کتاب سرزمین پرتقال های غمگین
معرفی کتاب سرزمین پرتقال های غمگین
کتاب سرزمین پرتقال های غمگین مجموعه داستان کوتاه نوشتهٔ غسان کنفانی با ترجمهٔ مریم نفیسی راد است و انتشارات نسل نواندیش آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب سرزمین پرتقال های غمگین
سرزمین پرتقال های غمگین، شامل ۱۲ داستان کوتاه از نویسندهٔ سرشناس فلسطینی غسان کنفانی است. کنفانی در داستانهای مختلف خود درد و رنج ملت فلسطین را از زوایای گوناگونی نشان میدهد. گویی میخواهد داستان بازتابی از درد و رنج واقعی انسانی باشد. این مجموعه داستان دومین تلاش غسان کنفانی برای ایجاد چشماندازی نوآورانه دربارهٔ دورنمای فلسطین است که با واژگانش سعی در ترسیم آن دارد.
عناوین داستانهای این مجموعه از این قرار است:
دورتر از مرزها
افق پشت دروازه
اسلحهٔ حرام
سه نامه از فلسطین:
نامهای از رمله
نامهای از طیره
نامهای از غزه
سبزوسرخ:
مبارزه
رودِ خون
مرگ بر موجود بینظیر
سرزمین پرتقالهای غمگین
کشتهای در موصل
هیچ
خواندن کتاب سرزمین پرتقال های غمگین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات عرب پیشنهاد میکنیم.
درباره غسان کنفانی
غسان فائز کنفانی در ۹ آوریل ۱۹۳۶ در خانوادهای کُردتبار از طبقهٔ متوسط در عکا متولد شد. او سومین فرزند فائز عبدالرزاق بود که در جنبش ملی بر ضد اشغال بریتانیا فعالیت داشت. تحصیلات اولیه را در مدرسهٔ فرانسویزبان میسیونرهای کاتولیک در شهر یافا سپری کرد. بهدلیل جنگ عربها و اسرائیل در سال ۱۹۴۸، غسان به همراه خانواده مجبور به مهاجرت شد و پس از اقامت کوتاهی در لبنان به سوریه کوچ کرد و بهعنوان پناهندهٔ فلسطینی سکنی گزید. در آنجا به تحصیل ادامه داد. درعینحال در روزگار نوجوانی با برادرش کار میکرد. بهسختی اما با سرافرازی میزیست و طعم تلخ فقر را میچشید. به کارهایی دشوار دست زد تا دستکم برای خانوادهاش معیشتی فراهم سازد. در شانزدهسالگی وقتی روزها کار میکرد و شبها درس میخواند، همزمان در یکی از روستاهای سوریه به تدریس در مدرسهٔ پناهندگان فلسطینی مشغول بود. با این شرایط، دورهٔ متوسطه را در آنجا سپری کرد. در سال ۱۹۵۲، در رشتهٔ ادبیات عرب دانشگاه دمشق ثبتنام کرد. به مدت سه سال در دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه دمشق درس خواند. در همین زمان بود که بهعلت فعالیت سیاسی از دانشکده اخراج شد. سپس از سوریه به کویت رفت و شش سال در آنجا زندگی کرد که بخشی از فعالیتهای درخشان ادبیاش در این سالها صورت گرفته است. او در کویت دبیر ورزش و نقاشی بود. در سال ۱۹۵۲ میلادی، زندگی سیاسی خود را در «جنبش ملیگرایان عرب» آغاز کرد. در سال ۱۹۵۳، هنگامیکه در چاپخانهای کار میکرد، با بنیانگذار جبههٔ خلق برای آزادی فلسطین آشنا شد. در سال ۱۹۶۰، کویت را به قصد بیروت ترک گفت تا در مجلهٔ الحریه، سخنگوی جنبش ملیگرایان عرب، کار کند.
در سال ۱۹۶۳، رئیس هیئتتحریرهٔ روزنامهٔ پرتیراژ و مترقی لبنانی المحرّر گردید. در سال ۱۹۶۷، ریاست هیئتتحریرهٔ فلسطین، ضمیمهٔ روزنامهٔ لبنانی الانوار را نیز پذیرفت و در سال ۱۹۶۹، ریاست هیئتتحریریهٔ مجلهٔ الهدف را که به همراه جرج حبش و ابوعلی ماهر تأسیس کرده بود بر عهده گرفت.
در سال ۱۹۶۲، از میان دویستوپنجاه داستاننویس عرب، جایزهٔ اول داستان کوتاه را دریافت کرد. در سال ۱۹۶۶، به جایزهٔ «انجمن دوستداران کتاب» در لبنان دست یافت. کنفانی این جایزه را بهخاطر بهترین داستان بلندی که در آن سال منتشر کرده بود گرفت. داستانی که این جایزه بدان تعلق گرفت، «ماتبقی لکم» (آنچه برایتان بازمانده) نام دارد. در سال ۱۹۷۳، پس از شهادتش، اتحادیهٔ روزنامهنگاران دموکرات جهان، جایزهٔ ویژهٔ سال ۱۹۷۴ و کانون نویسندگان آسیا و آفریقا جایزهٔ لوتس را به وی اختصاص دادند. تا پایان سال ۱۹۸۱، نه سال پس از مرگ غسان، کتابهایش به زبانهای انگلیسی، اسپانیولی، آلمانی، ژاپنی، مجاری، چکی و روسی ترجمه شد. در ده سال اخیر نیز برخی از آثارش به فرانسه، فارسی، سوئدی، بلغاری، نروژی و چند زبان دیگر دنیا برگردانده شده است.
غسان کنفانی ۸ ژوئیهٔ ۱۹۷۲ در حمله تروریستی موساد، در بیروت، با انفجاری بمبی که در ماشینش قرار داده بودند، به همراه خواهرزادهاش ترور شد. کنفانی پس از مرگ بهعنوان یکی از سمبلهای مقاومت در میان آزادیخواهان جهان مطرح شد. پس از شهادت او، به پاسداشت جایگاه سیاسی و ادبی وی، سازمانی به نام بنیاد فرهنگی غسان کنفانی تشکیل شد که کار چاپ و نشر آثار او را در چندین مجلد بر عهده گرفت.
بخشی از کتاب سرزمین پرتقال های غمگین
«زمانیکه یافا را به مقصدِ عکا ترک کردیم، سفری غمانگیز نبود. ما شبیه به کسانی بودیم که شهرشان را برای گذراندنِ تعطیلاتِ هرساله ترک میکنند. روزهای ما در عکا در آسودگیخاطر میگذشت. سالها بود که هیچچیز دردناکی رخ نداده بود. شاید هم باید از آن روزها لذت میبردم؛ چون مجبور نبودم بروم مدرسه. روزهایمان در عکا خیلی معمولی و بیحادثه میگذشت تا اینکه تصویر عکا در ذهنم نقش دیگری گرفت. شبی بسیار سخت و مخاطرهآمیز را که تصویرگر سیمای هراسان مردها و دعای زنها بود گذراندیم. من و تو و همنسلهایمان، بسیار جوان بودیم تا معنای آنچه اتفاق افتاد را درک کنیم. ولی در آن شب، سرنخها واضح شدند و در صبح، وقتی صهیونیستها پس از تهدید و دشنام دادن رفتند و صدای مهیب دود و آتش فرونشست، یک دستگاه ون بزرگ جلوی درِ خانهمان توقف کرد و چیزهای کمی (عمدتاً رختخواب و ملحفهها) از اینور و آنور به داخلش پرتاب میشدند… من درحالیکه پشتم را به دیوار قدیمی خانه تکیه داده بودم، مادرت، خالهات، بچهها را دیدم که سوار ماشین شدند. پدرت تو را بلند کرد و مثل وسایل، پرت کرد روی وسیلهها. او مرا از گوشه دیوار، بلند کرد و بالای قفسه آهنی موجود در سقف اتاقک راننده گذاشت... درست کنار برادرم، ریاض که آرام نشسته بود. پیش از آنکه بتوانم جاگیر بشوم، موتور ماشین روشن شد. عکای عزیز در مسیر صعودی رأسالناقوره دور و دورتر و کوچک و کوچکتر میشد.
هوا ابری بود و سرمایی بر تنم نشست، ریاض خیلی آرام شده بود و ساقهایش را بر لبهٔ قفس گذاشته بود و کمرش را به وسایل تکیه داده بود و به آسمان خیره بود... من هم ساکت نشسته بودم... زانوهایم را بغل کرده بودم و چانهام را بر زانوهایم گذاشته و در خودم مچاله شده بودم. در تمام مسیر، باغهای پرتقال از جلوی چشمهایمان رد میشد و ترس بر تمام وجودمان رخنه کرده بود. ماشین بر خاک مرطوب بالا میرفت و تیراندازیهایی از راه دور به گوش میرسید که انگار نوعی بدرقهٔ راه و خداحافظی بود...
زمانیکه رأسالناقوره ظاهر شد، ماشین توقف کرد. زنان از روی وسایل بلند و از ماشین پیاده شدند و بهسمت مرد کشاورزی رفتند که جلوی سبد پرتقالی چمباتمه زده بود.... زنان پرتقالها را برداشتند و ضجههایی به گوشمان رسید. در آن لحظه من متوجه شدم که پرتقال چیزی ارزشمند و عزیز است و این دانههای بزرگ و تمیز، برایمان عزیز هستند. زنان دیگر پرتقالها را خریده بودند، سوار ماشین شدند. پدرت از کنار راننده پیاده شد و دستانش را دراز کرد و پرتقالی برداشت و در سکوت، به پرتقال خیره شد... سپس مثل بچهای بینوا، هقهق اشک ریخت.
در رأسالناقوره، ماشینمان کنارِ ماشینهای بسیارِ دیگری توقف کرده بود و مردها اسلحههایشان را به نیروهای پلیسی که مأموریتشان همین کار بود، تحویل دادند... هنگامیکه نوبت ما شد، تفنگها و خشابها و گلولههای زیادی را دیدم که روی میز پخش شده بودند و صف طویل ماشینها را دیدم که وارد لبنان میشد و سرزمین پرتقالها را پشت سر میگذاشت.»
حجم
۷۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۷۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه