کتاب گشتی در موزه کمونیسم
معرفی کتاب گشتی در موزه کمونیسم
کتاب گشتی در موزه کمونیسم نوشتهٔ اسلاونکا دراکولیچ و ترجمهٔ سما قرایی است. نشر هنوز این مجموعه داستان کوتاه و معاصر از نویسندهای اهل کرواسی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب گشتی در موزه کمونیسم
کتاب گشتی در موزه کمونیسم (A Guided Tour Through The Museum of Communism) برابر با یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر از نویسندهای اهل کرواسی است. این کتاب حکایاتی از زبان موش، طوطی، خرس، گربه، موش کور، خوک، سگ، کلاغ را در بر گرفته است. اسلاونکا دراکولیچ در این کتاب، کاوشی هشتقسمتی از کمونیسم را از طریق گروهی از راویان غیرمعمول، هر یک از کشوری متفاوت ارائه داده است که درمورد سقوط کمونیسم تأمل میکنند.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب گشتی در موزه کمونیسم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کرواسی و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره اسلاونكا دراكولیچ
اسلاونکا دراکولیچ در ۴ ژوئیهٔ ۱۹۴۹ میلادی در ریژکا در کرواسی متولد شد. او روزنامهنگار، رماننویس و مقالهنویس است. آثار او درمورد فمینیسم و کمونیسم به بسیاری از زبانها ترجمه شده است. این نویسنده، سردبیر مجلهٔ «The Nation» بوده است. مقالات او در مجلات معتبری از جمله «پولیتیکن» و «گاردین» و «نیویورک تایمز» منتشر شده است. مجموعه داستان «گشتی در موزه کمونیسم» اثری از اوست.
بخشی از کتاب گشتی در موزه کمونیسم
«من آشپز حرفهای نیستم. خوکها زندگی ساده و راحتی ندارند و زندگی خوکی که روشنفکر و مهاجری اهل مجارستان باشد که دیگر اصلاً راحت نیست: اولاً، چون هیچکس انتظار ندارد خوکها روشنفکر و مهاجر، یا آشپز غیرحرفهای، باشند! انگار که مثلاً منطقاً جور درنمیآید که خوک باشی و این ویژگیها را هم داشته باشی. دوماً، یک عالمه روشنفکر هستند که وقتی مردم میخواهند به آنها فحش بدهند، بدون اینکه ذرهای با ما حس همدردی کنند بهشان میگویند «خوک». یعنی معمولاً وقتی این فحش را بارشان میکنند که این آدمها نه فقط عملاً، بلکه ازلحاظ اخلاقی هم، به دامن فساد و کثافت غلطیدهاند. تازه به ما خوکها روشنفکر هم میگویند ــ و البته باز هم با لحنی تحقیرآمیز! ــ و این هم مال موقعی است که ما سعی میکنیم به جایگاهی به مراتب بالاتر از موقعیت پَستی که در جامعه داریم برسیم.
اسم من مَگد است و خوکی مؤنث از خانوادهٔ خوکهای مجاریِ برجسته و تقریباً منقرضشده به اسم مانگالیتسا هستم. دوستانم در اینجا، لندن، خانم خوکه صدایم میکنند که ظاهراً از روی اسم یکی از عروسکهای مشهور سریال تلویزیونی ماپِت شو برداشتهاند. ظاهراً من خیلی شبیه یکی از عروسکهای این سریال عروسکیام، چون عین او موی بور فرفری دارم، تُپُلمُپُلَم و خیلی خودسَر و خودپسند و البته «جذاب»، چون ناگفته عیان است که در این دنیای مردسالار هر زن مجاری خوشگل محسوب میشود. ولی اسم عروسک آن سریال دوشیزه خوکه است و من اصرار دارم که خانم خوکه صدایم کنند. همین مسئله زندگیام را پیچیدهتر میکند؛ آخر نه اینکه پیش از این اصلاً پیچیده نبود!
این را بگویم که نگارش این کتاب در وهلهٔ نخست این فرصت را برایم فراهم کرد که کمی به گذشته برگردم، به سفری سرشار از احساسات به آشپزخانهٔ مادرم و مادربزرگم ــ که در واقع تا پیش از آنکه به بوداپست برویم یکی بود ــ و آن رایحهها و مزههای کودکیام را به یاد آورم و از نو بسازم. یادم میآید که مادربزرگم فلفل قرمزها را به طنابی در انباریمان آویزان میکرد تا خشک شوند و وقتی خشک شدند از طناب پایین میکشید. وقتی با دسته هاون و مواد دیگر فلفلهای خشکشده را آسیاب میکرد، بوی تندی در مشامم میپیچید. بوی تند کلمبرگها را هم خوب یادم است که مادرم برای پختن خورشت گولاشِ سیکِی استفاده میکرد و رایحهٔ برندیِ باراک پالینکا را. بعضیوقتها اصلاً انگار روحم میرود به آن دنیا... خانوادهٔ من اهل دهکدهٔ کوچکی نزدیکِ کِچکِمت هستند، جایی که تابستانهایم را جایی میگذراندم که دشت پوستا و باغهای آلو احاطهاش کرده بودند. اواخر پاییز، مهمترین کارِ اهالی دهکده این بود که زردآلو بپزند تا برندیِ پالینکا درست کنند. اواسط دههٔ هفتاد بود که پدر و مادرم به بوداپست نقلمکان کردند. آنها فقط میخواستند بچههایشان زندگی بهتر داشته باشند و تحصیلات رایگانی که با آن میشد روی شکافهای طبقاتی پل زد. آن موقعها و تا بیست سال پیش، مجارها تحت نظامی سیاسی به اسم سوسیالیسم زندگی میکردند. یا همان چیزی که غربیها به اشتباه کمونیسم میگویند (شاید چون در کشورهای سوسیالیستی رهبری در دست احزاب کمونیست است). حالا چرا به اشتباه؟»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه