کتاب افسونگران
معرفی کتاب افسونگران
کتاب افسونگران نوشتهٔ ژنویو بریزاک و ترجمهٔ محمدجواد کمالی است و نشر قطره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب افسونگران
ژونویو بریزاک در نگارش رمان افسونگران از اندیشههای وولف و سبک نگارش او بیش از هر نویسندهٔ دیگری الهام گرفته است. این رمان که از حیث نوع ادبی در ردیف رمانهای خوداِنگاری جای میگیرد درواقع بازتابی از زندگی نویسنده در دورانِ جوانی و میانسالی اوست.
داستان بهطور متناوب از زبان راوی سومشخص و راوی اولشخص که نُوک نام دارد و شخصیت اصلی داستان است روایت میشود. راوی سومشخص در خلال داستان مشاهداتش از زندگی پُرفرازونشیب نُوک را بهصورت گفتوگوی دونفره با مخاطبی در میان میگذارد که تا پایان داستان برای خواننده ناشناخته باقی میماند.
زندگی نُوک شباهت بسیاری به زندگی نویسنده دارد، همانند او ویراستار است و همانند او، به دلیل زن بودن، در زندگی کاری مرتب با بیاعتنایی، تمسخر یا سرزنش روبهرو میشود و ازاینرو، در طول داستان تلاش میکند راهی برای رهایی از این وضع تحملناپذیر بیابد و تن به افسون دیگران ندهد.
نویسنده در این کتاب، به اقتضای داستان، از چهرههای ادبی، هنری و سیاسی و نیز جریانهای فکری متعددی نام میبرد و آگاهانه توجه خوانندهٔ امروزی را به این افراد و جریاناتِ تأثیرگذار در برخی از تحولات اجتماعی و سیاسی قرن بیستم که در روزگار ما، چنانکه باید، دیگر مطرح نیستند جلب میکند و بهاینترتیب با زبردستی و بهطور غیرمستقیم بر میزان آگاهی خواننده دراینخصوص میافزاید.
خواندن کتاب افسونگران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
درباره ژنویو بریزاک
ژنویو بریزاک، بانوی نویسندهٔ فرانسوی، روز ۱۸ دسامبر ۱۹۵۱، در خانوادهای فرهیخته در پاریس پا به عرصه میگذارد. مادرش هلن میسِرلی نویسندهٔ کتابهایی با مضامین رازآلود و مهیج برای نوجوانان بود. ژنویو در نوجوانی مبتلا به آنورکسی یا بیاشتهایی میشود، عارضهای که ازلحاظ جسمی و روحی فعالیتهای روزمرهاش را در این دورهٔ حساس از زندگی تحتالشعاع قرار میدهد و بعدها دستمایهٔ او برای تألیف رمان دختر کوچولو (۱۹۹۴) میشود.
بریزاک پس از پایان تحصیلات در دانشسرایعالی فونتِنهسَنکلو چند سال به تدریس میپردازد و بعد در مقام ویراستار به استخدام انتشارات معتبر گالیمار درمیآید. او نخستین رمان خود را با عنوان دخترها (۱۹۸۷) به لطف همین انتشارات منتشر میکند و موفق به کسب جایزهٔ ادبی رولاندُژوونِل میشود. در سال ۱۹۸۹، به ابتکار خود مجموعهای به نام «پاژ بلانش» را که به ادبیات کودک و نوجوان اختصاص دارد در گالیمار ایجاد میکند. همزمان با رادیو فرانس کولتور در تهیهٔ برنامهٔ دنیای کتابها و کمی بعد با انتشارات لِکول دِلوازیر، ناشر ادبیات نوجوان، به همکاری میپردازد. تألیف رمان شکار آخر هفته به سبک مادر (۱۹۹۶) برایش جایزهٔ ادبی فِمینا را به ارمغان میآورد.
او در طول فعالیت ادبی خود بیش از پنجاه مجموعهداستان کوتاه و رمان منتشر میکند که از برجستهترین آنها میتوان به کلکسیون مصور اُلگا (۱۹۹۰ ـ ۲۰۰۴)، رمانهای زندگی کافی نیست (۲۰۰۳)، یک سال با پدرم (۲۰۱۰)، در نگاه دیگران (۲۰۱۵)، سیزیف زن است (۲۰۱۹) و افسونگران (۲۰۲۲) اشاره کرد.
