کتاب ستاره سهیل
معرفی کتاب ستاره سهیل
کتاب ستاره سهیل نوشتهٔ محمد عارف و ویراستهٔ محمد نجاری است. نشر آواهیا این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک نمایشنامهٔ تکپردهای.
درباره کتاب ستاره سهیل
کتاب ستاره سهیل حاوی یک نمایشنامهٔ تکپردهای است. محمد عارف این نمایشنامه را برای ۶۰ دقیقه اجرا در هر فضایی نگاشته است. «زهره» (زنی اهل آبادان)، «جمشید» (مردی اهل رشت) و «جاسم» (افسری عراقی) شخصیتهای این نمایشنامه هستند. داستان این نمایشنامه در فضای جنگ میان ایران و عراق میگذرد.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب ستاره سهیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ستاره سهیل
«جمشید: میفهمم.
زهره: [صمیمیتر] سروان!
جاسم: انباریتون کجاست؟
زهره: حرفِ منو قبول نداری؟ [تدارک چای میبیند.]
جاسم: عجله دارم.
زهره: کارِ شیطونه. یه لیوان چای تازهدَم. سرِ پا بده.
جاسم: یه گُردان منتظرمه.
زهره: آدمِ مهمّی باید باشین.
جمشید: زهره ما باید از اینجا بریم. چایتو بذار بعداً.
جاسم: با خودم میبرمت.
زهره: [شگفتزده.] وای نه! منو کُجا میبری سرهنگ؟ [سکوتِ عاشقانهٔ جاسم و شیرینزبانیِ زهره.] اونوقت میخوای به فرماندهت بگی من سقراطِ توی هویزهام؟ مگه فرماندهات مغزِ خر خورده؟ من یه زنم سرهنگ. فرماندهات مَنو ببینه با پا آویزونت میکُنه. کجا میخوای ببری منو؟ من یه زنم سرهنگ.
جمشید: زهره منم جمشید... سرهنگ کیه؟ فرمانده کیه؟
جاسم: فرماندهام مهم نیست. [دلباخته با تمام وجود به سمتِ زهره گام برمیدارد.]
زهره: کی مهمّه؟
جمشید: خودت مهمی!
جاسم: مهم خودتی، غزالِ ایرانیالاصلِ من. [نخلها تکان میخورند و جاسم همچُنان بیقرار به سمتِ زهره میرود.] وول بوخوری نه از سهیل خبری خواهد بود نه از جامِجَم! تا چهلساعت دیگه هم نه از ایرانِ باستانت. [زهره مانند پرندهای وحشتزده از مقابل جاسم میگریزد.] بالبال نزن. انرژیِ بیخودی هم از من نگیر. تو سهمِ منی، من هم شانسِ تو. [سکوتی سنگین حاکم میشود؛ جمشید مستاصل و ناتوان با مشاهدهٔ حرکتها و گفتار زهره میلرزد و بغضِ خود را کنترل میکند.] گفتم کاری نکن پاهام بلرزن... دیدی لرزوندی؟ زانوهای سرگرد جاسم شُبِیری، جانشینِ گردانِ سوم از تیپ پیاده نظام [گامهای سنگین و جنونوارِ جاسم به سمت زهره. هردو، دورِ میزِ حاوی هندوانه و انار میچرخند.] وقتکُشی نکن حالا که لرزوندی. [جادوگرانه] زنِ فهمیدهای هستی. نگفتی...؟ نام زیبای لِیدی... چیه؟ خوبه... آروم...آروم... سُوگلِ مشرقیِ من! پوستِ صورت سبزه، چشمها مشکی. [مجنون شده است.] لبها برآمده... کجا بودی تا حالا دیوانه... قد متوسط... گونهها تکیده. ماچماچ ماچ... چسبید؟ اگه بشه چی میشه!
زهره: [متحیّر و رمنده] باور نمیکنم... [صدای باد و توفان و رعد و برقی وحشتناک بر صحنه حاکم میشود. زهره به سمت پنجره میگریزد. جمشید و جاسم خیلی سریع میدوند و به کمک هم پنجره را میبندند.]
جمشید: چیو باور نمیکنی زهره؟ چت شده بازم؟
جاسم: با تورِ ماهی نمیشه جلوی سیلو گرفت. [صداها به انفجارِ مکرّر و تیراندازیِ شدید تبدیل میشود. زهره همچُنان سراسیمه بهطرفِ پنجرهها برای پیدا کردن راه گریزی میدود.] دل شورهات بیخودیه!
جمشید: بیخود و بیجهت همه رو میریزی به هم. چی تو ذهنت جا دادی باز هم زهره...؟!»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه