کتاب خانم پلام جادویی
معرفی کتاب خانم پلام جادویی
کتاب خانم پلام جادویی نوشتهٔ بانی بکر و ترجمهٔ گلنار گوهرزاد است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و از مجموعهٔ «کتابهای پرندهٔ آبی» است.
درباره کتاب خانم پلام جادویی
کتاب خانم پلام جادویی که با تصویرسازیهای «ایمی پورتنوی» منتشر شده، دربردارندهٔ داستانی برای کودکان است. چاپ اول این داستان کودک در سال ۱۳۹۸ منتشر شد. بانی بکر در این اثر داستانی از شخصیتی به نام خانم «پلام» را روایت کرده است. خانم پلام معلمی در مدرسهٔ ابتدایی «اسپرینگ تایم» است. او با کاغذها، آدامسها و ماژیکهای اکلیلی روی میزش حرف میزند و از آرزوهایش برای دانشآموزانش برای آنها سخن میگوید. وسایل کلاس شنوندههای خوبی هستند، اما هیچوقت جواب نمیدهند. اگر میخواهید بدانید چه ماجراهایی پیش روی خانم پلام و دانشآموزان مدرسهٔ اسپرینگ تایم است، این کتاب را بخوانید.
این اثر در ۱۲ فصل نگاشته شده که عنوان آنها عبارت است از «و حالا روز بزرگ شروع میشود»، «راهورسم گاوچرانها»، «طوطی فکرخوان»، «در خدمت شما»، «پرواز به سوی خانه»، «وای بر من»، «کسی جا نماند»، «عینک صورتی»، «کبوتر با کبوتر»، «سایهها»، «سنگینی دنیا» و «یک جای بینظیررر».
خواندن کتاب خانم پلام جادویی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان گروه سنی «ج» پیشنهاد میکنیم.
درباره بانی بکر
بانی بکر نویسندهٔ کانادایی کتابهای کودکان است. او تا به امروز تعداد زیادی کتاب برای کودکان نوشته که یکی از آنها پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز، «مهمانی برای خرس» است. بانی بکر ایدهٔ کتاب «خانم پلام» را از دوران کودکی و عشقش به کتابهایی با شخصیتهای جادویی، مثل «مِری پاپینز» و «خانم پیگل ویگل» الهام گرفته است. بانی بکر در کودکی بیشتر شبیه «کارلوس»، دانشآموز زرنگ و شاگرد اول کلاس خانم پلام بود. همان دانشآموزی که وقتی دید زرنگ بودن در درس و مشق باعث نمیشود که هر چه دلش میخواهد به دست بیاورد، سرخورده و ناامید شد. بکر زمانی گفته است که او هم مثل کارلوس یاد گرفت که در زندگی داشتن خصوصیاتی مثل شهامت، مهربانی و شوخطبعی درست به اندازهٔ درس خواندن مهم هستند.
بخشی از کتاب خانم پلام جادویی
«نادیا دستش را بالا برد و گربه را از روی شانهاش برداشت و آن را توی دستهایش نگه داشت. گربه دهانش را باز کرد. دندانهای سفید و تیزی داشت. گربه با زبان صورتیاش انگشت نادیا را لیس زد. زبانش نرم بود.
لوسی گفت: «راستی، یک شهاب سنگ هم میتواند با کُرهٔ زمین برخورد کند. این خبر واقعیت دارد!»
نادیا انگشتش را پشت گربهاش کشید. موهای گربه زیر انگشتهایش مثل تکهای مخمل موجدار بود.
لوسی گفت: «فیلها معمولاً صبحهای زود حمله میکنند.»
گربه دوباره روی شانهٔ نادیا پرید و خودش را گلوله کرد. اینبار، خُرخُرش آنقدر بلند بود که نادیا به سختی میتوانست صدای لوسی را بشنود.
لوسی گفت: «اگر به موسیقی با صدای خیلی بلند گوش کنی، ممکن است شنواییات را از دست بدهی.»
نادیا گفت: «اوممممم، که اینطور.»
لوسی تا جایی که میتوانست، بلند گفت: «گوش میدهی چه میگویم؟»
نادیا که انگار حواسش جای دیگری بود، سرش را تکان داد. اما او واقعاً گوش نمیکرد. تنها صدایی که میشنید، صدای خُرخُر رضایتآمیز و عمیق گربه بود که مثل صدای ضعیف رعدی که از دور به گوش برسد، ملایم بود و نادیا یادش آمد که چقدر از باران خوشش میآمد. از پنجره به بیرون نگاه کرد، چیزی به تابستان نمانده بود، درخت بیرون پنجرهٔ خانم پلام سبز شده بود و برگهایش زیر نور خورشید تغییر رنگ میدادند و سایه روشن میشدند. گنجشکی روی یکی از شاخهها جیکجیک میکرد و این طرف و آن طرف میپرید. هواپیمای نقرهای خیلی کوچکی که صدایش به سختی شنیده میشد، از دل آسمان صاف و آبی میگذشت. روی میز کنار پنجره، کلایدِ همستر، مشغول خوردن تخمهٔ آفتابگردان بود و دهان کوچکش مدام میجنبید. هیپهاپ زیر نور خورشید چشمهایش را باز و بسته میکرد.»
حجم
۸۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۸۹۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
نظرات کاربران
بینظیر بود این کتاب. گرچه ممکنه رمان نوجوان به نظر برسه ولی برای من ۴۰ ساله هم همونقدر جذاب بود که برای پسر ۶ سالهام. توصیه میکنم والدین شبی یک فصلش رو برای فرزندشون بخونند... میبینند که فرزندشون چه مشتاقانه