دانلود و خرید کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد مری فلانری اوکانر ترجمه ایمان کیمی‌نژاد
تصویر جلد کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد

کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد

کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد نوشتهٔ مری فلانری اوکانر و ترجمهٔ ایمان کیمی‌نژاد است و انتشارات ایماد آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد

کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد اثری ادبی است که در سال ۱۹۵۳ توسط خانم مری فلانری اُ کانِر نویسنده و رمان‌نویس آمریکایی به رشتهٔ تحریر درآمد و در سال ۱۹۵۵ به چاپ رسید که در عمر کوتاه وی، یکی از بهترین آثارش به‌شمار می‌آید.

کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد با نگاهی واقعگرا در زمینه‌های مختلفی به انسان مدرن می‌نگرد؛ چراکه او با مسائل بغرنجی در خانواده و جامعه مواجه است و راه رهایی انسان مدرن از مشکلات خویش را به ظرافت تمام به او نشان می‌دهد.

این اثر در عین سادگی، مفاهیمی پیچیده را در خود گنجانده است؛ به‌طوری‌که خواننده را ناخواسته در تأملی عمیق برده که حتی پس از خواندن کتاب لذت تأمل در آن مفاهیم اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. چراکه لذت آگاهی و فرزانگی را به انسان هدیه می‌نماید.

به دلیل همین مؤلفه‌ها ، در سال ۱۹۹۲ فیلمی براساس این اثر با نام «قلب‌های سیاه، خون قرمز دارند» اکران شد و در سال ۲۰۱۷ فیلمی دیگر بر همین اساس بازسازی شد.

داستان کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد مربوط به خانواده‌ای است که هنگام سفر در جاده‌ای خطرناک با مشکلات زیادی مواجه می‌شوند؛ جاده‌ای که یک مجرم بدنام در آن پرسه می‌زند و به هیچ رهگذری رحم نمی‌کند.

خواندن کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آدم خوب، سخت گیر میاد

«سال ۱۹۵۳ بود.

مادربزرگ اصلاً نمی‌خواست به فلوریدا مسافرت کند.

دوست داشت به دیدن اقوام درشرق تنسی برود و از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا نظر بیلی را راجع به مسافرت فلوریدا عوض‌کند.

او با خانواده‌یِ تنها پسرش بیلی زندگی می‌کرد. بیلی جلوی میزی نشسته بود که روی آن یک سری مجله ورزشی نارنجی رنگ روی‌هم تلنبار شده بودند.

مادربزرگ شاکی، یک‌دستش به کمر لاغرش و دردست دیگرش روزنامه قرارداشت که چندتا محکم بر سرطاسِ بیلی، می‌زند و می‌گوید: (بیابگیر! ببین چی‌توش نوشته!)

(اینجا نوشته‌که: یه یاروکه اسم خودشوهم گذاشته نخاله، از زندان ایالتی دررفته و داره می‌ره فلوریدا.

نمی دونی که چیا توش نوشته! چه بلاهایی که مردیکه سرملت، درنیاورده.

فقط بخونش من نمی‌خوام که بچه‌هامو به جهنم دره‌ای ببرم که یه همچین الدنگای جانی‌ای مثل این یارو توش ولن، اگر یه اتفاقی بیفته دیگه نمی‌دونم چی‌کار کنم.)

بیلی سرش را از روی مجله‌ای که درحال خواندن بود اصلاً بلند نکرد. مادربزرگ هم برگشت که چشمش به مادر بچه‌ها افتاد.

یک‌زن جوان که شلوار پوشیده بود، با صورتی پهن و معصوم، دستمالی سرسبز رنگ با دو دایره شبیه گوش‌های خرگوش به دور سرش بسته بود؛ و درحالی که روی کاناپه نشسته بود از داخل ظرفی به بچهٔ خود زردآلو می‌داد.

مادربزرگ گفت: (بچه‌ها قبلاً فلوریدا بودن برای تنوع هم‌که شده بهتره بچه‌ها رو یه‌جای دیگه ببری، اونا باید جاهای دیگهٔ دنیا روهم ببینن مثلاً اصلاً شرق تنسی رو ندیدن.)

ولی مثل اینکه مادر بچه‌ها به هیچ عنوان به صحبت‌های مادربزرگ، گوش نمی‌داد. فقط جان وِسلی پسر چاق عینکی که هشت سالش بود، گفت: (خوب اگر نمی‌خوای بری فلوریدا چرا تو خونه نمی‌مونی؟)

جان با دختری کوچک به نام جون اِستار بر روی کف اتاق در حال خواندن مجله‌های کمدی بودند.»

AS4438
۱۴۰۳/۰۱/۰۹

دوست نداشتم، یا سانسورشده بود ویا واقعن بی نتیجه وباپایان بازبود، عجیب بنظر میرسه که ازاین کتاب کوتاه فیلمی ساخته شود، نمیدونم ،شاید درک من کم بود.

کاربر ۳۵۴۱۴۷۰
۱۴۰۳/۰۴/۲۲

داستان تکان دهنده‌ای بود.پیرنگ قوی‌ای داشت. ساختاری منسجم و یکدست داشت. شخصیت پردازی ها و دیالوگ ها عالی بودند

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۲۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان