دانلود و خرید کتاب وداع با کودکی ام پانائیت ایستراتی ترجمه صابر مقدمی
تصویر جلد کتاب وداع با کودکی ام

کتاب وداع با کودکی ام

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب وداع با کودکی ام

کتاب وداع با کودکی ام نوشتهٔ پاناییت ایستراتی و ترجمهٔ صابر مقدمی است. انتشارات ناهید این کتاب خاطرات را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب وداع با کودکی ام

کتاب وداع با کودکی ام (Mes departs) که با مقدمه‌ای به قلم رومن رولان آغاز شده، سه فصل دارد. این اثر حاوی خاطرات تأمل‌برانگیز و خواندنی نویسنده از دوران کودکی‌اش است. پاناییت ایستراتی که پس از گرفتن مدرک پایان دورهٔ ابتدایی‌اش به‌خاطر فقر و تنگدستی قادر به ادامهٔ تحصیل در دبیرستان نبود، برای برداشتن باری از روی دوش مادرش به کار روی آورد و کم‌کم با کودکی زیبا و شیرینش خداحافظی کرد. پاناییت ایستراتی پس از مدتی کار در پیاله‌فروشی، تصمیم به جهانگردی گرفت و سال‌های بسیاری از زندگی خود را به آوارگی و بیچارگی در کشورهای گوناگون سپری کرد. ناداستان او را بخوانید.

در یک تقسیم‌بندی می‌توان ادبیات را به ۲ گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشته‌هایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرند، اطلاق می‌شود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص، یا ارائهٔ اطلاعات و به دلایلی دیگر شروع به نوشتن می‌کند. در مقابل، در نوشته‌های غیرواقعیت‌محور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز می‌زند و این گونه به‌عنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیت‌محور) طبقه‌بندی می‌شود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم عامهٔ مردم است (البته نه به‌معنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب، یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ «مبتنی بر واقعیت» از هدف‌های دیگر ناداستان‌نویسی هستند. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمون‌های بی‌شماری می‌پردازد و فرم‌های گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی می‌توانند شامل این‌ها باشند: جستارها، زندگی‌نامه‌ها، کتاب‌های تاریخی، کتاب‌های علمی - آموزشی، گزارش‌های ویژه، یادداشت‌ها، گفت‌وگوها، یادداشت‌های روزانه، سفرنامه‌ها، نامه‌ها، سندها، خاطره‌ها، نقدهای ادبی.

خواندن کتاب وداع با کودکی ام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب خاطرات پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وداع با کودکی ام

«درست بیست سال پیش از این (یعنی در سال ۱۹۰۷) با بهترین هم‌سفر تمام عمرم، با یگانه رفیقی که گاهی آبمان توی یک جوب نمی‌رفت در پیره بودیم. قرار بود کمی بعد از همدیگر جدا شویم و این انسان نازنین به یکی از صومعه‌های کوه آتوس برود. در یک چشم به هم زدن غم سنگین و جانکاهی بر قلبم چیره شد.

از لحظه‌ای که پا بر پیره گذاشتیم تا سه روز بعد از آن با قلبی پر از اندوه و در سکوت بین خرابه‌های باشکوهی که غیر از غم‌وغصه به درد چیز دیگری نمی‌خورد گشتیم و درست در همین لحظات بود که نوبت در آغوش کشیدن و وداع همیشگی فرا رسید. آه! جدایی از یار و دلدار چقدر تحمل‌ناپذیرست!

از آخرین غذایمان یعنی نان و زیتونی که روی یک تکه روزنامه پهن شده بود حتی یک لقمه نیز نخورده بودیم. اتاق کوچک هتل محل اقامتمان انسان را یاد سردخانه می‌انداخت. وسایل شخصی‌مان را از هم جدا کردیم و شصت دراخما پول مشترکمان را بین خودمان تقسیم کردیم و سپس اشک‌های مردانه‌مان را ریختیم.

من به‌شخصه دوست داشتم به فرانسه بروم و دوستم ضمن مخالفت با تصمیمم سعی می‌کرد مرا از این تصمیم منصرف سازد. برای آخرین بار بِهِم گفت:

نرو! یه لحظه بشین و درست‌وحسابی فکر کن ...تو یه مادر مهربان و دلسوز داری. اگه با هم می‌رفتیم باز یه حرفی. من حداقل چند زبون بلدم و از تو جسورتر و با دل‌وجرأت‌ترم. وقتی تنها بشی غصه می‌خوری. از اون گذشته، درسته که غربی‌ها نسبت به آدمای فقیر و بی‌خانمان با مهر و محبت برخورد می‌کنن اما نسبت به ما شرقی‌ها رفتار خوبی ندارن. خدا مارسی رو لعنت کنه! کاش می‌دونستی رفتن به این شهر لعنتی چقدر برام آب خورد؟ برگرد سر خونه و زندگی‌ات و با یه زن ثروتمندِ احمق ازدواج کن، یه کار درست‌وحسابی پیدا کن و تا آخر عمرت از یه زندگی آروم و بی‌دردسر لذت ببر و تو سکوت و آرامش از دنیا برو. اگر می‌پرسی پس رؤیاهامو چیکار کنم؟ می‌گم اونارو هم بذار بالای اجاقت، این‌جوری از شعله اشتیاقی که خون آدمارو آتیش می‌زنه جون سالم بدر می‌بری: روز مرگت سروصورتت بیشتر سالم‌تره. باور کن پانائیتی همیشه این‌جوری بوده ... رؤیاها همیشه محکوم به شکست و نابودی‌ان. اینجوری بهتره. والا زمین پر می‌شد از آدمای ماجراجو. زود باش دیگه ... قول بده فردا سوار کشتی کوستانجا می‌شی و برمی‌گردی. قول می‌دی؟

دوست و هم‌سفرم دستانم را گرفته بود و با چشمان زیبای اشک‌بارش با من سخن می‌گفت. در آن سیمای شیرین برادرانه نوعی لطافت تصنعی دیده می‌شد: فقط به نیمی از حرف‌هایش باور داشت و به‌خاطر محبتی که نسبت بِهِم داشت دروغ می‌گفت.

به‌هرحال چون جوهر و ذاتمان یکی بود با گفتن اینکه به حرف‌هایش گوش خواهم کرد فریبش دادم. وقتی مطمئن شد دست به حماقت نمی‌زنم در سکوت و آرامش از من جدا شد.

همین‌که تنها شدم دنیا رنگ و بویش را از دست داد و احساس کردم تمام اشیاء پیرامونم معنی و مفهومش را برایم از دست داد و انسان‌ها به نظرم احمق جلوه کردند. فردای آن روز در اسکله ایستاده بودم و آن اشعار زیبای فرانسوی که دوستم شب قبل آن را از حفظ برایم خوانده بود در گوشم طنین‌انداز شد و نزدیک شدن آخرین قایق‌ها به کشتی رومانیایی و سپس حرکت کشتی کوستانجا را تماشا کردم.

قرار بود کشتی شرکت کارفرمای خطوط دریایی به نام ساقالیین با گذشتن از مسیر ناپولی به سمت مارسی فرانسه حرکت کند.

چمدانم را بستم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

حجم

۱۱۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۱ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان