کتاب همیشه آمبر براون
معرفی کتاب همیشه آمبر براون
کتاب همیشه آمبر براون (جلد پنجم) نوشتهٔ پائولا دانزیگر و ترجمهٔ فرمهر منجزی است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب همیشه آمبر براون
کتاب همیشه آمبر براون (جلد پنجم) جزو مجموعهٔ «این دختر نمیداند از دست پدر و مادرش چه کند!» است. این رمان ۱۲ فصل دارد. داستان چیست؟ عکسهای «آمبر براون» در مدرسه همیشه کفر او را درمیآورند؛ چون شبیه او نیستند! از آن بدتر اینکه نمیداند عکسش را به کی بدهد؛ به خاله «پام»، به مامان یا بابا، به پدربزرگ یا مادربزرگ؟ به جاستین؟ با این کودک همراه شوید. نویسندگان این مجموعهٔ چندجلدی به نام «آمبر براون»، با خلق داستانهایی طنز از زبان این کودک، احساسات تلخ و شیرین او را پس از جداییِ پدر و مادرش از یکدیگر، بهشکلی واقعی به تصویر کشیدهاند.
خواندن کتاب همیشه آمبر براون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب همیشه آمبر براون
«جاستین به طرف در خانهٔ درختی رفت و به پایین، به برادر کوچولویش نگاه کرد و فریاد زد: «نه.»
دنی گریه کرد و گفت: «میروم به بابا و مامان میگویم.»
اینجور وقتهاست که میفهمم چرا دوست دارم تنها بچهٔ خانواده باشم.
به پایین نگاه کردم.
دنی روی زمین دراز کشیده بود و با پاهایش لگد میزد.
آقای دانیلز به طرف دنی آمد: «دنی، بیا برویم خرید. میخواهم کمی بستنی برای دسر بخرم.»
دنی هنوز فریاد میزد.
جاستین به پایین نگاه کرد و فریاد زد: «این بچه بازیها را تمام کن. چند ماهِ دیگر تو بچه وسطی میشوی.»
دنی لگدپرانیاش را شدیدتر کرد.
جاستین به طرف پایین فریاد زد: «اما من هنوز برادربزرگه هستم.»
آقای دانیلز انگشتش را به طرف جاستین تکان داد: «پیشنهاد میکنم رفتارت هم مثل برادرهای بزرگتر باشد. رفتارِ خوب، متوجه شدی برادرِ بزرگ؟ همین الان از دنی عذرخواهی کن.»
جاستین چند دقیقه مکث کرد، بعد به طرف پایین فریاد زد: «معذرت میخواهم. معذرت میخواهم. معذرت میخواهم.»
پدرش در حالیکه دنی را بلند میکرد و چیزی در گوشش میگفت و به طرف ماشین میرفت، گفت: «خیلی بهتر شد.»
جاستین به پایین نگاه کرد و بعد برگشت و کنار من نشست: «ببخشید که دنی اینقدر اذیت میکند. ببخشید که عصبانی شدم، او باعث میشود کنترلم را از دست بدهم. ببخشید که او همهجا دنبال من است. شرط میبندم پدرم به این شیطان کوچولو یک چیزی رشوه داد. معمولا همین کار را میکند. از وقتی فهمیدیم بچهٔ دیگری هم تو راه است، دنی خیلی بهانهگیر شده.»
پرسیدم: «تو را هم آزار میدهد؟»
جاستین شانهاش را بالا انداخت: «نه.»
جاستین دوست نداشت بقیه متوجه بشوند چیزی آزارش میدهد.
وقتی مجبور بود از شهر و مدرسهٔ ما به اینجا بیاید، متوجه این اخلاقش شدم.
درضمن متوجه شدم خیلی نمیتوانم دربارهٔ اینکه چه حسی دارد یا اینکه چهطور با چیزی کنار میآید، چیزی بپرسم.
جاستین به دست من زد و گفت: «چرا وقتی برگشتی یک باشگاه تشکیل نمیدهی؟ باشگاه سلطنتی آب دماغ... تو هم میتوانی رئیس باشگاهِ شعبهٔ شرق باشی.»
ــ دربارهاش فکر میکنم.»
حجم
۷٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۷٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه