دانلود و خرید کتاب گربه ای که عاشق باران بود هنینگ مانکل ترجمه مهناز رعیتی
تصویر جلد کتاب گربه ای که عاشق باران بود

کتاب گربه ای که عاشق باران بود

نویسنده:هنینگ مانکل
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب گربه ای که عاشق باران بود

کتاب گربه ای که عاشق باران بود نوشتهٔ هنینگ مانکل و ترجمهٔ مهناز رعیتی است. انتشارات شرکت کتاب هرمس این رمان را برای کودکان روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب گربه ای که عاشق باران بود

کتاب گربه ای که عاشق باران بود، رمانی برای کودکان است که در ۱۴ بخش روایت شده است. در این رمان با کودکی آشنا و همراه می‌شوید که «لوکاس» نام دارد. این کودک عادت دارد خم شود و گربه‌ها را نوازش کند. همه فکر می‌کنند او می‌تواند با گربه‌ها گفت‌وگو کند، اما چنین چیزی غیرممکن است. لوکاس ۶ سال دارد. پدر و مادر او در روز تولدش و در کمال تعجب، گربۀ کوچکی به لوکاس هدیه می‌دهند. این کتاب روایت‌گر دلبستگی لوکاس و «شب»، گربۀ او به یکدیگر است؛ گربه‌ای که با ناپدیدشدنش، به بزرگ‌شدن لوکاس کمک می‌کند!

خواندن کتاب گربه ای که عاشق باران بود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گربه ای که عاشق باران بود

«و بعد؟

بعد چه اتفاقی افتاد؟

«شب» هرگز بازنگشت. او در همان کشور شگفت‌انگیز بارانی که لوکاس مرتباً خوابش را می‌دید ناپدید شده بود.

هربار که هوا ابری می‌شد و قطرات باران چهارچوب پنجره را خیس می‌کرد، لوکاس به کنار پنجره می‌رفت، و بینی‌اش را به شیشه می‌چسباند و سعی می‌کرد «شب» را مقابل چشمانش مجسّم کند. گاهی با دیدن قطره‌های باران صورت «شب» در یادش زنده می‌شد. هرجا که جویبارهای کوچکی جاری می‌شد، لوکاس به یاد سبیلهای «شب» می‌افتاد. هرجا که قطرات درخشانی بود، لوکاس به یاد چشمان «شب» می‌افتاد. بله، او می‌توانست گربه‌اش را در باران ببیند؛ فکر می‌کرد تنها گربه دنیا که عاشق باران است گربه اوست. «شب» آن قدر باران را دوست داشت که مجبور شد به کشور باران سفر کند. کشوری دور از همه راهها و کوهها و دریاها.

البته لوکاس امیدوار بود که بالاخره «شب»، یک روز برمی‌گردد و می‌پرد کنار او روی بالش می‌خوابد، و بعد از اینکه یک شبانه‌روز خوابید، تمام ماجراهایی را که برایش اتفاق افتاده برای لوکاس تعریف می‌کند.

اما «شب» هرگز بازنگشت؛ گاهی وقتها چندین روز می‌گذشت و لوکاس به «شب» فکر نمی‌کرد. چون می‌ترسید «شب» را کاملا فراموش کند، کاغذی نوشت و آن را به پشتِ درِ اتاقش چسباند. روی کاغذ یادآوری کرده بود که هر روز باید حداقل پنج دقیقه به «شب» فکر کند.

تکالیف مدرسه لوکاس روزبه روز بیشتر می‌شد. وقتی به یاد «شب» می‌افتاد انگار به چیزی در دوردست فکر می‌کرد. قبل از اینکه به مدرسه برود، انگار «شب» همیشه در نزدیکی او بود، اما حالا «شب» برایش مثل نقطه کوچکی بود در فاصله‌ای بسیاربسیار دور.

بدین ترتیب سالها گذشت و لوکاس رشد کرد و بزرگتر شد. یک روز بئاتریس از او پرسید که آیا نمی‌خواهد گربه دیگری داشته باشد.

لوکاس جواب داد:

ــ من یک گربه دارم، من «شب» را دارم. هرچند که جای خیلی دوری است.

ــ اما «شب» سالهاست که گم شده.

ــ مهم نیست، من نمی‌خواهم دوتا گربه داشته باشم. من «شب» را دارم. هرچند که خیلی از من دور است.

بعضی شب‌ها لوکاس خواب «شب» را می‌دید، خوابی که همیشه یکی بود و تکرار می‌شد. «شب» روی صخره‌اش نشسته بود و خود را می‌شست و دُمش را روی صورتش می‌کشید و پوستش را مالش می‌داد. ناگهان گوشهایش را تیز می‌کرد، مثل اینکه صدایی شنیده باشد. لوکاس توی خواب می‌فهمید که «شب» برای شنیدن صدای اوست که گوشهایش را تیز کرده، و آن دو درحالی که لوکاس پایین صخره ایستاده بود، با هم صحبت می‌کردند. بعد دوباره همه چیز محو و بی‌رنگ می‌شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان