کتاب اسطوره (جلد اول)
معرفی کتاب اسطوره (جلد اول)
کتاب اسطوره (جلد اول) نوشتهٔ مری لو و ترجمهٔ محمدصالح نورانی زاده است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان را برای نوجوانان و جوانان روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب اسطوره (جلد اول)
کتاب اسطوره (جلد اول) به قلم مری لو (نویسندهٔ چینی - آمریکایی)، از پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز بوده و اولینبار در سال ۲۰۱۱ میلادی منتشر شده است. در این رمان که آن را هیجانانگیز و بسیار خواندنی توصیف کردهاند، میبینید که ایالات متحده به بخشهای مختلفی تقسیم شده و کالیفرنیا اکنون بخشی از «جمهوری» به حساب میآید. مردم تحت ظلم و ستم هستند؛ البته بهجز عدهای اندک از خواص. پسری به نام «دی» قصد دارد بهمنظور به دستآوردن دارو برای طاعون کشندهای که شهر را در بر گرفته است، به یک بیمارستان حمله کند. او مدتی است که با نیروهای جمهوری در جنگ بوده و به موفقیتهای بزرگی هم رسیده است. هجوم این پسر به بیمارستان، باعث زخمیشدن یکی از سربازان جمهوری میشود و خودِ «دی» هم هنگام فرار آسیب میبیند. راوی دیگر این رمان، دختری به نام «جون» است که تحتتعلیم جمهوری بوده و از خواص به حساب میآید. او تواناییهای شگفتانگیزی دارد. «جون» قسم میخورد که از قاتل برادرش (سرباز زخمیشده) انتقام خواهد گرفت. این دختر دربارهٔ «دی» چیزهایی میداند و همچنین میداند که او آدمکش نیست. چرا «دی»، برادر او را به قتل رساند؟ کتاب حاضر را که جلد نخست از مجموعهٔ «اسطوره» است، بخوانید تا بدانید.
جلد دوم این مجموعه با نام «نابغه» در ژانویهٔ ۲۰۱۳ و جلد سوم این مجموعه به نام «قهرمان» در نوامبر ۲۰۱۳ چاپ شده است؛ همچنین یک نیمجلد (الکترونیکی) درمورد زندگی شخصیت اصلی قبل از شروع این مجموعه در نظر گرفته شده است که «زندگی قبل از اسطوره» نام دارد و در انتهای همین کتاب و در بخشی جداگانه میتوانید آن را مطالعه کنید.
خواندن کتاب اسطوره (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان و جوانان دوستدار ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان (سهجلدی) پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اسطوره (جلد اول)
«دنیا مات و در هم است. تفنگها و صداهای بلند و سطلی از آب یخ را که روی سرم ریخته شد به یاد میآورم. بعضی وقتها صدای چرخش کلیدی در قفل را میشنوم و بوی فلزمانند خون را حس میکنم. ماسکهای ضدگازی را میبینم که از بالا به من نگاه میکنند. کسی پیوسته جیغ میکشد. همواره صدای نالهٔ آژیر خودروی درمانی ارتش را میشنوم. دلم میخواهد خاموشش کنم، سعی میکنم کلیدش را پیدا کنم اما بازوهایم حس عجیبی دارند. نمیتوانم حرکتشان بدهم. دردی وحشتناک در پای چپم باعث میشود گونهها و چشمانم همواره خیس اشک باشند. شاید کل پایم را از دست داده باشم.
لحظهای که سروان به مادرم شلیک کرد مثل فیلمی که روی یک صحنه گیر کرده باشد پشت سر هم در سرم تکرار میشود. نمیفهمم چرا از سر راه کنار نمیرود. سرش داد میزنم که حرکت کند، روی زمین بنشیند، هر کاری بکند. اما فقط آنجا میایستد تا گلوله به او بخورد و بعد روی زمین میافتد. صورتش مستقیماً به سمت من است ــ اما این تقصیر من نیست. نه.
بعد از زمانی که به نظر تا ابدیت طول میکشد، حواسم سر جایش میآید. چقدر طول کشیده؟ چهار یا پنج روز؟ شاید یک ماه؟ به هیچوجه نمیدانم. وقتی بالاخره چشمانم را باز میکنم، متوجه میشوم که در سلولی کوچک و بدون پنجره هستم که از چهار دیوار فولادی تشکیل شده است. سربازانی در دو سمت دری فرو رفته و کوچک ایستادهاند. صورتم را در هم میکشم. زبانم ترک خورده و مثل استخوان خشک شده است. قطرات اشک روی پوستم خشک شدهاند. چیزی که مثل دستبندهای فلزی است دستانم را محکم به پشت یک صندلی بسته است، یک لحظه طول میکشد تا متوجه شوم که خودم روی آن صندلی نشستهام. موهایم به شکل دستههای چسبناک جلوی صورتم پخش شده است. خون جلیقهام را پوشانده است. ترسی ناگهانی من را در بر میگیرد: کلاهم. لو رفتهام.»
حجم
۲۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۲۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
نظرات کاربران
هیجان انگیز و پرکشش. برای بزرگسالان هم خواندنی است.