کتاب شب مبارزه
معرفی کتاب شب مبارزه
کتاب شب مبارزه نوشتهٔ میریام تیوز و ترجمهٔ بنفشه شریفی خو است. انتشارات هوما این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب شب مبارزه
کتاب شب مبارزه حاوی یک رمان معاصر و انگلیسی است که با جملهای از «جان استاینبک» آغاز شده است. این رمان دو بخش دارد؛ «خانه» و «دور از خانه». این رمان در حالی آغاز شده است که نامهٔ شخصیتی را خطاب به پدرش میخوانید. راوی توضیح میدهد که از مدرسه اخراج شده است. کلاس موردعلاقهٔ او در مدرسه زنگهای آزاد است. او زنگهای آزاد میرود کارگاه تکهتکهسازی؛ یعنی گوشهای از کلاس که آنجا عینک محافظ میزنند و چیزها را تکهتکه از هم جدا میکنند. مادر این کودک باردار است. او کیست؟ پدرش کیست و کجاست؟ داستان چیست؟ این رمان به قلم میریام تیوز را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب شب مبارزه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره میریام تیوز
میریام تیوز چند رمان پرفروش به رشتهٔ تحریر درآورده است؛ «شب مبارزه»، «حرفهای زنانه»، «همهٔ مصیبتهای کوچک من»، «تراتمنهای پرنده»، «ایرما واث»، «مهربانی پیچیده»، «پسری با تربیت خوب»، «تابستان بخت فوقالعادهٔ من». کتابهای او مورداقبال جهانی قرار گرفته و فیلمها و آثار نمایشی مختلفی بر اساس آنها ساخته شده است. از جمله افتخارات او بهدستآوردن جایزهٔ ادبی «گاورنِر جنرال» برای بهترین اثر داستانی، جایزهٔ «لیبریس» برای بهترین اثر داستانی سال، جایزهٔ بهترین اثر داستانی از بنیاد نویسندگان کانادا و همچنین جایزهٔ «انگل فیندلی» از بنیاد نویسندگان کانادا است.
بخشی از کتاب شب مبارزه
«امروز پنجشنبه بود و من و مادربزرگ رفتیم اسکاربرو برای کارهای پیرایشیاش. مامان به مادربزرگ کمک کرد دوش بگیرد و موهایش را بشوید، اگرچه مادربزرگ حمام کردن با من را ترجیح میدهد، چون من ملایمتر از مامان هستم. من تمام رختهای چرک را برای سفر شستم و داروهای مادربزرگ را از شاپرز خریدم. اسم زن داروخانهدار زینب است و حالا دیگر دوستمان محسوب میشود، چون ما مشتری دائمیاش هستیم و او همهچیز را دربارهٔ داروهای مادربزرگ میداند و وقتی زمان تمدید نسخهاش نزدیک میشود، تماس میگیرد و یادآوری میکند. حتی یک بار خودش داروها را آورد خانه و پیشمان ماند و همه دور هم پاستا خوردیم و زینب داستانهای داروخانه را برایمان تعریف کرد، از اشتباه شدن نسخهها و شکایت کردن مریضها به دادگاه و دیوانه شدن و مردنشان و بگذریم، چون همهٔ اینها اطلاعات محرمانهٔ بیماران است.
امروز از من پرسید آیا مادربزرگ بالاخره تصمیم گرفته برود سراغ سیستم بستهبندی حبابی یا نه؟ گفتم نه، نه، حتی فکر بستهبندی حبابی را هم نکن، زینب! بستهبندی حبابی یعنی آخر راه! زینب گفت خیلی خب، خیلی خب، سوئیو! شوخی کردم، شوخی. تو چرا همیشه داد میزنی؟ برایش توضیح دادم چون مادربزرگ گوشهایش سنگین است و مامان هم مشکل گوش دادن دارد، برای همین مجبورم تمام روز داد بزنم. حتی در رؤیاهام هم داد میزنم. زینب درکم میکند. گفت میفهمم، میفهمم. چیزهایی که میگویم را تکرار میکند. گفت تمام روز. حتی تو رؤیا.
مامان هم همراه ما سوار اتوبوس اسکاربرو شد و در فاصلهٔ بین چهار ایستگاهی که همراهمان بود از دست سه مرد کفری شد که اجازه نداده بودند نه او و نه مادربزرگ در جایگاه مخصوص سالمندان و زنان باردار بنشینند. من برای مادربزرگ صندلی دیگری گیر آورده بودم و مامان هم با آن بارانی گلوگشادش شبیه کارآگاه گَجِت، شباهتی به زنان حامله نداشت، آن مردها باید از کجا میفهمیدند؟ اما طبیعتاً مامان درهرصورت از دستشان عصبانی شد و گفت ببخشید، این صندلیها برای شما درنظر گرفته شده؟ مردها یا همه کر بودند یا نمیخواستند جوابش را بدهند و به گوشیهای تلفنشان خیره شدند یا به جایی در دوردستها. مامان گفت خودش باردار است و مادرش سالخورده و اگر اشکالی ندارد، جایشان را بدهند به آنها. یکی از پسرها گفت تبریک میگویم، اما از جایش جنب نخورد.»
حجم
۲۳۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۷۴ صفحه
حجم
۲۳۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۷۴ صفحه