کتاب فهرست کتاب
معرفی کتاب فهرست کتاب
کتاب فهرست کتاب نوشتهٔ سارا نیشا آدامز و ترجمهٔ لیلا کرد و مهرانگیز اشراقی است. کتاب کوله پشتی این رمان انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب فهرست کتاب
کتاب فهرست کتاب (فصلی نو آغاز میشود) حاوی رمانی است که اولینبار در سال ۲۰۲۱ میلادی به چاپ رسید. پس از مرگ همسر «موکش» (یعنی «ناینا»)، او کتابی را میخواند که «ناینا» پیش از مرگ در حال خواندنش بود؛ کتاب «همسر مسافر زمان». «موکش» مدتی بعد کتاب را به کتابخانه پس میدهد و با دختری ۱۷ساله به نام «آلیشا» که در کتابخانه شاغل است، آشنا میشود. «آلیشا» بهخاطر تشویقهای برادر بزرگترش که عاشق کتابها است، با بیمیلی در کتابخانه مشغول به کار شد. با گذر زمان، «موکش» و «آلیشا» به دوستانی نزدیک تبدیل میشوند. «موکش» همراه با نوهاش «پریا»، به فهرست مطالعهای میپیوندند که «آلیشا» در یکی از کتابهای بازگرداندهشده به کتابخانه پیدا کرده است؛ فهرستی که شامل آثاری کلاسیک همچون «کشتن مرغ مینا»، «زنان کوچک»، و «دلبند» میشود.
خواندن کتاب فهرست کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فهرست کتاب
««سلام، موکش!» لوسی، دستیار کتابخانه، بود که سلام کرد. با اینکه آنها فقط یکیدو بار در نبودِ آلیشا باهم حرف زده بودند، اما موکش از او خوشش میآمد. او لبخندی دوستداشتنی داشت. «من دارم میرم، اما از دیدنتون خوشحال شدم! دیگه دارین یه مراجعهکنندهٔ ثابت درستوحسابی میشین. اون چیه دستتون؟»
موکش زنان کوچک را به سمتش گرفت.
«زنان کوچک! کتاب محبوب دخترم، حتی حالا که بیست و هشت سالشه.»
«واقعاً کتاب خوبیه. من رو یاد دخترهام میندازه. شباهتها و تفاوتهاشون! قدیما دخترهام باهم دعوا و بگومگو میکردن؛ اما همیشه بهترین دوست هم بودن.» موکش همهٔ اینها را رگباری گفت. سخنرانیاش تقریباً از پیش تمرین شده بود؛ چون شب قبل تقریباً و دقیقاً همینها را به نیلاکشی گفته بود. «گاهی آرزو میکنم نِینا یه کتاب دربارهٔ زندگیشون نوشته بود، دربارهٔ بچهها، بزرگشدنشون.»
لوسی درحالیکه کیفش را روی شانهاش میگذاشت و آمادهٔ رفتن بود، پرسید: «چطور؟»
«خب، همسر مرحومم، نِینا، وقتی کنیا زندگی میکردیم، بیشتر وقتش رو با دخترها بود و روزبهروز شاهد بزرگشدنشون بود. گاهی، وقتی از سر کار میاومدم خونه، همه توی تختهاشون خوابیده بودن.»
«احساس میکردین چیزی رو از دست دادین؟» چهرهٔ لوسی مهربان بود. اقدامی برای رفتن نکرد.
موکش متوجه شد که قبلاً هرگز به آن فکر نکرده بود. «بعضیوقتها... اما نِینا همیشه بهم میگفت ما یه تیم هستیم. هر شب منتظر من بیدار میموند. برام تعریف میکرد در طول روز چه اتفاقهایی افتاده؛ اون لحظهٔ محبوب من بود. هیچوقت احساس نکردم چیزی رو از دست دادهم.»
لوسی گفت: «چه قشنگ، موکش!» بهآرامی روی شانهٔ او زد. «ممنون که بهم گفتین. احساس میکنم جایی درونتون، یه کتاب دارین.»
«اوه، نه! شاید یکی از اون سریالهای تکفصلی زی تیوی یا همچین چیزی باشه، اما نه یه کتاب کامل.» لوسی به حرفش خندید.
«دوشیزه آلیشا کجاست؟» میخواست به آلیشا بگوید چقدر این چهار زن کوچک او را یاد همسرش انداختهاند، مخصوصاً مارمی، و به این فکر کرده که آیا ممکن بود پرییا مانند جو، خواهر پرجنبوجوش خانواده، نترس و شجاع و باهوش بار بیاید؟ جو عاشق کتاب و نوشتن بود و عاقبت نویسنده شد. آیا این آیندهٔ پرییا هم بود؟
«متأسفانه خبر دقیقی ندارم. فکر کنم امروز شیفت کایل باشه که اون پُشته. کافیه زنگ رو بزنی تا بیاد. خوشحال شدم دیدمتون، آقای پَتِل!»
موکش با یک دست برای لوسی دست تکان داد و با دست دیگر زنگ را به صدا درآورد. سروکلهٔ آن مرد جوان، کایل، با یک بغل کتاب قطور پیدا شد.
کایل گفت: «آقای پَتِل هستین، درسته؟» از بار سنگینی که در دست داشت کمی عرق کرده بود.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه