کتاب دختری پشت پنجره
معرفی کتاب دختری پشت پنجره
کتاب دختری پشت پنجره نوشتهٔ فرید دانش فر است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی از مجموعهٔ «کتابهای پرندهٔ آبی» و حاوی داستانی برای نوجوانان.
درباره کتاب دختری پشت پنجره
کتاب دختری پشت پنجره دربردارندهٔ داستانی برای نوجوانان است. عنوان فصلهای این داستان مجموعه عبارت است از «رفتن به منطقهٔ ممنوع»، «بچهگربهای که سگ شد»، «ماجرای رپ خواندن رادین»، «من پشمک هستم»، «نقشهٔ احمقانهٔ مجید»، «دختربچهها شبیه هم هستند» و «اصغر آقا نقشه میکشد». فرید دانش فر در کتاب حاضر، ماجرای پسر نوجوانی را روایت کرده است که بهدلیل مشکلات مالی خانوادهٔ خود به ناچار بههمراه آنها به محلهای میرود که خاطرات تلخی از آنجا دارد. چه ماجراهایی پیش روی پسر نوجوان است؟ بخوانید تا بدانید. این اثر داستانی با لحنی روان نگاشته شده است.
خواندن کتاب دختری پشت پنجره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن داستانهای ایرانی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دختری پشت پنجره
«مادرم توی خانهٔ به آن کوچکی، آن هم تنها، حوصلهاش حسابی سر میرفت. این بود که رفت و با واحد بالاییمان آشنا شد. اینطور که مادرم میگفت، مریمخانم مثل خیلی از زنهای اینجا خانهدار بود. توی این محله همهٔ مردها کارگر بودند، مگر اینکه خلافش ثابت میشد. شوهر مریمخانم هم توی یک کارخانهٔ بزرگ کار میکرد و یکهفتهدرمیان شبکار بود. یک دختر همسنوسال من هم داشتند. تا حالا ندیده بودمش، چون تابستان بود و مدرسه که نمیرفت، توی کوچه هم به خاطر اصغرآقا نمیتوانست برود. اینجا راستیراستی یک زندان بود؛ زندانبانش هم یک شکمگندهٔ دیوانه. فرقش با زندان این بود که همسایهها میتوانستند به خانهٔ همدیگر بروند. البته مریمخانم خانهٔ ما نمیآمد. اول فکر کردم اینیکی هم لابد از آن اخلاقهای عجیب و غریب دارد، ولی بعد فهمیدم به خاطر من است. زنها دوست ندارند وقتی میخواهند پیش هم بنشینند و حرف بزنند، هیچ موجود مذکری حرفهایشان را بشنود. فرقی هم نمیکند صحبتشان دربارهٔ پیازهای گندیدهٔ مغازهٔ سر خیابان باشد یا دربارهٔ لباس زن رئیسجمهور امریکا.
فکر میکردم تنها مشکلم جور شدن با بچههای اینجاست، اما اصغرآقا همهٔ فکرهایم را به هم ریخت. نه میتوانستم فوتبال نگاه کنم، نه میتوانستم فوتبال بازی کنم. توی اتاقم نشستم و به در و دیوار نگاه کردم؛ پر بود از پوستر بازیکنها. رونالدو فریاد میزد و انگشت اشارهاش را به سمت خودش گرفته بود که یعنی من خیلی خوبم و من گل زدم و من بهترینم. آرین روبن داشت با پای چپش توپ را جلو میبرد که مثل همیشه از سمت چپ توی عرض حرکت کند و بعد هم شوت. مسی با آن پیراهن راهراه آبیاش گل زده بود و یکی از همان لبخندهای معروفش را تحویلم میداد. اما تمام اینها مثل مجسمهها خوشگل بودند، و ساکت. یک لحظه از همهشان بدم آمد و خواستم تکتکشان را پاره کنم، که چشمم افتاد به علی کریمی؛ با همان پیراهن سفید شماره هشت. بازی ایران و کرهٔ جنوبی بود و ما یک - هیچ جلو بودیم. دقیقهٔ هشتادودو؛ فقط هشت دقیقه باید طاقت میآوردیم تا برویم جام جهانی؛ ولی چند ثانیه بعد توپ چسبید به تور دروازهمان. بازی تمام شد. کریمی ماتش برد و دستهایش را روی صورتش گذاشت. انگار نمیخواست چیزی را که اتفاق افتاده ببیند. من هم میخواستم دستهایم را روی صورتم بگذارم تا دیگر این کوچه و توپ و اصغرآقا را نبینم. اما هنوز بازی من تمام نشده بود. من اصلاً بازی را شروع نکرده بودم.»
حجم
۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه