کتاب وقتی که پادشاه ببازد
معرفی کتاب وقتی که پادشاه ببازد
کتاب وقتی که پادشاه ببازد نوشتۀ گلسرن بودایجی اوغلو و ترجمۀ نسرین سیدزوار است. این رمان را نشر ایهام منتشر کرده است.
درباره کتاب وقتی که پادشاه ببازد
گلسرن بودایجی اوغلو در کتاب وقتی که پادشاه ببازد، داستان مردی را روایت میکند که همیشه در اوج بوده، اما سقوط در یکقدمی او است؛ مردی که همیشه در زندگیاش پادشاه بوده و زندگی اعیانی و خاصی را گذرانده ولی حالا اتفاقاتی برای او میافتد که خواندنش جذاب است. باتوجهبه اینکه این اثر حاوی یک رمان روانشناسانه است، مخاطب میتواند خود را بهراحتی جای شخصیت اصلی داستان بگذارد و با او همذاتپنداری کند و متوجه نقاط ضعف یا قوت شخصیت خودش بشود.
خواندن کتاب وقتی که پادشاه ببازد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای روانشناسی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.
درباره گلسرن بودایجی اوغلو
گلسرن بودایجی اوغلو در سال ۱۹۴۷ در آنکارا به دنیا آمد. در سال ۲۰۰۵ بزرگترین و اولین و تنها مرکز روانپزشکی ترکیه را در آنکارا به نام «madalyon» تأسیس کرد. در سال ۲۰۱۱ اولین کتاب خود به نام «برگرد به زندگی» را به چاپ رساند که داستان این کتاب موضوع سریال معروف «عروس استانبول» شد. ویژگی اصلی قلم این نویسنده این است که در درجهٔ اول او یک روانشناس است و بعد نویسنده. او تلاش دارد تا مسائل روانشناسی را در قالب داستان مطرح کند تا خواننده علاوه بر لذتبردن از روایت، خود را بهجای شخصیتهای داستان که همگی واقعی هستند بگذارد و ضعفهای شخصیتی آنها را در خود پیدا کند و ریشهٔ بسیاری از مشکلات خود را بیابد تا با واقعیتهای رفتاری خود روبهرو شده و اشتباهات شخصیتهای داستان را در زندگی واقعی خود تکرار نکند.
بخشی از کتاب وقتی که پادشاه ببازد
«دوستانش نمیدانستند با کارتهای دستشان چه کنند و مات و مبهوت، مانده بودند. کسی بازی را نباید اینطور به حال خود رها کند که. … هر کاری آداب مخصوص خودش را دارد. بعد پشت سرش میگویند که «گذاشت و فرار کرد.» مگر میشود یک مرد دوستانش را به حرف یک زن بفروشد؟ یکبار نه. دو بار نه. این چندمین بارش است آخر.
ازاینگذشته، پشت سرش میگویند: «کسی که بر عشق پیروز شود بر قمار خواهد باخت.» همهٔ این صحبتها دروغاند. این مرد هم عشق را میبرد هم قمار را.
یک نفر از آن وسط، یکی از آن کارتهای چاقوچله را با حرص روی میز پرت کرد. سپس صندلی خود را عقب کشید و بلند شد و درحالیکه یقهٔ کت خودش را گرفته بود مرتب «لاحول و لا قوه» میگفت چندقدمی اینطرف آن طرف راه رفت. خیلی ناراحت بود. اگر همینطوری و بینتیجه، حریف میگذاشت و میرفت، هم بازی ناتمام میماند و هم با وجود اسکناسهای روی میز، بازی از مزه میافتاد. چند بار که دستش را دور دهانش چرخاند رو به «کنان» کرد و گفت:
- داداش این چندمین بار است! دیگر بعدازاین برای بازی با تو سر یک میز نمینشینم. از دست این زن نتوانستی خلاص شوی. تمام شد رفت. باز حالا اگر زنت بود... چند بار به تو گفتیم که دست بردار. اگر اینطور پیش برود سرت به باد خواهد رفت. مگر نمیبینی حسابی اسیرت کرده؟! مصیبتی که از این داری میکشی از زن خودت نکشیدی. این رابطهها نباید اینقدر طول بکشند. باید یک جایی قطع شوند. آن وقت فکر میکند تو در این دنیا هیچ زنی ندیدهای.
- بهخاطر خدا تمام کن «سامی». خودم به حد کافی در عذاب هستم تو هم این مدلی با این حرفها بیشتر از این اذیتم نکن.
- معلوم است که اذیت میشوی. از وقتی که اینجا نشستهای یکلحظه هم تلفنت ساکت نمانده. این زن از جان تو چه میخواهد مگر! ما که سر در نیاوردیم. حالا که او اینقدر برایت باارزش است و تا این حد از او میترسی دیگر با ما سر میز نشین. ما که اینجا بازیچه نیستیم. ازیکطرف ذهنمان نمیکشد ازیکطرف هم بازیچهات میشویم. حال ما را هم میگیری. دیگر آنقدرها هم که فکر میکنیم جوان نیستیم. همهٔ ما از این غلطها کردیم؛ ولی بهموقع کنارش گذاشتیم. زنی نمانده که در زندگی تو نبوده باشد ولی نمیدانم چرا دست از سر این برنمیداری! از این کار خسته نشدی؟»
حجم
۳۶۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۱۲ صفحه
حجم
۳۶۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۱۲ صفحه