کتاب سفیدبرفی
معرفی کتاب سفیدبرفی
کتاب سفیدبرفی ترجمهٔ محمد قصاع و ویراستهٔ شهرام شفیعی است. نشر افق این ۱۰ افسانهٔ جهانی را به قلم نویسندههای گوناگون برای کودکان روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سفیدبرفی
کتاب سفیدبرفی که سومین جلد از مجموعهٔ «افسانههای مردم دنیا» است، به قلم نویسندگان مشهوری همچون هانس کریستین اندرسن و برادران گریم بازنویسی شده است. این داستانها بخش مهمی از ادبیات جهان را در بر میگیرند و اغلب برای کودکان کارکردی آموزشی یا سرگرمکننده دارند. افسانههای فولکلور عنوانی کلی برای داستانهایی است که سینهبهسینه نقل شدهاند و از نیاکانمان بهدست ما رسیدهاند و اغلب دارای موجودات افسانهای با قدرتها و ویژگیهای خارقالعادهای هستند که طی اتفاقات داستان در کنار دیگر شخصیتها قرار گرفته و درصدد بازکردن گرهٔ داستان برمیآیند. این داستانها کودکان را با دنیایی از جادو و شگفتی آشنا میکنند که میتواند آنها را بهسوی رؤیاهای بزرگ و خیالپردازیهای بیحدومرز ترغیب کند. در کتاب حاضر، تعدادی از معروفترین داستانهای افسانهای کهن را میخوانید. داستانهای افسانهای فولکلور که ده مورد از جذابترین و مهیجترین آنها را در کتاب حاضر میخوانید، تأثیر عمیق و گستردهای از خود روی کودکان باقی میگذارد. این آثار به تخیل آنها سروشکل میدهد، درسهای مهم زندگی و اخلاقیات را به آنها آموزش میدهد و احساس تعلق و هویت فرهنگی را در میانشان تقویت میکند. «لباس جدید پادشاه»، «غاز طلایی»، «رامپل یکپا»، «پدربزرگ و ترب»، «مرد خانهدار»، «بودلینگ و روباه»، «واکیما و مردگلی»، «موسیقیدانهای شهر»، «مرغ پاکوتاه و دانهٔ گندم» و «سفیدبرفی» عناوین داستانهایی هستند که در این مجموعه آنها را میخوانید.
خواندن کتاب سفیدبرفی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سفیدبرفی
«یکی بود، یکی نبود. مردی بود به اسم "فریتزل" که زنی داشت به اسم "لیسی". آنها یک دختر کوچولو داشتند به اسم "کیندی". اسم سگشان هم "اسپیتز" بود. آنها یک گاو، دو بز، چندتا غاز و اردک هم داشتند.
فریتزل مزرعهاش را شخم میزد، بذر میپاشید و محصول را درو میکرد. علفها و یونجهها و گندمها را میبرید، دستهبندی میکرد و زیر نور خورشید میگذاشت تا خشک شود. بعد آنها را به خانه میبرد. خلاصه شبانهروز مشغول کار بود. زنش "لیسی" هم خانه را تمیز میکرد، غذا میپخت، از شیر کره میگرفت و از حیاط خانه و بچه مواظبت میکرد. بنابراین زن هم هر روز خیلی سخت مشغول کارهای خانه بود. هر دو آنها خیلی کار میکردند، اما فریتزل فکر میکرد که خودش بیشتر از زنش کار میکند. شبها که از مزرعه برمیگشت، سرورویش را میشست و میگفت: «چهقدر امروز هوا گرم بود. چهقدر زیاد کار کردم! لیسی، تو اصلاً نمیدانی که کار مردها چهقدر سخت و زیاد است، واقعاً نمیدانی! ولی درعوض کار تو اصلاً زیاد نیست.»
لیسی میگفت: «کار من هم ساده نیست.»
فریتزل میگفت: «ساده نیست؟ کاری که میکنی این است که توی خانه بگردی و کمی خانه را تمیز کنی. اینکه اصلاً کار سختی نیست.»
روزی وقتی فریتزل از کار برگشت و مثل همیشه خستگی و کارش را به رخ زنش کشید، لیسی گفت: «حالا که اینطور است، فردا ما جایمان را عوض میکنیم. من کار تو را انجام میدهم و تو کار مرا انجام میدهی. من میروم به مزرعه تا محصول را درو کنم و تو کارهای سادهٔ خانه را انجام بده، قبول میکنی؟»»
حجم
۵۸۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۵۸۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
نظرات کاربران
خیلی خوبه... خیلی😁