کتاب ماورای طبیعی شدن
معرفی کتاب ماورای طبیعی شدن
کتاب ماورای طبیعی شدن نوشتۀ جو دیسپنزا و ترجمۀ فرزام حبیبی اصفهانی است. انتشارات آتیسا این کتاب آموزشی را روانۀ بازار کرده است.
درباره کتاب ماورای طبیعی شدن
جو دیسپنزا با سبکی ساده و قابلفهم، کشفیات تحولآفرین علم کوانتومی و آموزههای عمیق گذشته را که عمر خود را وقف آن کرده است، در کتاب ماورای طبیعی شدن جمع کرده است. او به ما نشان میدهد که چطور ماورای طبیعی شویم. شما در این کتاب میخوانید که فقط یک جسم نیستید که با نیازهای معمولی خوردن و خوابیدن به زندگی ادامه دهید، بلکه مجموعهای از نیروهای شگفتانگیز هستید که میتوانید سرنوشت خود را در جهتی که میخواهید، حرکت دهید. مهمتر اینکه میتوانید با نیروی درونی و کمک کائنات، به سلامتی جسمی و روحی و آرامش برسید. کلید آموزههای یوگا، این است که وقتی چیزی را که زمانی ناممکن میپنداشتیم، خودمان تجربه کرده و یا در دیگری مشاهده میکنیم، از چنگ باورهایمان رها شده و میتوانیم در زندگی خود بر این محدودیتها غلبه کنیم؛ به همین دلیل است که کتاب ماورای طبیعی شدن توانایی تغییر زندگی شما را دارد.
خواندن کتاب ماورای طبیعی شدن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به موضوع علم و یادگیری پیشنهاد میکنیم.
درباره جو دیسپنزا
جو دیسپنزا در ۲۲ مارس سال ۱۹۶۲ میلادی در شهر نیویورک ایالات متحدهٔ آمریکا متولد شد. دیسپنزا در سال ۲۰۰۷ اولین کتاب خود را با نام «مغز خود را تکامل دهید» منتشر کرد، این کتاب اگرچه در حال حاضر جزو کتابهای ضعیف و کمطرفدار دیسپنزا محسوب میشود، در زمان انتشارش از آنچه تصور میشد بیشتر توسط مردم استقبال شد.
بخشی از کتاب ماورای طبیعی شدن
«گشودن درها به روی ماورای طبیعی
فصل بهار به روزهای آخرش میرسید و تابستان رفتهرفته جای آن را میگرفت. یکی از عصرهای یکشنبه ماه ژوئن ۲۰۰۷ قرار بود روزی عادی برای آنا ویلمز باشد.
درهای فرانسوی اتاق نشیمن کاملاً. بهسوی باغ باز بود و پردههای نازک سفیدرنگ با وزش نسیم میرقصیدند. پرتو درخشان خورشید بدن آنا را گرم میکرد و صدای گوشنواز خنده کودکانی که سرگرم بازی و شنا در استخر منزل همسایهشان بودند شنیده میشد. پسر دوازدهساله آنا نیمکت دراز کشیده بود و کتاب میخواند و آنا صدای آواز دختر یازدهسالهاش را در طبقه بالا میشنید.
آنا درمانگر، مدیر و عضو هیئتمدیره یک مؤسسه رواندرمانی در شهر آمستردام بود و سالیانه بیش از ده میلیون یورو درآمد داشت او تعطیلات پایان هفته را بیشتر به مطالعه و تحقیق در زمینۀ رشته کاریاش میگذراند آن روز نیز روی صندلی چرمی سرخرنگش نشسته بود و مقاله یکی از نشریات را میخواند او اصلاً نمیدانست که این دنیای عالی و زیبا قرار است ظرف چند دقیقه به کابوسی وحشتناک تبدیل شود.
آنا احساس میکرد که تمرکز کافی برای خواندن آن مقاله ندارد؛ بنابراین کاغذها را کنار گذاشت و به فکر فرورفت. ناگهان یادش آمد که آن روز صبح هنگامی که در حال دوشگرفتن بود، همسرش بیآنکه کلامی به زبان آورد و بگوید کجا میرود خانه را ترک کرده بود. بچهها میگفتند که پدرشان از آنها خداحافظی کرده و پیش از رفتن هر دو آنها را در آغوش گرفته بود. ا آنا. چند بار تلاش کرد با تلفن همراه همسرش تماس بگیرد؛ اما موفق نشد یکبار دیگر هم این کار را کرد، اما باز هم بینتیجه بود. بیتردید، مشکلی پیشآمده بود.
ساعت سه و نیم، بعدازظهر، زنگ در به صدا درآمد آنا در را گشود و دو افسر پلیس را دید که جلو
در ایستاده بودند. یکی از آنها پرسید: شما خانم آنا ویلمز هستید؟
مأموران با تأیید، آنا اجازه ورود به خانه را خواستند تا با او صحبت کنند. آنا گیج، حیرتزده و کمی هم نگران شده بود پلیسها خبر بدی برای او داشتند، همسرش آن روز صبح خود را از فراز یکی از بلندترین ساختمانهای شهر پایین انداخته و مرده بود آنا و دو فرزندش حیرتزده نشسته و به آن مأموران پلیس چشم دوخته بودند. نفس آنا برای چند لحظه بند آمد و بعد شروع به نفسنفسزدن کرد. او بیاختیار میلرزید؛ گویی زمان از حرکت بازایستاده بود فرزندانش نیز از شدت تعجب از شدت تعجب کاملاً خشک و بیحرکت شده بودند. میکوشید بهخاطر فرزندانش اضطراب و دردش را پنهان کند سرش بهشدت درد میکرد و همزمان، دردی شدید معدهاش را میسوزاند گردن و زانوانش کاملاً خشک شده بودند و هورمونهای استرس وجودش را فراگرفته بود آنا حالا در حالت بتا قرار گرفته بود.»
حجم
۱۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
نظرات کاربران
عالیه