کتاب فکرشم نکن
معرفی کتاب فکرشم نکن
کتاب فکرشم نکن نوشتهٔ مرضیه احمدی است. نشر معارف این مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی ۱۶ نما از روایتهای مادرانه است.
درباره کتاب فکرشم نکن
کتاب فکرشم نکن حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. ۱۶ قاب که حاوی روایتهایی مادرانه است، در این اثر قرار گرفته است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب فکرشم نکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فکرشم نکن
«کله صبح، به جوش سرسیاه پایین لبم ورمیروم. آرایشگر ناشی زده نابودش کرده. شده عین چاه ویل که هر چه میگذرد عمیقتر میشود. حرفهای ریحانهٔ خاله، عین زیرنویس شبکه خبر دیشب تا حالا شده پس زمینه ذهنم. سه تایی با بچهها رفته بودیم پارک و چانهگرمی. حسین با چشمهای قلنبه پفآلود میآید پشت در دستشویی. وروجکها پرخواب نیستند و در هر صورتی هفت و هشت صبح میآیند توی بغلت. حسین چهار ساله است و هیچ وقت خدا نمیشود بدون حاشیه برود دستشویی و کارش را بکند. یا دیر آمده و نقطه زده روی شلوارش، یا توهم سوسک دارد، یا وقتی میخواهد بیاید بیرون شلوارش چپه است و حال ندارد راسته کند و بپوشد. ریز که میشوم حرفهای ریحانه نصفهنیمه درست است. خاله بزرگم هفت تا بچهاش را در نه سال آورده و مامان در چهار سال شش دفعه باردار شده که حاصلش ما چهارتا بودیم. خودش نُه تا خواهر و برادر دارد و من هشت تا عمو و عمه. به نسل خودم اما بیشتریها یا یکی دارند یا دو تا و سه تایی هم؟! به ذهنم نمیرسد. ریحانه فقط یک بچه دارد و افتاده دنبال کلاسهای فیتنس. زندگیاش لوکس و لاکچری است. لبّ کلامش سر بچه آوردن این است: «بذار هم من خوش باشم و هم بچم. ما حاصل نسل سوختهای هستیم که سی روز ماه، صبحانه پنیر و چای شیرین خوردیم. ناهار یک دیگ ماکارونی کممایه داشتیم یا شوید پلو با ماست. شام که از همه بدتر! ماست و نان خشک ترید شده. یک تلویزیون دو سه شبکهای که اوجش پدرسالار بود وسط بشقابهای توی سفره. دخترها حق پارک و باشگاه رفتن نداشتن و عیب و عارشان بود و پسرها شبانهروز توی کوچه با خلوخاک یکسان با سرزانوهای ریز ریز و پاره. چون هیچ وقت خدا هیچ کس فکر نمیکرد برود بچه را کلاس باشگاه بگذارد یا یک دست لباس ورزشی درست و درمان بخرد برای سرگرمیشان. چرا؟! چون پول نبود. خلاقیت نبود. نسل قبل بچه آورده بودند برود جلوی تانک و توپ. دلشان هم خوش بود به این جانفشانی. من و تو چرا؟!» عینک آفتابیاش را روی چشمش تنظیم کرد و از دور تنها دخترش را صدا زد. پری خیلی با بچهها اخت نمیشد و هی بهانه میگرفت. ریحانه هر دقیقه مجبور بگذارد برود. من حسین را سپرده بودم به فاطمه و خودم قربان صدقه مهدی میرفتم که حرص ریحانه را درآوردم. رو به زهرا گفت: «غریزه مادریات گل کرده. یکی بیاور قان و قون کند برایت. پا دربیاورد از سر و کول زندگیات بالا برود. با لاک به جان مبلهایت بیفتد، بعد قد بکشد و درسخوان شود و هرچی. خوب است عین ننه ده تا بیاوری که لقمه از دهان بگیری بدهی بخورند. هیچ کدامشان هم هیچ تاج گلی برای تو و مملکت نشوند. نان خوری مثل بقیه. بچه آوردن مال پولدارهاست که خرج دکتر درمانت کنند. شقه شقه گوشتِ ساطوری بگذارند روی تور که قوه شود به تنت. نه گل جوانی خسته و کوفته و رنگپریده باشی و توی همه مهمانیها و تفریحات چشم و دلت پی ظلم شیطنت و تمیزی و کثیفی بچه باشد. یکی شیرینی، دو تا ناچاری و سه تا حماقت!» طوری میگفت که آدم کم بیاورد و بگوید راست میگی!؟ مثل استند آپ کمدیهای خندوانه که نگران تمام شدن وقت، حرفشان را از حفظاند. یاد خاطرات بچگی بابا افتادم. شش تا پسر بودیم و همه مدرسهای. قد و نیمقد. ریز و درشت. صبح که لباس میپوشیدیم نفر اول از همه شیکتر بود. عین شازدهها از خانه میزد بیرون. نفر دوم جورابش چرک بود و آستین لباسش ورزده. نفر سوم جورابش سوراخ بود و شلوارش ورکش. یعنی هر که اول میرفت آماده میشد برای مدرسه خیلی سکه و تر و تمیز. نفر آخر عین گداهای در امامزاده و درمانده. یک رقابت نهفته برای زودتر بیدار شدن!»
حجم
۱۹۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۱۹۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
نظرات کاربران
در کل متوسط بود، بعضی روایتهاش ارزش خوندن داشت. درود بر همه مادرهای ایرانی
کتاب بسیار آموزنده ای بود
خیلی عالی و امیدوارکننده بود توصیه میکنم همه ی اونایی که مامان هستند یا دوست دارند یا دوست ندارند مامان بشوند حتما این کتاب و بخونن خیییییییلی خوبه
برای همهی کسانی که بین دو و سه مادری کردن موندن خیلی خوبه
نسخه چاپی را خواندم، برای من یک مجموعه داستان دلچسب، با متنی روان و دلنشین بود. تعدادی مادر که نویسنده و صاحب سه فرزند هستند دور هم جمع شدهاند و تجربه خود از فرزندآوری را با مخاطب خود در میان میگذارند،