دانلود و خرید کتاب سی و نه سرنخ (جلد پنجم؛ حلقه سیاه) پاتریک کارمن ترجمه امین حسینیون
تصویر جلد کتاب سی و نه سرنخ (جلد پنجم؛ حلقه سیاه)

کتاب سی و نه سرنخ (جلد پنجم؛ حلقه سیاه)

ویراستار:فهیمه زاهدی
انتشارات:نشر ویدا
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب سی و نه سرنخ (جلد پنجم؛ حلقه سیاه)

کتاب حلقه سیاه نوشتهٔ پاتریک کارمن و ترجمهٔ امین حسینیون است . این اثر با ویرایش فهیمه زاهدی در نشر ویدا چاپ شده است. کتاب حلقهٔ سیاه جلد پنجم مجموعهٔ ۳۹ سرنخ است.

درباره کتاب حلقه سیاه

یک تلگراف مرموز ایمی و دن را به قلب سرزمین روسیه و دور از تنها آدم بزرگ قابل اعتمادی که می‌شناسند می‌فرستد. امضای پای تلگراف این است: ن ر ر. این تلگراف سرآغاز رقابتی هیجان‌انگیز است برای کشف گنجی که آلمانی‌ها دزیده‌اند و راز قتل آخرین خاندان سلطنتی روسیه. رازی که خیلی شبیه به یکی از تله‌های لوسین‌هاست. خطر در کمین ایمی و دن است و باید از خودشان بپرسند که چقدر حاضرند برای کشف راز شب مرگ پدر و مادرشان خطر کنند؟!؟

خواندن کتاب حلقه سیاه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب حلقه سیاه

«دن نگاهی به ایمی کرد که یعنی دیدی گفتم؟! و قدم‌رو به سمت ماشین رفت. رانندهٔ تاکسی فوری در ماشین را باز کرد و مثل یک خرگوش زبل، کوله‌پشتی دن را قاپید و برد به سمت صندوق عقب. دن گفت: «نه رفیق، ممنون، من کوله‌م بهم وصله اگه اشکال نداره.» راننده تاکسی ظاهراً از حرف دن هیچ سر درنیاورد. پس دن کوله‌اش را به زور از راننده قاپید، یک اسکناس ده‌پوندی مصری به راننده داد و مثل تکاورها چپید روی صندلی عقب ماشین. ایمی قرمز شد و زیر لبی معذرت‌خواهی کرد و سوار شد. او حس می‌کرد دن خودش را برای یک صبح طولانی، با طعم تحقیر خواهرش حاضر می‌کند. دن گفت: «عزیزم بیا. دیرمون شده، گازشو بگیر بریم فرودگاه.» و با این جمله سوءظن خواهرش را تأیید کرد.

رانندهٔ تاکسی با خنده گفت: «سرعت هست اسم من!» و در را تقریباً روی پای ایمی بست و به سمت صندلی راننده دوید.

دن گفت: «می‌بینی خواهر؟ همه‌چیز تحت کنترله. این راننده، کارش خیلی...» دن و بقیه جمله‌اش و تاکسی پرت شدند وسط ترافیک و جوری از بین ماشین‌ها لایی می‌کشیدند انگار قطار هوایی شهربازی ول شده است توی خیابان. ایمی اول خورد به دن، بعد پرت شد طرف در، بعد دوباره خورد به دن. و در این‌حال از کنار اتوبوس‌هایی که بوق می‌زدند، و عابران عصبانی می‌گذشتند.

وقتی بالاخره سرعت‌شان کم شد، ایمی پشت سر، یک مشکل بزرگ را دید و با چشم‌های گشاد و نگران برگشت رو به برادرش. دن گفت: «آره، یه‌ذره تمایلش به ایمنی کمه، قبول دارم. نه؟ الان بهش می‌گم آروم‌تر بره.»

ایمی جواب داد: «نننننه! بهش بگو تندتر بره. سریع‌تر!» دن پشت صورت مضطرب خواهرش، یک وسپای زرد را دید که از بین ماشین‌ها زیگزاگ می‌آمد. یک موتورسوار خیلی درشت‌هیکل با پولیور بنفش به آن‌ها نزدیک می‌شد. ایمی داد زد: «همیلتون هولت۱۱!» همیلتون هولت، از طایفهٔ هولت بود. یک طایفهٔ کم‌عقل که دنبال سی‌ونه سرنخ بودند. در آخرین برخوردشان، همیلتون، ایمی را رها کرده بود تا در یکی از تونل‌های مترویِ توکیو بمیرد. ایمی فریاد زد: «بیشتر گاز بده!» ولی انگار راننده صدایش را نمی‌شنید. دن یک اسکناس ده‌پوندی دیگر را از جیبش بیرون کشید و پرت کرد روی صندلی جلو، این یکی انگار توجه راننده را جلب کرد. پای راننده خیلی سنگین روی گاز افتاد و ماشین رفت توی دندهٔ بالا. تا ده‌دقیقه بعد، دن همین‌طور اسکناس پرت می‌کرد روی صندلی جلو تا بالاخره برگشتند عقب و دیگر همیلتون هولت دیده نشد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۳۳۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان