کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان
معرفی کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان
کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان نوشتهٔ لیز فوگل و ترجمهٔ فرزانه راجی و ترجمهٔ حسن مرتضوی است و نشر چشمه آن را منتشر کرده است. لیز فوگل در کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان به سوی نظریهای واحد که نخستینبار در سال ۱۹۸۳ انتشار یافت، به بحث دربارهٔ تحقیقات مرتبط با سنتهای بررسی مسئلهٔ زنان در مارکسیسم و هم تجزیهوتحلیل آثار فمینیسم سوسیالیستی پرداخته است.
درباره کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان
دههٔ ۱۹۶۰ نمایانگر برآمدن جنبشهای رهایی زنان تقریباً در همهٔ کشورهای سرمایهداری بود؛ پدیدهای که به مدت نیمقرن نشانی از آن به چشم نمیخورد. این موج دوم فمینیسم مبارز، که در امریکای شمالی آغاز شد، بهسرعت گسترش یافت. بریتانیای کبیر و ملتهای اروپا ابتدا به محرک امریکای شمالی واکنش نشان دادند و آگاهی فمینیستی جدیدی نیز در کشورهایی مانند ژاپن، هند، ایران و امریکای لاتین پدیدار شد. جنبش زنان دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ضمن یادآوری خاطرهٔ فمینیسمهای پیشین، ضرورتاً در واکنش مشخص به شرایط جدید اجتماعی پدید آمده بود. یکی از ویژگیهای کمابیش بارز آن وجود گرایشی چشمگیر در این موج بود که به فمینیسم سوسیالیستی یا فمینیسم مارکسیستی شهرت داشت. این گرایش درصدد ادغام دو سنتی بود که پیوند خودآگاهانهای میانشان برقرار بود. فمینیسم سوسیالیستی استدلال میکرد که هوادارانش نمایندههای «سیاست منحصربهفردی هستند که ارتباط متقابل پدرسالاری و سرمایهداری را، با هدف مقابله با جنسیتگرایی، تضاد طبقاتی و نژادپرستی، مورد ملاحظه قرار میدهند.»
ظهور گرایشی سوسیالفمینیستی در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ تحولی فوقالعاده مهم بود. فمینیسم سوسیالیستی هم در موطن خود و هم در کشورهای دیگر در همبستگی با مبارزات مترقی و ضدامپریالیستی قرار گرفت و همزمان از درِ مخالفت با گرایش روبهرشد رادیکالفمینیستی برآمد که برتریجویی مردانه را ریشهٔ تمامی ستمهای انسانی و مانع اصلی رهایی زنان تلقی میکرد. اما در اواسط دههٔ ۱۹۷۰، جنبش فمینیسم سوسیالیستی بخشی از شتاب و بازدهی خود را از دست داد، چراکه فعالیت ضدامپریالیستی فروکش کرده بود و بسیاری از زنان مارکسیست سازمانهای فمینیستی را ترک کردند، هر چند از جنبش زنان در کل کناره گرفتند. حال چنین به نظر میرسید که دیدگاههای نظری و سازمانی فمینیسم رادیکال بیش از گذشته رهنمودهایی را پیشِ روی فمینیستهای سوسیالیست میگذارد، بهویژه آنجا که مسائلی حیاتی از جمله جنسیت، روابط بینفردی، ایدئولوژی و سختجانیِ سلطهٔ مردانه در سراسر تاریخ مطرح بود. درعینحال گویی تجربهٔ زنان در جنبشهای انقلابی و کشورهای سوسیالیستی به میزان فزایندهای از ملاحظات بلادرنگ سوسیالفمینیستی رخت بربسته بود. نوعی بدگمانی خاص دربارهٔ دستاوردهای جنبشهای سوسیالیستیِ موجود و امکان عمل انقلابی به وجود آمده بود. در چنین فضایی، برخی از فمینیستهای سوسیالیست متقاعد شدند که مارکسیسم نمیتواند با به کارگیری بینش فمینیستی تحول یا بسط یابد. علاوهبراین، به زعم آنها این هدف نهتنها دستنیافتنی است، بلکه رهایی زنان را به نفع مطالبات سوسیالیسم به محاق میبرد و خیانتی است به رهایی زنان. خاستگاه فمینیسم سوسیالیستی تعهدی دوسویه بود، یعنی دستیابی همزمان به رهایی زنان و انقلاب سوسیالیستی؛ حال این تعهد مضاعف در شرفِ از هم گسستن بود.
کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان استدلالی را به طرفداری از توان مارکسیسم برای کندوکاو مسائل کنونی پیشِ پای زنان در مسیر مبارزه برای رهایی مطرح میکند. با اینهمه، پیشفرض بسیاری از سوسیالیستها را نیز بهشدت مردود میشمارد که باور دارند سنت مارکسیسم کلاسیکْ تحلیلی کمابیش کامل از مسئلهٔ ستم بر زنان بر جای گذاشته است. بدین معنا کتاب حاضر را میتوان اثری سوسیالفمینیستی نامید، اما نه حامل بدگمانی متداول فمینیستهای سوسیالیست نسبت به سودمندی نظریهٔ مارکسیستی و نه شریک امیدهای وافر آنها به چشماندازهای رادیکالفمینیستی. در عوض استدلال متن معطوف به کاستی سهمگین سنت سوسیالیستی و نابسندگیهای آن در واکاوی مسائل زنان است. با اینهمه، مارکسیسم میتواند برای طرح چارچوبی نظری با درج مسائل ستم و رهایی زنان در آن به کار آید.
خواندن کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزههای جامعهشناسی، فلسفه و علوم سیاسی پیشنهاد میکنیم.
درباره لیز فوگل
لیز فوگل متولد ۱۹۳۸ و فرزند سیدنی فوگل، پزشکی چپگرا، است. در خانوادهای چپ در ایالات متحدهٔ امریکا بزرگ شده است و از همان کودکی آموخته که انتقادی بیندیشد و روال کار جامعه را به پرسش بگیرد. فوگل لیسانس خود را سال ۱۹۶۰ از کالج رادکلیف دریافت کرد و سپس دانشجوی دکترای رشتهٔ تاریخ هنر در دانشگاه هاروارد شد. در طول تحصیلات تکمیلی درگیر جنبشهای ضدجنگ و حقوق مدنی بود و در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ با کمیتهٔ هماهنگی دانشجویان بدون خشونت (SNCC) در میسیسیپی فعالیت میکرد. در اواخر دههٔ ۱۹۶۰ در جنبش نوظهورِ آزادی زنان مشارکت داشت و با طرفداری از جناح فمینیست ـ سوسیالیست به سازمان نان و گلسرخ بوستون پیوست. فوگل دکترای خود را در رشتهٔ تاریخ هنر و جامعهشناسی گرفت و در دانشگاه براون تدریس کرد و در مقام نظریهپرداز بانفوذ و فعال مارکسیست ـ فمینیست به فعالیت پرداخت. او یکی از بنیانگذاران اصلی نظریهٔ بازتولید اجتماعی شناخته میشود. فوگل در کار خود به عنوان مورخ هنر از اولین کسانی بود که دیدگاهی فمینیستی دربارهٔ تاریخ هنر را طرح و دورههایی را با این مباحث تدریس کرد که در زمان خود نوآورانه بود. در کسوت مورخ هنر تحقیقی را با عنوان ستون آنتونینوس پیوس دربارهٔ یکی از مجسمههای برجستهٔ امپراتوری روم و نیز برخی از نخستین مقالات را در زمینهٔ تاریخ هنر فمینیستی و تاریخ زنان منتشر کرد. دورهٔ دکترای جامعهشناسی را در دانشگاه برندایس در سال ۱۹۷۶ آغاز کرد و دو سال قبل از انتشار تأثیرگذارترین اثر خود، مارکسیسم و ستم بر زنان: به سوی نظریهای واحد، در سال ۱۹۸۱ تحصیل خود را به پایان رساند. او تا زمان بازنشستگی در سال ۲۰۰۳ مدرس جامعهشناسی بود.
فوگل در حوزهٔ جامعهشناسی به مطالعه دربارهٔ سنت مارکسیستی در رابطه با مسئلهٔ زنان پرداخت و بهترین متون و همچنین تحولات مواضع جنبش مارکسیستی را دربارهٔ مسئلهٔ زنان تجزیهوتحلیل کرد؛ در این روند دو میراث متناقض را تشخیص داد و همزیستی آنها را از زمان آغاز مارکسیسم بررسی کرد. علاوهبراین، او در بحثهای مهم درون فمینیسمِ سوسیالیستی، مانند بحث کار خانگی و نگاه مارکسیسم و فمینیسم به این مسئله، مشارکت فعال داشت.
او پس از انتشار مارکسیسم و ستم بر زنان در جهت بسطوگسترش نظریهٔ فمینیسم مارکسیستی تلاش کرد و از جمله به خانواده، زایمان، سیاستهای جنسیتی در محل کار و… توجه نشان داد، وضعیت فعلی فمینیسم را مطالعه کرد و به تحلیل مباحث موجود پیرامون دیدگاههای برابریطلبانه و اختلاف آنها در رابطه با مرخصی زایمان و سایر سیاستهای عمومی پرداخت. این تحقیقات عمدتاً در کتاب مادران شاغل: سیاست زایمان در محل کارِ ایالات متحده۱ (۱۹۹۳) و همچنین در مقالات متعددی از جمله مسئلهٔ زنان، مقالههایی درباره فمینیسم ماتریالیستی۲ (۱۹۹۵) منتشر شدهاند.
بخشی از کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان
«فمینیستهای سوسیالیست نابسندگیها و نیز سهم بحث انگلس را در مورد خانواده و مناسبات مالکیت در منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت دریافتهاند. آنها، همانند انگلس، حدودوثغور ستم بر زنان را در پویایی توسعهٔ اجتماعی میدانند، اما درصددند برای این پدیده بنیانی بهمراتب دیالکتیکیتر از آنچه انگلس قادر به شناسایی بود بنا کنند. چنین پدیدهای باید چندین معیار ضمنی را رعایت کند. باید فرایندی مادی و مختص یک شیوهٔ تولید خاص باشد. با وجود این، چنین تشخیصی باید نشان دهد که چرا زنان در تمامی جوامع طبقاتی یا، به نظر برخی فمینیستهای سوسیالیست، در همهٔ جوامع شناختهشده مورد ستم قرار میگیرند. مهمتر از همه، باید در مقایسه با نقد انگلس بر مالکیت درک بهتری از ستم بر زنان در طبقات فرودست و همچنین در طبقات فرادست ارائه داد. تحلیلهای فمینیسم سوسیالیستی در این دیدگاه سهیماند که بچهدار شدن، پرورش فرزند و کار خانگی واجد چنین معیارهایی هستند، اگرچه طیف گستردهای از تفسیرهای نظری ارائه میدهند که بیانگر رابطهٔ این فعالیتها و ستم بر زنان است.
برخی از فمینیستهای سوسیالیست میکوشند کار خانگی را در قالب مفاهیم گستردهتری قرار دهند که دربردارندهٔ فرایندهای حفظ، نگهداری و بازتولید نیروی کار است. به زعم آنها، این فرایندها ماهیتی مادی دارند و علاوهبراین میتوانند برحسب بازتولید اجتماعی به مثابهٔ یک کل تحلیل شوند. آنها برای ارتقای موضع خود به مارکس و بهویژه به سرمایه روی میآورند که همین امر بهخودیخود تمرکز نظری را از زنان برمیگرداند و متوجه پدیدههای گستردهتر اجتماعی میکند. درعینحال، آنها تا سرحد توان در مقابل تأثیرات متناقض جبرگرایی اقتصادی و آرمانگرایی موروثیِ سنت سوسیالیستی مقاومت میکنند.
