دانلود و خرید کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند جی. بی. پریستلی ترجمه مهدی امینی
تصویر جلد کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند

کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند

کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند نوشتهٔ جی. بی. پریستلی و ترجمهٔ مهدی امینی است. روشنگران و مطالعات زنان این نمایشنامهٔ انگلیسی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند

کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند حاوی یک نمایشنامهٔ سه‌پرده‌ای است. این نمایشنامه اولین‌بار در سال ۱۳۲۵ از متن انگلیسی توسط بزرگ علوی (نویسنده) و زیر عنوان «مستنطق» و با کارگردانی هنرمند برجسته و سرشناس معاصر، عبدالحسین نوشین در تهران در تئاتر فردوسی به روی صحنه رفت و هنرپیشگان معروف آن زمان در آن بازی کردند. شخصیت‌های این نمایشنامه عبارت است از «سی‌بیل بیرلینگ»، «جان بیرلینگ»، «گلادیس بیرلینگ»، «اریک بیرلینگ»، «جرالد کرافت» و «بازپرس گول».

می‌دانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته می‌شود. هر چند این قالب ادبی شباهت‌هایی به فیلم‌نامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانه‌ای جداگانه و مستقل محسوب می‌شود. نخستین نمایشنامه‌های موجود از دوران باستان و یونان باقی مانده‌اند. نمایشنامه‌ها در ساختارها و شکل‌های گوناگون نوشته می‌شوند، اما وجه اشتراک همهٔ آن‌ها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامه‌ها تنها برای خواندن نوشته می‌شوند؛ این دسته از متن‌های نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیده‌اند. از مشهورترین نمایشنامه‌نویس‌های غیرایرانی می‌توان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامه‌نویس‌های ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.

خواندن کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر انگلستان و قالب نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جی بی پریستلی

جی بی پریستلی نویسنده‌ای انگلیسی است. او با نام کامل «جان بوین تن‌پریستلی» روزنامه‌نگار، نویسنده، نمایشنامه‌نویس و پژوهشگری است که در سال ۱۸۹۴ در شهر برادفورد در شمال انگلستان به دنیا آمد. تحصیلات متوسطهٔ خود را در ۱۶سالگی رها و منشی‌گری در یک بنگاه بازرگانی را انتخاب کرد و در همین زمان به سرودن شعر پرداخت و مقاله‌هایی در روزنامه‌های محلی و جراید پایتخت انتشار داد. با آغاز جنگ جهانی اول، به ارتش پیوست و به فرانسه اعزام شد. در جریان جنگ مجروع شد و ناچار او را به انگلستان روانه کردند. پس از شش ماه معالجه دوباره به جبهه برگشت و این بار مورد اصابت خمپارهٔ سمی قرار گرفت. پزشک‌ها او را آسیب‌دیدهٔ جنگی تشخیص دادند و از خدمت عملی نظامی معاف و به بخش «سرگرمی‌ها و تفریحات» ارتش انگلیس منتقل کردند. بعد از پایان جنگ و بیرون‌آمدن از ارتش، به شهر کمبریج رفت و در دانشگاه آن شهر تحصیل خود را ادامه داد و با نوشتن مقالاتی در مجلهٔ کمبریج تجربه‌های مفیدی پیدا کرد. بعد از پایان تحصیلاتش در رشته تاریخ مدرن و علوم سیاسی، در «دیلی نیوز» به کار مشغول و ستون نقد تئاتر به او واگذار شد. هم‌زمان سلسله مقالاتی برای مجلهٔ «اسپکتاتور» نوشت و کتاب‌های گوناگون در خرده‌گیری از اوضاع انگلیس منتشر کرد. مهم‌ترین اثر او در سال ۱۹۲۹ نوشته شده است. این داستان معروف، «همسفران خوب» نام داشت و دامنهٔ شهرت او به سایر کشورها کشید. در سال بعد پریستلی به‌اتفاق «ادوارد کنوبلوک» این اثر را به‌صورت نمایشنامه تئاتر درآورد. پریستلی تا پایان عمر خود بیش از ۱۲۰ کتاب شامل داستان‌ها، نمایشنامه‌ها و مقاله‌های انتقادی و پژوهشی نوشت و در آن میان حدود ۵۰ اثر تئاتری از او به جا مانده است که مهم‌ترین آن‌ها کمدی «پیچ خطرناک» و «بازپرس می‌خواهد شما را ببیند» است. جی بی پریستلی در سال‌های آخر عمر دو کتاب از شرح زندگانی خود (اتو بیوگرافی) منتشر کرد و در ۱۴ اوت ۱۹۸۴ عمرش پایان گرفت.

بخشی از کتاب بازپرس می خواهد شما را ببیند

«اریک یک قدم جلو می‌آید.

اریک: شما میدونید؟ هان؟

بازپرس: بله ما می‌دانیم.

اریک در را می‌بندد و وارد می‌شود.

خانم بیرلینگ: [خُرد شده] اریک، من نمیتونم باور کنم. حتماً اشتباهی رخ داده، تو که این‌جا نبودی تا حرف‌های ما را بشنوی؟.

گلادیس: بهتر که نبود و بشنود.

اریک: چرا؟

گلادیس: برای این‌که مامان همه گناه‌ها را به گردن آن جوانی انداخت که سبب نابودی این دختر شد و تأکید کرد که نباید به چنین آدمی رحم کرد. باید او را به سختی تنبیه کنند.

اریک: [با تلخ‌کامی] پس معلوم میشه مادر، که تو نه‌تنها باری از روی دوش من برنداشتی بلکه بار گناه منو سنگین‌تر هم کردی. هان؟

خانم بیرلینگ: من نمی‌دونستم که پای تو درمیانه، من هرگز چنین چیزی را تصور نمی‌کردم. آخر تو به آن جوان شباهت نداری، تو نوشیدنی‌خور نیستی...

گلادیس: چرا. او نوشیدنی می‌خوره و خوب هم می‌خوره. من که گفتم.

اریک: خبرچین!

گلادیس: نه اریک من خبرچینی نکردم به من تهمت نزن. مدت‌ها بود که من این را میدونستم و شاید لازم بود که زودتر به مامان بگم اما این کار را نکردم. امشب که دیدم خیلی چیزها خودبه‌خود آشکار میشه فکر کردم بهتره مامان را از پیش آگاه کنم. فراموش نکن در این ماجرا خود من هم از امتحان سربلند بیرون نیامدم.

خانم بیرلینگ: گلادیس من این موضع‌گیری عجیب تو را به هیچ‌وجه درک نمی‌کنم.

بیرلینگ: منم همین‌طور. تو اگر کم‌ترین احترام برای هم بستگی خانوادگی قائل بودی...

بازپرس: [حرف او را قطع می‌کند] آقای بیرلینگ: گوش کنید. شما فرصت کافی دارید بعد از این‌که من مأموریت خودم را تمام کردم و رفتم روابط خانوادگی‌تان را مورد تجدیدنظر قرار بدید و از هم انتقاد کنید. حالا اجازه بدید به آن‌چه پسرتان باید بگوید گوش کنیم. [به‌طور جدی خطاب به هر سه نفر] و از شما تقاضا می‌کنم که بگذارید دنباله این ماجرا گرفته بشه و بی‌جهت رشته کلام را پاره نکنید. [به اریک] خوب نوبت شما است آقای اریک.

اریک: [با حالت رقت‌انگیز] میتونم... اول یک نوشیدنی بنوشم؟

بیرلینگ: [شدید] نه.

بازپرس: [قاطع] بله. [بیرلینگ می‌خواهد اعتراض کند] میدونم. او پسر شما و این‌جا خانه شما است و شما بزرگ‌تر این خانه هستید اما دقت کنید. او برای این‌که بتونه خودش را سرپا نگهداره باید بنوشه. مخالفت نکنید.

بیرلینگ: [به اریک] خیلی خوب، هرکاری می‌خواهی بکن. حالا من از خیلی چیزهایی با خبر میشم که متأسفانه پیش از این بی‌خبر بودم.

بازپرس: آقای بیرلینگ! دوباره شروع نکنید. من وقت زیادی ندرام. [به اریک] شما اولین بار این زن جوان را کی ملاقات کردید؟

اریک: یکی از شب‌های ماه نوامبر گذشته.

بازپرس: کجا او را دیدید؟

اریک: توی خیابان. من تازه از رفقام جدا شده بودم و یک کمی سرم گرم بود... [مردد ماند.]

بازپرس: حتماً تا شما را دید خواست، مثل همه زن‌های خیابانی، توجه شما را به خودش جلب کنه؟

اریک: نه، ظاهراً او از آن زن‌ها نبود. من رفتم جلو و به او نزدیک شدم.

بازپرس: چه ساعتی از شب بود؟

اریک: درست نمیدونم. فکر می‌کنم ساعت از یازده گذشته بود، بعد از تعطیل شدن میخانه‌ها.

بازپرس: ممکنه بگید به‌نظر شما او در این ساعت شب، تنها، توی خیابان چه کار می‌کرد؟

اریک: داشت به طرف خانه‌اش می‌رفت. گفت در یک رستوران کار می‌کنه، البته نه به‌طور دائم، موقت و جای پیشخدمت غائب.

بازپرس: خوب، رفتید به طرفش بعد؟

اریک: چند قدم با هم راه رفتیم.

بازپرس: او خودش شما را دعوت کرد که دنبالش راه بیفتید؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۱۴۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۲۹,۵۰۰
تومان