دانلود و خرید کتاب شهر بادخیز موسی ولد ابنو ترجمه فریبا حزباوی
تصویر جلد کتاب شهر بادخیز

کتاب شهر بادخیز

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شهر بادخیز

کتاب شهر بادخیز نوشتۀ موسی ولد ابنو و ترجمۀ فریبا حزباوی است. این کتاب را انتشارات مروارید منتشر کرده است.

درباره کتاب شهر بادخیز

رمان شهر بادخیز سال ۱۹۹۳ در پاریس منتشر شد. نسخهٔ عربی این اثر در سال ۱۹۹۶ با نام «مدینه الریاح» در کشورهای عربی انتشار یافت و از سوی اتحادیهٔ نویسندگان عرب به‌عنوان یکی از ۱۰۰ رمان برتر جهان عرب برگزیده شد. این اثر شما را با فرهنگ، تمدن، موسیقی و تاریخ کشور موریتانی آشنا می‌کند. نویسنده علاوه بر توصیف جغرافیای منطقه، به معرفی شیوهٔ زندگی، تفکر و نگرش مردم صحرانشین و قبایل بدوی، دادوستد تجاری کاروان‌ها و بسیاری امور دیگر می‌پردازد. یکی از نکات قابل‌توجه در این اثر توصیف طبیعت سخت منطقه از چشم مردم آن مرزوبوم است. توصیف و تشبیهات زیبا، ظریف و شاعرانهٔ آن‌ها برای انواع دانه‌های شن، پوشش جوّی - گیاهی منطقه و سایر مفاهیم، ترجمهٔ دقیق اندیشهٔ آن‌ها را به زبانی دیگر دشوار می‌کند. ترجمهٔ این اثر با چالش‌های متعددی نظیر تفاوت زبان عربی آفریقایی با عربی متداول دانشگاهی، دشواری دسترسی به نویسنده برای رفع ابهامات و استمداد از او برای تهیهٔ نسخهٔ کامل و اصلی کتاب، جلب رضایت نویسنده در چارچوب قوانین حق نشر و مانند آن‌ها همراه بوده است.

خواندن کتاب شهر بادخیز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای خوانندگان رمان کتابی خواندنی و جذاب است.

درباره موسی ولد ابنو

موسی ولد ابنو در سال ۱۹۵۶ در شهر بوتلمیت واقع در موریتانی به دنیا آمد. در آن زمان موریتانی فاقد دانشگاه بود و او ناگزیر شد برای تحصیلات دانشگاهی به فرانسه سفر کند. سال ۱۹۷۷ موفق به دریافت لیسانس در رشتهٔ روزنامه‌نگاری شد و سال ۱۹۷۸ علاوه بر ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ روزنامه‌نگاری، به تحصیل فلسفه در دانشگاه سوربن پرداخت. ابنو پس از دریافت دکترای فلسفه، فرانسه را به‌قصد آمریکا ترک کرد و دو سال به‌عنوان مشاور سازمان ملل در نیویورک مشغول به کار شد. پس از آن به کشور خود بازگشت تا در اولین پروژهٔ تأسیس دانشگاه ملی مشارکت کند. ابنو علاوه بر ایفای نقش‌های کلیدی در عرصهٔ روزنامه‌نگاری، چاپ و نشر کتاب‌های عربی و فرانسوی، در دانشگاه نواکشوط نیز به تدریس فلسفه پرداخت. او مدتی هم مشاور رئیس‌جمهور پیشین بود. او یکی از برجسته‌ترین رمان‌نویس‌های معاصر مغرب به شمار می‌رود. توانایی شگرفش در عرصهٔ رمان‌نویسی همراه با مهارت در چندین عرصهٔ علمی و لغوی، از او نویسنده‌ای منحصربه‌فرد ساخته و رده‌بندی رمان‌هایش را به کاری دشوار بدل کرده است. آثار او آمیزه‌ای از گستره‌های علمی، تخیلی، فلسفی، ادبی و فرهنگی است که از نگرش والا و دانش ژرف نویسنده حکایت دارد.

بخشی از کتاب شهر بادخیز

«او هیچ پاسخی نداد. به گمان این‌که گوشش سنگین است، سخنم را با صدای بلندتر تکرار کردم. باز حرفی نزد؛ اما سنگ نمک بزرگی برداشت و آن را پیش پایم بر زمین انداخت. من وحشت کردم؛ زیرا آن‌ها هنگام خرید برده پایش را بر یک ورق سنگ نمک اندازه می‌گیرند. آن مقدار را با اره می‌برند و همان نمک، بهای آن برده خواهد بود! او ساق پای چپم را گرفت و آن را با خشونت بر سنگ نمک گذاشت. سپس این کار را با پای راستم تکرار کرد. اره را برداشت و مانند کفش‌دوزی که اندازهٔ کفش را می‌گیرد، سنگ نمکی به‌اندازهٔ پایم برش زد. سپس بقیهٔ سنگ را به چندتکهٔ مساوی تقسیم کرد. به‌طرف تل‌های زر و سیم رفت. یکی از آن‌ها را در کیسه‌اش خالی کرد و قطعه‌ای سنگ نمک به جایش گذاشت. سپس کیسه را بر دوش انداخت و بازویم را کشید تا مرا همراه خود به کلبه ببرد! خود را به‌سختی از چنگال زورمندش رهاندم. قطعه‌ای سنگ نمک قاپیدم و به‌سرعت باد به سمت پدرم دویدم. بازرگان زاناتی فریادی رعدآسا کشید. مردان کاروان به دنبالم دویدند و مرا محاصره کردند. طنابی به گردنم انداختند و مرا کشان‌کشان به سمت کلبه بردند! هر کدامشان که به من نزدیک می‌شد سیلی داغی بر صورتم می‌نواخت. آن‌ها دست و پایم را بستند و مرا میان بردگان تازه‌خریداری‌شده در کلبه انداختند. من آنجا با دست‌وپای بسته از دردهای فراوانی رنج می‌کشیدم.

 آن‌ها به چیدن و مرتب‌کردن کالاها در دسته‌های یکسان پرداختند. کالاهای مشابه را با طناب‌های محکم حصیری یا تنیده از برگ نخل به هم می‌بستند و دو دستگیره برای هر محموله درست می‌کردند. بخش عمدهٔ کالاها عبارت بود از غلات و حبوبات که در کیسه‌های چرمی بزرگی به حجم یک گاو نگهداری می‌شدند. کاروان در این موسم عمدهٔ نمکش را فروخته بود. تاجران شتران را پیش آوردند و کلبه به عرصهٔ کارزار بدل شد. آن هیاهوی مداوم با صدای شتران، فریاد مردان، حرکات سریع و گردوغبار در هم می‌آمیخت. میان مردانی که در چیدن کالاها به سایرین کمک می‌کردند، چند مرد سیاه با پوشش و گویش تاجران نیز به چشم می‌خوردند. تنها کسانی که در کار مشارکت نداشتند، بردگان جدید بودند. آن‌ها میان غل‌وزنجیر نظاره‌گر اوضاع بودند. شتران نیز همانند آن مردان با هم تفاوت داشتند. برخی بزرگ و برخی کوچک بودند. برخی رام، باتجربه، باوقار و برخی لاغر بودند و یک گلوله پشمی به‌سان دوک نخ‌ریسی از پشتشان آویزان بود. برخی هنوز کوهان به پشت داشتند. شتران پیر بی‌اعتنا به وقایع، به‌خودی‌خود در محل مناسب کنار بارهای آماده بر زمین می‌نشستند. آن‌ها بی‌توجه به اطراف، گیاهان و شاخ‌وبرگ‌های ازپیش‌خورده را نشخوار می‌کردند. اما شتران جوان، آزرده و سرکش‌تر بودند. پیوسته فریاد می‌زدند و گویی منبعی ناشناس را به کمک می‌طلبیدند. بدون جنگ و زور بر زمین نمی‌نشستند. شتربانان دست این شتران را با طنابی به پشت گردنشان می‌بستند تا نتوانند به‌تنهایی از جا برخیزند. یکی از شتران نشخوارش را بر صورت مردی قی کرد که سعی داشت او را بر زمین بنشاند. با خود اندیشیدم اگر این شتر فرار کند چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا این مردان می‌توانند او را هم مثل من تعقیب و دستگیر کنند؟ بر کوهانِ یکی از شتران یک گردی کوچک بی‌مو به چشم می‌خورد. به یاد سر پدرم افتادم که بالایش طاس و بناگوشش سفیدمو بود. آیا نشانه‌های پیری شتران بر کوهان آن‌ها آشکار می‌شود؟ به آن نقطهٔ بی‌مو خیره شدم. شتر مدام نشخوار می‌کرد و آرواره‌هایش را به چپ و راست می‌چرخاند. سپس خود را چون شتر گریزپایی دیدم که روزی به یک شتر کچل و باوقار بدل خواهد شد!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۷۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان