کتاب کمال ذهن
معرفی کتاب کمال ذهن
کتاب کمال ذهن نوشتهٔ جو دیسپنزا و ترجمهٔ روزبه ملک زاده و هیمن برین است و انتشارات پردیس آباریس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب کمال ذهن
شاید از تغییر پارادایمی که در علم مدرن در حال رخ دادن است باخبر باشید. در پارادایم قدیمی، آگاهی شما نوعی پدیدهٔ ثانویه تلقی میشود که از مغز برآمده است. در پارادایم جدید، آگاهی شما زمینهٔ وجودتان است و مغزتان پدیدهٔ ثانویه به حساب میآید. این خبر حالتان را بهتر کرد؟ پس آمادهاید که از مزایای این کتاب بهره ببرید.
اگر آگاهی زمینهٔ اصلی و مغز فرعی باشد، آنگاه بهطور طبیعی این پرسش مطرح میشود که چطور باید به بهترین نحو از مغزمان استفاده کنیم تا هدف آگاهی را محقق کرده و آن را به کمال برسانیم؟ مدتی است که تحقیقاتی در بستر این پارادایم جدید در حال انجام است، اما این اولین کتابی است که به این پرسش میپردازد و خواننده را به خوبی به پایان ماجرا میرساند. در حقیقت دکتر جو دیسپنزا دفترچه راهنمای فوقالعادهای برای مغز نوشته است و این کار را از منظر تقدم آگاهی انجام داده است. از آنجا که درک تقدم آگاهی به صورت صریح و آشکار، مستلزم داشتن پیشزمینهای از فیزیک کوانتوم است، پس برای شما خواننده خالی از لطف نخواهد بود اگر کمی به سخنان یک فیزیکدان کوانتومی گوش فرا دهید و منظور از نگارش این پیشگفتار هم همین است.
فیزیک کوانتومی با مشکلی اساسی در زمینهٔ تفسیر مواجه است. فیزیک کوانتومی اشیاء را نه بهعنوان «چیزهای» مشخص، بلکه به مانند امواجی از امکان در نظر میگیرد. وقتی ما این امکانها را مشاهده و «اندازهگیری» میکنیم، چگونه به «چیزهای» واقعی در حیطهٔ تجربهٔ ما تبدیل میشوند؟
فیزیک کوانتوم میگوید حتی خود مغز هم قبل از اینکه آن را اندازهگیری کنیم و با آن به مشاهده بپردازیم، از امکانهای کوانتومی تشکیل یافته است. اگر ما یعنی آگاهیمان، محصول مغزمان باشیم، آنگاه ما نیز امکان هستیم.
طرز فکر سومی هم وجود دارد و این یکی ما را به سمت تغییر پارادایم میبرد. آگاهی شما تار و پود اصلی واقعیت است و ماده (از جمله مغز و شیئی که دارید مشاهده میکنید) در این تار و پود بهعنوان امکانهای کوانتومی وجود دارد. مشاهدهٔ شما عبارت است از انتخاب یکی از امکانها و تبدیل آن به واقعیت تجربهٔ شما. فیزیکدانان این فرایند را فروپاشی موج امکان کوانتومی مینامند.
وقتی پی بردید که آگاهی شما مغزتان نیست و از آن فراتر است و هنگامیکه پی بردید میتوانید در بین امکانها و احتمالات دست به انتخاب بزنید، آمادهاید که بر اساس ایدهها و توصیههای جو دیسپنزا عمل کنید. خوب است بدانید که «شمایی» که دست به انتخاب میزند، شمایی کیهانی است؛ حالتی از آگاهی که در موقعیتهای غیرعادی در اختیار شما قرار دارد. وقتی به بینش خلاقانهای دست پیدا میکنید، به چنین حالتی رسیدهاید. در چنین زمانهایی شما آمادهاید تا در مدارهای مغزتان تغییر ایجاد کنید. دکتر دیسپنزا به شما خواهد گفت چگونه این کار را انجام دهید.
خواندن کتاب کمال ذهن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند با علوم نوین به خودشناسی برسند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کمال ذهن
«همهٔ ما شنیدهایم که وقتی کسی بر مانعی فائق میآید، میگویند: «ذهن بالاتر از ماده» است. میتوان این عبارت را در مورد بهبودی من بعد از تصادف بهکار برد. ما معمولاً این عبارت را بدون اینکه به آن فکر کنیم به کار میبریم. معنای سادهٔ این عبارت یعنی کسی تصمیم گرفته است کاری را انجام دهد و اجازه ندهد تفکر مرسوم و موانع پیش رویش جلوی رسیدن او را به هدفی که در ذهن دارد، بگیرد. این کار به راستی مستلزم اراده است. شاید فکر کنید که در برخی شرایط میتوانید از نیروی ذهن برای ایجاد تغییراتی در قلمروی جسم، ذهن و احساس استفاده کنید.
برای مثال فرض کنید شما در کودکی از ارتفاع میترسیدهاید. شما و دوستانتان به اردو رفته بودید و نزدیک اردوگاهتان دریاچهای قرار داشت و اطراف دریاچه را صخرهها در برگرفته بودند. همهٔ دوستانتان داشتند از روی صخرهها شیرجه میزدند و لذت میبردند. شما به شنا کردن قناعت کرده بودید و داشتید از خنکای آب لذت میبردید، تا اینکه کسی به احتمال زیاد یکی از دوستان بزرگترتان با انگشت شما را نشان داده و به همه گفت شما تنها کسی هستید که جرأت شیرجه زدن را ندارد. شما از همه کوچکتر بودید و برای خود شنا میکردید. سپس از ترس تمسخر آنها و برای اینکه دیگر امواج شیرجهٔ آنها به صورتتان نخورد، از آب بیرون آمدید و با ترس و لرز خود را به روی صخرهها رساندید.
آفتاب شانههایتان را میسوزاند و وزش نسیم سرد، پوستتان را مرغی کرده بود؛ شما آنجا ایستاده بودید و آب از موهای خیستان میچکید. تمام این مدت ذهنتان جلویتان را میگرفت و میگفت: «به هیچ وجه.» دندانهایتان از ترس به هم میخورد. شما گام سرنوشت سازی به عقب برداشتید. هیاهو و جیغ و داد بیشتر شد. شما به پایین نگاه کردید و جلادی که کمی پیش شکنجهتان میداد، حالا داشت تشویقتان میکرد: «زودباش» های او دیگر طعنه نبود، بلکه ترغیب و تشویق بود. آدرنالین شکمتان را طی کرد و به زانوهایتان رسید؛ تلوتلوخوران جلو رفتید و از لبهٔ صخره پایین پریدید.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
نظرات کاربران
سلام وقت بخیر لطفا به کتابخانه بی نهایت اضافه کنید