دانلود و خرید کتاب گزارش آخرین تابستان سهند ایرانمهر
تصویر جلد کتاب گزارش آخرین تابستان

کتاب گزارش آخرین تابستان

انتشارات:نشر ثالث
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گزارش آخرین تابستان

کتاب گزارش آخرین تابستان داستانی بلند نوشتهٔ سهند ایرانمهر است و نشر ثالث آن را منتشر کرده است. این کتاب روایت روزهای پرتلاطم و آشفتهٔ مردم ایران است که ایرانمهر خواسته آن را برای نسل‌های بعدی شرح دهد.

درباره کتاب گزارش آخرین تابستان

سهند ایرانمهر که در فضای مجازی شخصیتی شناخته‌شده و صاحب‌نظر محسوب می‌شود، اینگونه دید که در دوران فضای‌ مجازی و پست‌های موقت، روایتی مکتوب و‌ ماندگار از نسل و روزگار اکنون ما موجود نیست که برای نسل‌های بعد باقی بماند. بنابراین تصمیم گرفت گزارش آخرین تابستان را بنویسد تا نسل بعد بداند چرا ما نتوانستیم باهم گفت‌وگو کنیم، چرا نتوانستیم به هم رحم کنیم و چراهای دیگر... .

او در این روایت آنچه تجربه کرده‌، نوشته و ژانری که برای کتابش انتخاب کرده «طنز تلخ» است. درست مثل روحیات مردم ایران که در بسیاری از اتفاقات غم‌انگیز سعی می‌کنند لطیفه بسازند تا خودشان را سر پا نگه دارند.

گزارش آخرین تابستان راوی اول‌شخص دارد. مردی که بی‌شباهت به نویسنده نیست، داستان زندگی خود را برای خواننده تعریف می‌کند. او با هزار بدبختی در تهران خانه‌ای پیدا می‌کند. روستای اجدادی راوی در قزوین است و برای اینکه به خانهٔ پدری‌اش سری بزند و حالش بهتر شود، راهی آنجا می‌شود. داستانْ شخصیت محوری دیگری دارد که «عمو» شناخته می‌شود. او رند و باهوش است و در جای جای داستان اتفاقات معاصر را به رخدادهای گذشته پیوند می‌زند؛ برای مثال در دعوا با گروهی می‌گوید: ابوموسی اشعری به‌مان حمله کرده است. بسیاری از اتفاقاتی که در روستا می‌افتد، مثل دعوا با ده بالا، مشابه اتفاقاتی است که در تهران می‌افتد؛ اما در مقیاسی کوچک‌تر. و نویسنده می‌خواهد پیوند و مشابهت این دو را نشان دهد.

خواندن کتاب گزارش آخرین تابستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های معاصر ایرانی پیشنهاد می‌کنیم. اگر کتاب «حاج آخوند» نوشتهٔ سیدعطاءالله مهاجرانی و «سرد و گرم روزگار» و «بهار زندگی در زمستان تهران» از احمد زیدآبادی را دوست داشته‌اید، پس این کتاب را هم بخوانید.

درباره سهند ایرانمهر

سهند ایرانمهر (او این نام مستعار را برای خود انتخاب کرده است)، پژوهشگر و فعال رسانه‌ای است و اتفاقات سال‌های کرونا و روزگار بعد از آن، که با آشفتگی اجتماعی و سیاسی در ایران همراه بود، او را به نوشتن افکاری که از مدت‌ها پیش در ذهن می‌پروراند ترغیب کرد.

ایرانمهر چگونگی نوشتن کتاب گزارش آخرین تابستان را اینطور شرح می‌دهد: «سال گذشته (۱۴۰۱) کشور دچار ناآرامی‌ها و حوادث تلخی شد. من حدود یک سال از فضای مجازی فاصله گرفتم و فکر می‌کردم برای مشکلات چه باید کرد. من متوجه شدم نسلی که انقلاب کرد، به‌ندرت روایتی از انقلاب برای ما بر جای گذاشت. ما نمی‌دانیم مردم آن موقع در چه فضایی تنفس می‌کردند. الان هم هر دو طرف روایت‌های متعارضی از آن زمان برای ما تعریف می‌کنند؛ گذشته از این، خاصیت گذشته این است که رنج‌ها و غصه‌هایش فراموش شده و برای همین هم عمدتاً یاد گذشته شیرین و به صورت نوستالژی است. بنابراین روایت از زمان قبل از انقلاب که شاید با شیرینی هم همراه باشد، روایت ناقصی است. من با خودم گفتم اکنون هم همین مشکل هست و باید روزگار فعلی را برای آیندگان روایت کرد تا ماندگار شود و الا از خاطرات می‌رود و به‌درستی به نسل بعد منتقل نمی‌شود. لذا ترجیح دادم دنیای امروز را توصیف کنم؛ همانطور که هست؛ تا چهل سال بعد نسل‌های بعدی بتوانند درکی از این فضا داشته باشند. در این مدت فضای مجازی را هم کنار گذاشتم. در فضای مجازی عمر هشتگ‌ها کوتاه است. یک موضوعی چند وقتی رایج است، اما پس از چندی فراموش می‌شود. تلاش کردم روایتی از زندگی اجتماعی مردم را بدون جانبداری سیاسی بنویسم.»

بخشی از کتاب گزارش آخرین تابستان

«کبوتری زیر شیروانیِ انبار را خانهٔ خود کرده بود. با کمی دقت از دم در می‌شد چیزهایی را دید که سر هم کرده و لانه ساخته است. مادرم اولین کسی بود که پرنده را دید. می‌گفت خوش‌یمن است. کلید را انداختم و در را باز کردم. این خانهٔ نقلی را پدرم دو سالی است که ساخته و حالا که بازنشسته شده فرصت بیش‌تری برای سرکشی به این‌جا پیدا کرده است. تاکستان کوچکی هم در زمین به‌ارث‌رسیده ساخته و به قول خودش «دلی» به آن مشغول بود. بعد از تجربهٔ خانهٔ درندشت که رسیدگی می‌خواست و وسیلهٔ حمل‌ونقل که بشود راحت از شهر به ده رفت‌وآمد کرد و دست آخر پدر را به صرافت فروش انداخت، این یکی تقریباً وسط ده بود با حیاطی که پدر را متقاعد کردیم موزاییکش نکند و در باغچه‌اش بید مجنون و تبریزی بکارد. اما درخت دومی قد کشید و شاخ‌وبرگ داد و جلوی دیش ماهواره را گرفت و پدر مدام شاخه‌ای از آن جدا می‌کرد. تنوری هم گوشهٔ حیاط روی سکوی کم‌ارتفاع و نیم‌دایره‌ای‌اش بود که جان می‌داد شب‌های سرد دورش حلقه بزنی و به سروکله زدن شعله‌های آبی و سرخش خیره شوی.

در را پشت سرم بستم. حیاط تاریک و سوت‌وکور بود. مهتاب از دیوارهای خانه تا نیمهٔ باغچه پیش آمده بود. از پله‌های مهتابی بالا رفتم. در را باز کردم؛ ساک را گوشه‌ای انداختم و چپیدم داخل حمام. شام را که خوردم، رختخواب را انداختم روی تختی که گوشهٔ مهتابی حیاط بود. ماه به خیال خودش یواشکی از این سرِ آسمان به آن سرِ آسمان رفته بود. صدای پارس سگ‌ها می‌آمد. رختخواب را جوری انداختم که چشمم به سمت ماه باشد که حالا از این‌جایی که من نگاهش می‌کردم شاخ‌وبرگ بید مجنون مثل گلاه‌گیس روی سرش بود. دلم می‌خواست صدای شغال‌ها بیاید تا برگرداندن دمپایی را که در علت و معلول‌های کودکی، راه‌حلی مؤثر با منطقی بی‌تردید داشت، دوباره تجربه کنم.

خیالم را رها کردم. گذاشتم برای جهان درهم و پریشانم خدایی کند. گذاشتم همهٔ قواعد برای ترکتازی‌اش به هم بریزد. به راحتیِ آب خوردن به گوشهٔ دنجِ شیرین‌ترین خاطرات رفتم. رفته‌ام به بام کاهگلی ننه که صدای به هم خوردن قاشق و بشقاب همسایهٔ بغلی، یک آن، تمامی ندارد. دور سفرهٔ شلوغ و در میان حرف‌هایی که گاه لرزان و کهنسال است و گاه جیغ ممتد بچه‌های بازیگوشش با عطر برنج آمیخته است. یکی می‌پرسد: «سیر شدی؟» و کودکی با بدخلقی می‌گوید ته‌دیگ می‌خواهد. کیومرث از ننه فیض‌الله اجازه گرفته امشب را مهمان خانهٔ ننه باشد و می‌گذارد من با سوت بلبلیِ سفالی‌اش سوت بزنم. ننه سفرهٔ شام را می‌اندازد و آقاجان بعد هر سوت بلبلی‌ام می‌گوید: «خوبیت نداره آدم شب سوت بزنه.»

در شهر که بودم، موقع خواب، برنامهٔ «ذن» موبایلم را روشن می‌کردم و از بین صداها، صدای جنگل و آتش و توکا را انتخاب می‌کردم؛ با صدای برگ و باد جنگل و ترق‌وتوروق آتش و چهچههٔ توکا لحافِ خواب خودم را می‌دوختم، اما حالا به این قرتی‌بازی‌ها نیاز نیست. آسمانِ پرستارهٔ ده و صدای جیرجیرک‌ها خوابم می‌کند و به دنیای نرم خیال هُلم می‌دهد. در دنیای خیالم، یکی از تابستان‌های کودکی است. نه آن تابستان کلافه، نه غصهٔ پوشالِ کهنه و کفیِ زنگ‌زدهٔ کولر و پمپ سوخته‌اش. از آن تابستان‌ها که یخ در پارچ بلورین شنا می‌کند، هندوانه‌ها در حوض به سروکلهٔ هم می‌زنند. خنک است. پشه هم نیست. افکار مغشوشِ میراث روزی جهنمی هم نیست.»

zahra khalaji1997
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

واقعا خوندن کتاب رو پیشنهاد میکنم می ارزه تمثیل های جذاب و قدرت بیان قوی واقعا آدم رو مجاب به خوندن میکنه، دقیقا از اونایی که با ذهن و قلبت توش زندگی میکنی و دنیای واقعی رو توش حس میکنی.

- بیشتر
Mohammad
۱۴۰۲/۱۰/۱۵

حکایت ایرانِ امروز با روایتی از روستای خیار قلعه یا شاید قلعه حیوانات، اما کاملا ایرانی و همراه با مرگ اندیشی، با قلم روان و تفکرِ نقادِ سهند ایرانمهرِ معتدل و روادار

کاربر 2580729
۱۴۰۳/۰۵/۰۲

کتابی با متن روان و جذاب و پرکشش که وقتی درگیرش بشی مصادیق و تمثالاش رو تو زندگی اجتماعی فرهنگی و سیاسی امروزه خودمون میتونی پیدا کنی. کتابی که میشه گفت خلاصه داستانی اوضاع و احوال تاریخی تکرارشونده جامعه ایرانی هست.

- بیشتر
مهدی
۱۴۰۲/۱۲/۱۸

کتاب داستان جذاب و روانی داره بخصوص در طنز نویسی. همچنین تصویرسازی خوبی از حال و روز مملکت داره... اینکه چرا اینگونه هستیم. خیلی جاها با شخصیت های داستان احساس هم ذات پنداری داشتم. خواندن این کتاب را حتما توصیه میکنم.

کاربر 5557433
۱۴۰۲/۱۲/۰۷

ادبیات روان ، استعاره ها و کنایه های آگاهانه، کتابی بی نظیر که لابلای خطوطش خودت را پیدا میکنی.

javani
۱۴۰۲/۱۰/۰۸

کتاب حتما ارزش خوندن رو داده.ولی شخصا پایان بندی رو نپسندیدم .

....
۱۴۰۲/۱۰/۲۰

حتی نصفش هم نتونستم بخونم.

درون هر کس قبرستانی است برای آن‌ها که دیگر نمی‌خواهد به یادشان باشد. اما قبرستان‌های بیرون از روحمان پر است از آن‌هایی که دلمان می‌خواهد همیشه جلوی چشمانمان باشند.
رقصنده با ترس
آدم، هیچ‌وقت از حال‌وهوای بد و تودهٔ پرفشار تنهایی خلاص نمی‌شود، فقط گاهی دلش می‌خواهد از زمان و مکان، بهتر است بگویم خودش، فرار کند، اگرچه نمی‌تواند.
رقصنده با ترس
پدرم فکر می‌کرد خوشبختی چیزی نیست که از بیرون بیاید. خوشبختی هر کس با مقیاس خودش سنجیده می‌شود و همان حس رضایتی است که آدم در درون خود به آن می‌رسد.
zsh88
توی هر دوره‌ای یه اتفاقاتی می‌افته که توی کتاب‌های تاریخی می‌نویسن. یه اتفاقاتی هم می‌افته که فی‌الواقع، آدم‌ها هر کدوم بسته به این‌که اون موقع کجا بوده‌ن، وضعشون چطور بوده و اوضاع رو چه جوری می‌دیده‌ن، با گوشت و پوست حسش کرده‌ن و برای نسل بعد تعریف می‌کنن. با همهٔ این‌ها، هر دوره یه روح و بویی داره که نه می‌شه دربارهٔ اون بو نوشت و نه می‌شه در مورد اون روح حرف زد. از همه عجیب‌تر این‌که خود آدم هم وقتی خودش اون دوران رو مرور می‌کنه فی‌الواقع از منطق و حس‌وحالی که توی اون دوران کاملاً درکش می‌کرده سر درنمی‌آره.
Hossein Ghadjari
یادم افتاد، زمانی کسی گفته بود، روزی که هیچ‌کداممان یادمان نمی‌آید؛ آخرین روز کودکی‌مان بوده است.
Mohammad Javad Mohammadi
قصه چیست از مشکلی آشفتن است و آنچه نتوان گفت هرگز، گفتن است عطار نیشابوری، مصیبت‌نامه
کاربر ۸۸۳۹۳۳۲
جایی خواندم که مرز بین کودکی و بزرگسالی را می‌توان از احساس آدم به خواب فهمید. تا وقتی از خواب فراری هستی کودکی، وقتی مترصدی که چشم را بر دنیا ببندی و بخوابی دیگر کودکی و شیرینی‌هایش تمام شده است.
کاربر ۸۶۹۳۸۶

حجم

۳۱۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

حجم

۳۱۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان