کتاب شوک صورتی
معرفی کتاب شوک صورتی
کتاب شوک صورتی نوشته عشرت کتیرایی است که نشر بید آن را منتشر کرده است. تین کتاب روایت زندگیای عبرت آموز است.
درباره کتاب شوک صورتی
کتاب شوک صورتی روایت زیبا و جذابی از زندگی نویسنده است که در غربت بعد از مهاجرت از سرگذراند مصائب و سختیهای آن ناگهان درگیر بیماری سرطان میشود و با وجود مشکلات و سختیهای فراوانی که در پیش روی خود میبیند تصمیم میگیرد با عزم و اراده به نبرد با این بیماری برود و در نهایت بعد از مبارزه با این بیماری موفق به شکست دادن آن میشود.
این کتاب داستان و روایتی روزنوشت و خاطراتی است که ترکیبی از لحظات غمگین و شاد نویسنده است، لحظاتی پر از امید و لحظاتی مملو از ناامیدی که نویسنده آن را روایت کرده است. این کتاب راهنمایی از عشق و امید است.
خواندن کتاب شوک صورتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که در جستوجوی امیداند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شوک صورتی
یاد قدیمها به خیر. وقتی میخواستیم انشا بنویسیم با این نیمجمله کلیشهای شروع میکردیم که «اکنون قلم در دست گرفته و انشای خود را آغاز میکنم...» و بعد، هرچه در چنته داشتیم روی کاغذ میآوردیم.
اوایل که از انشانوشتن چیزی سر درنمیآوردم، از بقیه کمک میگرفتم. از فامیل و آشنا و همسایه. بعد که بزرگتر شدم یادگرفتم وقتی به انشای همکلاسیهایم گوش میدهم، نکتهبرداری کنم و از واژههایشان استفاده کنم؛ مثل «ساحل نجات»، «آیینه دل»، «کوه صبر»، «حقیقت تلخ» و «مرگ زندگی». یادم هست جایی اینطور خواندم که «اکنون قلم مرا به دست گرفته است و هرآینه مرا بر کاغذی مینگارد. قلم جنسش از جوهر و من جنسم از عشق، از آتش، از درد... پس چه نیکوتر که قلم با من بنگارد و نه من با قلم».
حالا در رویارویی با حقیقتی تلخ- که اسم منحوسش را سرطان گذاشتهاند- هم من و هم قلم هر دو بهکمک هم آمدهایم. گاه من مینگارم و گاه او. وقتی خودم توان نگهداشتن قلم در دستان بیرمقم را دارم، مینویسم تند و تند؛ گویی که میخواهند ما را از هم جدا کنند.
شروع میکنم:
«اکنون که قلم در دست گرفته و میخواهم انشای خود را آغاز کنم، گویی موجی سهمگین بر قلب اندوهناکم میکوبد و من را با هزاران تکه ناامیدی تنها میگذارد و به عقب برگشته تا دوباره با نیروی بیشتری برگردد و بر صخرههای صبرم بکوبد و با سنگدلی هرچه تمام ساحل آرامشم را متلاشی کند...»
امان از روزی که حالم خوش نیست و تشنه نوشتن میشوم، اما توان نگهداشتن قلم در دست و اندیشه در ذهن را ندارم. آنجاست که قلم ذهنم دستبهکار شده و بر روی سلولهای در حال مرگم نالهکنان ادامه میدهد: «... چه بیرحمانه میکوبد بر ساحل امنی که با خون دل ساخته بودم تا ثمره تلاشم پس از سالها دوندگی را ببینم و یافتن آرامشم را جشن بگیرم، اما هنوز نفس تازه نکرده و از راه نرسیده، این میهمان ناخوانده و دهشتناک، سفرهاش را در مقابلم پهن کرد».
در اوج درد، وقتی ذهنم نوشتن را آغاز میکند، صدایی مثل شیون قلم روی کاغذ گلاسه را مینوازد که با درد همنوا شده و غوغایی به راه میاندازد که ستارگان آسمان چشمانم در پشت هالهای از مه محو گشته و شبنم خیس از نامردمی فلک کژمدار روی گونهها جاری میشود.
حجم
۲۵۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۱ صفحه
حجم
۲۵۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۱ صفحه