رابطهٔ بین مزد سرمایهداری و خانواری که با این مزد زندگی میکند نیز بیانگر موضوع مهم دیگری است. فمینیستهای سوسیالیست اشاره میکنند که مارکسیسم هرگز در مورد اینکه این مزد چه کسانی را پوشش میدهد شفاف نبوده است. مفهوم تاریخی حداقل مزد گاه به افراد و در موارد دیگر به کارگر «و خانوادهاش» اشاره دارد. تشخیص این ابهام الهامبخش سلسلهای از تلاشها برای صورتبندی مجدد و پاسخ به مسائل مربوط به تقسیم کار جنسیتی در خانواده و نیز در کار مزدی بوده است. درحالیکه برخی از این تلاشها بر مفاهیم اقتدار و پدرسالاری تأکید میکنند، برخی دیگر بر مسائل مربوط به تعیین سطح مزد، رقابت در بازار کار و ساختار ارتش ذخیرهٔ کار صنعتی متمرکز میشوند. رویکرد هر چه باشد، شناسایی مسئله بهخودیخود یک گام نظری مهمِ رو به جلوست.
نظریهٔ فمینیسم سوسیالیستی همچنین بر این امر تأکید دارد که زنان در جامعهٔ سرمایهداری رابطهای دوگانه با کار مزدی دارند؛ آنها کارگرانیاند که ارزش نیروی کارشان هم پرداخته و هم نپرداخته است. این نظریه به طور کلی فعالیت زنان را عامل اصلی شکلدهی آگاهی هر زن به عنوان مصرفکننده و کارگر خانگیِ بیمزد میداند، خواه او در کار مزدی باشد یا نباشد. این دیدگاه با گونهای جهتگیری راهبردی ملازم است. فمینیستهای سوسیالیست، برخلاف برخی گرایشهای دیگر چپ، معتقدند زنان میتوانند با موفقیت سازماندهی شوند و بر لزوم تشکلهای فراگیر زنان از تمامی اقشار جامعه تأکید میورزند. آنها، برای پشتیبانی از موضع خود، به تاریخ طولانی فعالیت مبارزهجویانهٔ زنان در جنبش کارگری، در جوامع و در انقلابهای اجتماعی اشاره میکنند. علاوهبراین، پی بردهاند که بسیج زنان نیازمند حساسیت به تجربهٔ زنان است به عنوان زن و بر مشروعیت و اهمیت سازمانهایی تأکید دارند که فقط از زنان تشکیل شده باشند. این دقیقاً ویژگی خاص موقعیت زنان است که سازمانهای جداگانهٔ آنان را میطلبد. فمینیستهای سوسیالیست عمدتاً با بسیاری از سنتهای نظری و عملی سوسیالیستی بر سر این موضوع تقابل پیدا میکنند. نظریهٔ فمینیسم سوسیالیستی وظیفهٔ ایجاد چارچوبی را بر عهده میگیرد که بتواند روند سازماندهی زنان از طبقات و اقشار مختلف را در جنبش مستقل زنان هدایت کند.
سرانجام، نظریهٔ فمینیسم سوسیالیستی چشمانداز نظری خود را به بخشی از مقدمهٔ انگلس در منشأ خانواده پیوند میزند:
براساس برداشت ماتریالیستی، عامل تعیینکننده در تاریخ در نهایت تولید و بازتولید بلافصل زندگی است که خود ماهیتی دوگانه دارد. از یک سو، تولیدِ وسایل معاش، خوراک، پوشاک، سرپناه و ابزارهای لازم برای تولید آنها؛ از دیگر سو، تولید خودِ انسانها یعنی تکثیر نوع است. سازمان اجتماعی، که مردم یک دورهٔ خاص تاریخی و یک کشور خاص تحت آن زندگی میکنند، توسط هر دو نوعِ تولید مشخص میشود: توسط مرحلهٔ توسعهٔ کار (تولید وسایل معاش) از یک سو و توسعهٔ خانواده (تولید خودِ انسان) از سوی دیگر.»
حجم
۳۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه
حجم
۳۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۴۸ صفحه