودم با پوریا تنهایی اثاثکشی میکردیم. به خانه نگاه میکنم. آشپزخانه با کابینتهای سفید و میز جزیره، هال وصل شده به آشپزخانه، یک راهروی زیبا برای اتاقخوابها. سه اتاقخواب مستر. مهمانها هم که وارد میشوند با یک پله به پذیرایی میروند. اگر معامله املاکی کمک نمیکرد تا شوهر دادن دخترم هم نمیتوانستم این خانه را بخرم. پوریا میرسد. چشمهایش برق شادی دارد. مثل بچهها از آمدن به خانه ذوق میکند. هر گوشهای یک کارتن افتاده. دو تا مرد پشت سر پوریا وارد میشوند و صندلی و میز پذیرایی را وسط هال میگذارند. آشپزخانهام خیلی بزرگ نیست. مهم نیست، اتاق سوم خیلی بیشتر از پذیرایی به درد میخورد. مامان یکی از کارتنهای وسایل آشپزخانه را باز میکند. میروم داخل آشپزخانه، روی صندلی مینشینم. به مامان میگویم برای هر کابینت یک نایلون بریدهام که اول نایلون را پهن کنیم و بعد وسایل را بچینیم.»
حجم
۱۷۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۱۷۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه