دانلود و خرید کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت مینا فتحی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت

کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت

نویسنده:مینا فتحی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت

کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت نوشتهٔ مینا فتحی است. انتشارات کتابسرای میردشتی این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت

کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که به قلم یک روان‌شناس بالینی و لایف کُوچ (مربی و همیار زندگی)ِ مقیم آمریکا نوشته شده است. رمان حاضر را بیانگر این دانسته‌اند که چگونه دو جریان اصلی، قوی و درهم‌تنیده در بطن جامعه می‌توانند روی یکدیگر تأثیرات فاحش بگذارند و همچنین از یکدیگر اثر بپذیرند. نویسندهٔ این اثر که گفته شده است خود را معتقد به واقع‌گرایی صرف می‌داند و روش مشاوره‌های خود را بر اساس نگاهی واقع‌گرایانه هدایت می‌کند، آغاز کتابش را با متنی ساده و شعرگونه از خودش آغاز کرده که نه بر اساس نگاهی منفعل، بلکه مطابق با الگوی نظام فکری موجود، برخورد و رویارویی با جریانات و اتفاقاتی است که در طول زندگی با آن مواجه می‌شویم و گاه هیچ کنترلی بر آن نداریم. مینا فتحی بر این باور است گاه چاره‌ای جز این نداریم که بپذیریم که زندگی همین است که هست. او گفته است که نخستین رمان بلندش را با قلمی هر چه ساده‌تر و خودمانی نوشته است؛ تا بتواند با مخاطبان بیشتری ارتباط برقرار کند.

خواندن کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شاید سرنوشت این طور نوشت

«خاک‌سپاری تینا و عبدالرضا از تلخ‌ترین مراسم عزاداری‌ای بود که مشهد به خود دیده بود. هزاران نفر در صحن مطهر و بر سر مزار آن دو، که کنار یکدیگر قرار داشتند، جمع شده بودند. اشک‌ها و زاری و بَرسَرزدن‌ها، چون ولوله‌ای کَرکننده، فضا را آکنده بود. برادر عبدالرضا در گور او خوابیده بود و فریاد می‌کشید که او را به‌جای عبدالرضا خاک کنند. دو نفر را با برانکارد بردند که محبوبه آن‌ها را نمی‌شناخت. تاج‌های سفید و عظیم گل‌های گلایل و داوودی و رز بود که دسته‌دسته وارد صحن می‌شد. عدهٔ زیادی در گوشه و کنار، نماز و قرآن می‌خواندند. پوران‌دخت سراسر سیاه‌پوش در محلی نزدیک مزار آن دو روی صندلی‌ای نشسته بود. خودش را روی خاک نمی‌انداخت و بر سر و رویش نمی‌زد، ولی همه می‌دانستند که قلبش چکه‌چکه خون می‌گرید. پوران‌دخت با اشاره‌ای، در گوش کامیار چیزی گفت و کامیار رو به جمعیت فریاد کشید: "می‌فرمایند که آرام باشید، اجازه بدهید خاک‌سپاری انجام شود. اذان ظهر است".

امیر بیهوش روی زمین دراز کشیده بود. خواهر و برادرانش اشک‌ریزان بر سر و رویش گلاب می‌پاشیدند. خانوادهٔ عبدالرضا همه آنجا بودند. چشمان همه از شدت اشک و اندوه متورم بود. عروس جدیدشان، که چهار روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذشت، هم آنجا حاضر بود. مادرش در آغوش خواهرانش از هوش رفته بود. پدر عبدالرضا کنار همسرش روی زمین نشسته و از خود بی‌خود بود. تاج‌های گل همچون دیوارهایی سفید در سراسر فضا به‌چشم می‌خورد. محبوبه گویی شاهد روز رستاخیز بود. دیگر حلقه‌های اشک میهمان دائمی چشم‌هایش بودند. همچون نظاره‌گری خاموش با زانوانی سست ایستاده بود و همچنان در بُهت و ناباوری به‌سر می‌برد. ولوله و همهمهٔ آدم‌ها و ازدحام و بَرسَرزدن‌هایشان چون شلاق‌هایی پی‌درپی روحش را تازیانه می‌زد. مستأصل در اندیشه‌هایش به دنبال معنای زندگی می‌گشت. با خود می‌اندیشید که زندگی شاید توهم موجودی خیالی به نام انسان باشد. بالای سر پوران‌دخت ایستاده بود و با دست‌های بی‌جانش به‌آرامی شانه‌های او را لمس می‌کرد تا مراقبش باشد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۳۸ صفحه

حجم

۶۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۳۸ صفحه

قیمت:
۲۴۰,۰۰۰
تومان