دانلود و خرید کتاب فراری ها آله خو کارپانتیه ترجمه قاسم صنعوی
تصویر جلد کتاب فراری ها

کتاب فراری ها

معرفی کتاب فراری ها

کتاب فراری ها و داستان‌های دیگر از نویسندگان امریکای لاتین نوشتهٔ نویسندگانی چون آله خو کارپانتیه، میگل انخل استوریاس و خولیو کورتاثار با ترجمهٔ قاسم صنعوی است و انتشارات دوستان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب فراری ها

کتاب فراری ها مجموعه چندین داستان کوتاه یا نیمه‌بلند از نویسندگان مطرح امریکای لاتین است که قاسم صنعوی ترجمه کرده است. پیش از هر داستان، صنعوی شرحی از هر نویسنده ارائه داده است که خواننده با آن نویسنده و فضای داستان‌هایش آشنا شود.

کتاب فراری ها از این داستان‌ها تشکیل شده است:

«خوارث سرگردان» و «پریکی‌یو» از سالبادور که‌به‌دو ای ثوبیه‌تا 

«آدم‌سوزی در تولدو» از انریکه رودریگث لاره‌تا

«دستخوش حادثه» و «آناکوندا» از اوراسیو کیروگا

«یک یاغی»، «قربانی» و «خیل لونا» از لوییس رودریگث امبیل

«کودکی که از عشق دیوانه شد» از ادواردو باریوس

«نخستین اعتراف» از آلفونسو ری‌یس اوچوا

«افسانهٔ آتش‌فشان» و «افسانهٔ سومبره‌رون» از میگل آنخل آستوریاس

«تنهایی جان» از مارتا برونت

«فراری‌ها» از آله‌خو کارپانتیه

«خداساز» از فرانسیسکو روخاس گونثالث

«چوب تر» از مائوریسیو ماگداله‌نو

«تمساح» از فلسبرتو ارناندث

«آبجو به‌حد وفور» از بیرخیلیو پینیه‌را

«بی‌سر»، «موضوع برای یک قالیچه دیواری»، «داستان واقعی»، «داستان بدون نتیجه اخلاقی» و «جزیره در ظهر» از خولیو کورتاثار

«پدر» و «اسب‌ها» از آدونیاس فیلهو

«چوب‌بری» و «چهره‌های گرفته» از آئوگوستو روا باستوس

«آناکله‌تو مورانس» از خوان رولفو

«سرگذشت یک جاودانه» از الیسه‌ئو دیه‌گو

«مرثیه» از اوسمان لینس

«سنگ‌ها در راه» از آلوییس آلبارث ماثا

«اخلاق قدیمی» از کارلوس فوئنتس

خواندن کتاب فراری ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات امریکای لاتین پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب فراری ها

«ــ دارودستهٔ ولگردها! الاغ‌های گرسنه! بیرون! می‌خواهید بذر خشکسالی بپاشید! راه دیگری انتخاب کنید، راهی را که خانهٔ دنیا کاسیلدا را دور می‌زند، چون این پیرزن خشکه‌مقدس وقتی که شما می‌گذرید زانو می‌زند! احترام خانهٔ یک جمهوری‌خواه وفادار به خوارث را حفظ کنید! لاشخورها، کی دیده‌اید که من وارد پرستشگاه ظلمانی شما شوم؟ من که از شما درخواست نکرده‌ام بیایید! بگذارید هوا داخل شود! هوا!

پدربزرگم، تکیه داده به حصار باغ، عصایش را تکان می‌دهد. بی‌شک او با این عصا به‌دنیا آمده است. فکر می‌کنم که با همان هم در بستر می‌خوابد تا گمش نکند. دستهٔ آن از هر لحاظ شبیه پدربزرگ است، جز اینکه شیری با یال زیبا و چشم‌هایی بسیار کشیده است، که گویی در آن واحد به خیلی چیزها نگاه می‌کند، ولی پدربزرگ، آه! مگر او هم پیرمردی پرمو با چشم‌های زرد نیست که وقتی می‌بیند صف کشیش‌ها و شاگردان مدرسهٔ دینی که باید از کنار باغ بگذرد تا هرچه زودتر به کلیسا برود، تا بناگوش کشیده نمی‌شود؟ مدرسهٔ علوم دینی کمی در خارج موره‌لیا است و پدربزرگم قسم می‌خورد که آن را فقط با این هدف سر راه مزرعهٔ ما ساخته‌اند که او را به‌ستوه بیاورند. این همان کلمه‌ای نیست که او به‌کار می‌برد. خاله‌ها می‌گویند کلمه‌هایی که پدربزرگ به‌کار می‌برد خیلی غیراخلاقی هستند و من نباید آن‌ها را تکرار کنم. حیرت‌انگیز این است که کشیش‌ها همیشه از اینجا می‌گذرند، گویی دوست دارند چیزهایی را که او فریادزنان می‌گوید بشنوند، حال آنکه می‌توانند مزرعهٔ دنیا کاسیلدا را دور بزنند. آن‌ها یک بار این کار را کرده‌اند، و آن‌وقت، زن زانو زده تا آن‌ها او را تبرک کنند و بعد دعوت‌شان کرده که بروند و کمی شیرکاکائو بخورند. نمی‌دانم آن‌ها چرا ترجیح می‌دهند از اینجا بگذرند.

ــ یکی از همین روزها بلایی سر این کشیش‌های روز چهارشنبه می‌آورم! یکی از همین روزها سگ‌ها را به‌طرف‌شان رها می‌کنم!

حقیقت این است که سگ‌های پدربزرگ در مزرعه خیلی عوعو می‌کنند، ولی همین که از حصار گذشتند خیلی آرام می‌شوند. وقتی کشیش‌ها به‌صف از تپه سرازیر می‌شوند و علامت صلیب رسم می‌کنند، سه سگ چوپان مثل اینکه شیطان نزدیک شود پارس می‌کنند و زوزه می‌کشند. حتماً از دیدن آن‌همه مرد دامن‌به‌تن و آن‌قدر خوب ریش تراشیده حیرت می‌کنند، زیرا به ریش انبوه پدربزرگ که هرگز رنگ شانه نمی‌بیند عادت کرده‌اند؛ حتی احساس می‌کنم که او خودش آن را بیشتر ژولیده می‌کند، به‌خصوص وقتی خاله‌ها می‌آیند که از ما دیدن کنند. باری، موضوع این است که همیشه، سگ‌ها وقتی وارد جاده شدند، ناگهان آرام می‌گیرند و کفش‌ها و دست‌های کشیش‌ها را می‌لیسند، و آن‌وقت کشیش‌ها با مختصر لبخندی، چپ‌چپ به پدربزرگ خشمگینم نگاه می‌کنند و او عصایش را به حصار می‌کوبد و تقریباً صدایش را از دست می‌دهد. هرچند من نمی‌توانم به‌راستی بگویم آیا کشیش‌ها به چیز دیگری نگاه نمی‌کنند. زیرا، پدربزرگ همیشه هنگامی‌که منتظر گذر آقایان دامن‌پوش است، دست به گردن میکائلا انداخته است و میکائلا که خیلی از او جوان‌تر است، خودش را به پدربزرگ می‌چسباند و تکمه‌های یقه‌اش را باز می‌کند و ضمن خوردن یک موز دومینیکنی می‌خندد، و بعد یک موز دیگر، و چشم‌ها و دندان‌های کشیش‌ها موقع عبور برق می‌زند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۰ صفحه

حجم

۴۸۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۷۰ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
تومان