کتاب روایت حوا و خوشه گندم
معرفی کتاب روایت حوا و خوشه گندم
کتاب روایت حوا و خوشه گندم نوشتهٔ سپیده محمدیان است. انتشارات روشنگران و مطالعات زنان این داستان بلند، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب روایت حوا و خوشه گندم
کتاب روایت حوا و خوشه گندم حاوی یک داستان بلند و معاصر و ایرانی به قلم سپیده محمدیان است. این داستان بلند در حالی آغاز میشود که راوی از اواخر یک پاییز میگوید و میگوید که شخصیتی به نام «مرتضی»، میان دنیای درخشان و آرام خواب و هوشیاری غلتی زد و دستهای کوچکش را روی سرش کشید و در خوابآلودگی عصرگاهی به یاد آورد که حوالی ظهر با پدرش «سالارمحمد سالاری» به سلمانی رفته بود و پدر در راه برگشت، به قصد عروسی «سلیم»، پیراهن آبی روشنی برایش خریده بود و مرتضی از فکر رفتن به عروسی، رقص و آواز و چراغانی کیف کرده بود. با مرتضی همراه شوید.
خواندن کتاب روایت حوا و خوشه گندم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روایت حوا و خوشه گندم
«مرتضی که بیدار شد، دید که روی کاناپه خوابش برده و بهار رویش پتو کشیده بود. کتری سر گاز بود. بهار لای پنجرهٔ سالن را باز گذشته بود و بوی خاک باران خورده میآمد و آسمان هنوز ابر داشت.
مرتضی حس میکرد همهٔ استخوانهایش درد میکند. تنش خسته و کوبیده و کوفته بود. انگیزهای برای بیدار شدن نداشت. توان روبهرو شدن با بهار را هم نداشت. مرتضی آدمی نبود که بتواند توی چشمهای بهار نگاه کند و این تردید را تاب بیاورد امّا حرف هم حرفی نبود که بشود توی سینهات نگه داری. حرفی هم نبود که به تنهایی توان کشیدن بارش را داشته باشی و در همه جهان هم کسی نبود که بتوانی این بار را با او همراه شوی.
مرتضی باید صبر میکرد. بیتابی بیثمر بود و مرتضی میدانست که راهی جز صبوری بر این تیغ میان استخوان ندارد.
اگر چیزی نبود، که باید میفهمید، باید روشن میشد، بیحرف و اگر بود که کاش نبود، باز هم باید همهٔ آنچه بود میکاوید. که این حق او بود. بیهوا نمیخواست به آتش بزند، هر چند درونش در آتش میسوخت.
از اینجا بود که مرتضی با فشاری باور نکردنی کوشید همه چیز را عادی جلوه دهد. کوشید یک خبر کاری بد را به ماجرای شب قبل وصل کند. کوشید و بسیار کوشید که چون همیشه با بهار مهربان باشد اما این دستها، این لبها و لبخندها و این چشمها به ناگاه چنان دور و چنان غربیه شده بود که مرتضی را ترسی سرد برمیداشت.»
حجم
۱۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه
حجم
۱۴۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۷ صفحه