بریزاک از جوانی به مطالعه و پژوهش دربارهٔ زندگی و آثار ویرجینیا وولف، نویسندهٔ سرشناس انگلیسی و از پیشگامان روایت داستان بر اساس «جریان سیال ذهن»، علاقهمند میشود که حاصل آن تأثیرپذیری مشهود او از این زنِ نویسنده در اغلب رمانهایش ازجمله رمان حاضر است، داستانهایی که در آنها حوزههای زندگی اجتماعی و شخصی باهم تلاقی پیدا میکنند. او طی مصاحبهای با نشریهٔ معتبر ادبی لومَگزین لیتِرر دراینخصوص گفته است: «هر نویسندهای لازم است از بین نویسندگان نسل پیش از خود به کسی اتکا کند که راهگشایش باشد... سروکار داشتن با یک زن نویسندهٔ نابغه فوقالعاده است، چون به زنان جرئت و جسارت میدهد تا دستبهقلم ببرند... ویرجینیا وولف با عامیانهسازی زبان موافق نبود، او همیشه مشوق نویسندگان جوان بود و ازآنجاکه میدانست این عده معمولاً به نویسندگان مرد نظیر جویس استناد میکنند، کوشید با پیراستن زبان و سبک بیانْ الگوهای کهنهٔ مرسوم را کمرنگ کند و بهاینترتیب راهگشای نویسندگان نسلهای بعدی باشد... امروزه تصویر وولف در هالهٔ رقتانگیزی قرار گرفته که چندان منطبق با واقعیت نیست. باید دانست که او بیش از همه نویسندهای کوشا، زنی روشنفکر و آفرینندهای بزرگ بوده، نه شخصیتی مالیخولیایی و متمایل به خودکشی. خودکشی او را باید از نوع خودکشی نویسندگانی چون والتر بنیامین و اشتفان تسوایک دانست که هیچ افقی را پیش رو نمیدیدند.»
بخشی از کتاب افسونگران
«باران میبارد. پس این بهار جاویدان که دائم حرفش را میزدیم کجاست؟
خیابان هم مثل آسمان سیاه و تاریک است. آشغالهای سبزی و میوه اینطرف و آنطرف روی آسفالت ریختهاند. به گمانم، این خیابان قبلاً امنیت بیشتری داشت. سعی میکنم از رگبار شدید در امان بمانم. زیر سردر مغازهٔ ماهیفروشی پناه میگیرم، اما نگاه فروشنده مرا از آنجا میراند.
دختری طردشده. با نگاهی از حالا سربهزیر.
پایم در گودال آب بزرگی که مثل آسمان تاریک است فرو میرود.
این وقایع را یکی یکی دوباره بگو، لطفاً! داستانت یککم درهموبرهم است.
باشد. گودال آب بیاندازه چسبناک است، شروع میکنم به دویدن تا از شر زوزههای ارواحی که باعث میشوند چند بار روی زمین سُر بخورم خلاص شوم.
آها، دارم قیافهات را در ذهنم تجسم میکنم: پشتت خمیده، سرت فرو رفته در شانههایت، موهایت چسبیده به هم، دقیقاً قیافهٔ آن هنرپیشهای را پیدا کردهای که در فیلمی از پابْست، یا شاید هم آستا نیلسِن یکدفعه وارد صحنه شد.
مرسی! بله.
پایم به بلوکی سیمانی برخورد میکند، خون از ماهیچهٔ ساقم جاری میشود، چیزی احساس نمیکنم. فقط به جعبهام فکر میکنم. آن را روی شکمم محکم گرفتهام. یک نفر با ماژیک سیاه اسم کوچکم را با خط درشت روی این جعبهٔ کفش با برند اِرام نوشته است. درست مثل پلاکی روی مجسمهای کوچک.
در دل میگویم زندگیام درون این جعبه قرار دارد. چیزی شبیه به درایت یا آگاهی. آنهمه روز، آنهمه ساعت، آنهمه دقیقه و آنهمه ترس، آنهمه فداکاری و آنهمه امید، آنهمه شرارت، آنهمه خشونت ناپیدا، آنهمه اضطراب مسخره، آنهمه طرح و برنامه مثل خیلی از زندگیهای رؤیایی. تمام زندگیام درون یک جعبهٔ مقوایی خیسشده است. من زنیام که با کلکهایش زندگی اداری را به هم میزند.»
حجم
۱۶۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۶۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه