کتاب داستان عاشقانه یک دلقک
معرفی کتاب داستان عاشقانه یک دلقک
کتاب داستان عاشقانه یک دلقک نوشتهٔ سعید عرب طاهری است. انتشارات متخصصان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب داستان عاشقانه یک دلقک
کتاب داستان عاشقانه یک دلقک حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان در حالی آغاز میشود که راوی از نسیم ملایم خنکی در غروب تابستان میگوید؛ نسیمی که تابلوی چوبی سیرک شادی را به لرزش انداخته بود. این راوی میگوید که شعبدهبازی و تردستی و بندبازی و کار با حیوانات و نمایشهای پهلوانی و سایر هنرهای مشابه توسط هنرمندان سیرک در حال اجرا بود و هیجان بسیاری در تکتک حرکات آنان مشاهده میشد. این اثر ایرانی را بخوانید تا داستان آن را بدانید.
خواندن کتاب داستان عاشقانه یک دلقک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان عاشقانه یک دلقک
«صادق سوییچ را از روی بخاری قدیمی برداشت. در این لحظه صدای سه بوق شنیده شد. آنها وارد حیاط شدند. آرمین پشت فرمان نشست و صادق در حیاط را باز کرد. وقتی اتومبیل از در خارج شد از سوی دیگر یک خودروی پراید راه آنان را بست. سیامک هم کمی آن طرف تر در خودرو نشسته بود. موقعیت خودروها شبیه دوئل سهگانه ای شده بود. سیامک به سمت دیگر کوچه که به مزارع منتهی میشد دنده عقب حرکت کرد. یکی از دو سارق با تبری در دست قصد داشت از ماشین پیاده شود. آرمین پیش دستی کرد و سپر ماشینش را چسبان به سپر پراید و شروع به گاز دادن کرد. مرد مجبور شد داخل ماشین برود و در ماشین را ببندد. راننده پراید ترمز دست را کشید و گاز داد اما حریف بنز نمیشد. بوی دود بلند شد و ماشینها میغریدند. آرمین همچنان گاز داد و پراید را به گوشه دیوار چسباند. چند نفر از اهالی روستا شاهد این نبرد بودند اما جرات نداشتند جلو بیایند. مرد تبردار دوباره سعی کرد از خودرو پیاده شود اما این بار آرمین کمی دنده عقب رفت و با شدت به در سمت شاگرد پراید کوبید به صورتی که شیشههای ماشین خرد و در مچاله شد و از سمت دیگر پراید به دیوار کوچه پرچ شد. سر و صورت دو مرد خونین شده بود و توان حرکت را نداشتند. آرمین با خونسردی از ماشین پیاده شد و در میان بهت همه در عقب پراید را باز کرد و کیف پولش را برداشت. نگاهی به محتویات آن انداخت و در را با شدت بست:
عذر میخوام آقایون. با اجازه! این را گفت و به سیامک اشاره کرد که بروند. راننده به مرد تبردار گفت: یه کاری بکن احمق. مرد با پا ضربه ای به در زد تا در باز شود. آرمین سوار بنز شد و حرکت کرد. پشت سرش سیامک راه افتاد. ابتدای روستا آرمین نگهداشت تا سیامک رسید. آرمین با کیف پول پیاده شد و به سمت سیامک رفت:
خیلی بهت زحمت دادم. سیامک که پیاده شد کیف را به سیامک داد: امیدوارم این جبران زحماتت بشه.
سیامک زبانش بند آمده بود: اینهمه...
-اگه مشکلی برات پیش آوردن به پلیس خبر بده هرچند بعید میدونم چنین جراتی داشته باشن.
آنها همدیگر را در آغوش گرفتند و خداحافظی کردند.
آرمین و صادق به سمت گرگان حرکت کردند. صادق گفت:
نمیدونستم انقد شجاعی آقا.
آرمین خنده ای کرد: خیلی اذیتت کردن؟
- نه فقط هیچی نخوردم. در این لحظه شکم صادق صدایی کرد که هر دو را به خنده انداخت.
-این بار من تو ماشین میشینم تو برو یه چیزی واسه خوردن بگیر.»
حجم
۴۵۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۴۵۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه