کتاب داستان بزرگ شدن من
معرفی کتاب داستان بزرگ شدن من
کتاب داستان بزرگ شدن من نوشتهٔ راسل بیکر و ترجمهٔ مهرداد ایزدی است. نشر قطره این زندگینامهٔ خودنوشت را منتشر کرده است.
درباره کتاب داستان بزرگ شدن من
کتاب داستان بزرگ شدن من که حاوی یک خودزندگینامه است، ۱۴ فصل دارد. برندهٔ جایزهٔ پولیتزر، راسل بیکر در اتوبیوگرافیاش، به ستایش از قهرمانان گمنام پرداخته است؛ قهرمانان خاموشی که در کشاکش خردکنندهٔ رکود اقتصادی اوایل دههٔ ۱۹۳۰ میلادی در آمریکا بهدنبال تحقق رؤیاهای خود بودند. در این مسیر، راسل بِیکر داستان تلاشهای پسر جوانی را روایت کرده است که با وجود میل درونیاش، بهدنبال این است که برای خود چیزی بشود و به حقایقی تازه دست یابد. با هم همراه شوید.
خواندن کتاب داستان بزرگ شدن من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب خودزندگینامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان بزرگ شدن من
«سه ماه گذشت. دیگر داشتم فکر میکردم آنقدر که باید دلوجرئت پیدا کردهام که میمی را به خانهٔ خیابان مریدل، به خانهمان، پیش مادرم ببرم. شام شب یکشنبه هم موقعیت مناسبی به نظر میرسید. شام شبهای یکشنبه برای مادرم تبدیل به سنتی خانوادگی شده بود، چنانکه زمانی برای آیدا ربکا چنین بود. این شبها زمانی بود برای همهٔ اهل خانواده که همدیگر را دور میز شام ببینند و از باهم بودن و به هم تعلق داشتن و دور یک میز شام خوردن لذت ببرند. برای من شرکت در این شام امری بیچونوچرا بود. دوریس که در این هنگام نوزده سال داشت در تهیهٔ شام کمک میکرد. یک سوی میز شام مادر مینشست و سوی دیگر هِرب که تماممدت از همهچیز که مادر درست کرده بود فراوان تعریف و تمجید میکرد، از خوب برشته بودن سیبزمینیها، از جوجهٔ سرخشده، از کیک و از پای سیب، از هرچه سر میز بود. دخترشان، مری لسلی، حالا آنقدر بزرگ شده بود که روی صندلیای که چند تا کتاب رویش گذاشته بودند همراه ما سر میز بنشیند. گاهبهگاه عمو هارولد و عمه خواهر هم شبهای شام یکشنبه را با ما میگذراندند.
انتخاب این شب برای معرفی میمی به خانواده به نظر خودم انتخابی منطقی بود. در این شب، مادر من در ملایمترین و مهربانترین حالتش دیده میشد. من هم یقین کامل داشتم که میمی خیلی سریع دوستداران و متحدان خودش را در جمع پیدا خواهد کرد، اول از همه دوریس، دختری روشن و امروزی، و بعد هم عمو هارولد که اصولاً عاشق زنها بود.
صحبت را با مادر اینطور شروع کردم: «من یه دختری رو برای شام یکشنبه دعوت کردهم. امیدوارم اشکالی نداشته باشه.»
«درِ خونه بهروی همهٔ دوستای تو بازه. تو که، عزیزم، خودت این رو میدونی. خب، اسمش چیه؟»
«میمی. مطمئنم ازش خوشت میآد؛ خیلی جاها درست مثل خودته.»
«کار و شغلش چی هست؟»
«توی یه فروشگاه بزرگ کار میکنه.»
«خب، البته من هیچ مشکلی با این چیزها ندارم که مثلاً یه دختر راهش رو توی زندگی پیدا بکنه و روی پای خودش بایسته. خدا میدونه خودم چقدر با همین سختیها زندگی کردهم.»
تکرار کردم: «دوستش خواهی داشت.»
مادر پرسید: «خب، کجا زندگی میکنه؟»
«توی یه آپارتمان تو مرکز شهر با یه دختر دیگه.»
«یعنی دو تا دخترْ تنها توی یه آپارتمان باهم زندگی میکنن؟»
جواب دادم: «جفتشون دخترهای خوبیان.»
«تو هیچوقت اونجا بودی؟»
«یکیدو دفعه...» که البته دروغ میگفتم.»
حجم
۳۹۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۵۰ صفحه
حجم
۳۹۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۵۰ صفحه
نظرات کاربران
یک زندگینامهی خودنوشت خواندنی و جالب از نویسنده. شرح سختیهای کودکی در دوران رکود بزرگ آمریکا و گذران جوانی در جنگ جهانی دوم... نکات جالب تربیتی و درسهای زندگی و انسانیت را میتوان از بخشهای کتاب فرا گرفت. ترجمه خوب و