کتاب استاد بزرگ
معرفی کتاب استاد بزرگ
کتاب استاد بزرگ نمایشنامهای نوشتهٔ دانیل کلمان و ترجمهٔ بهروز قنبرحسینی است و نشر قطره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب استاد بزرگ
در اواسط دههٔ هشتاد، نوعی شیوهٔ تئاتری در اروپا و بهخصوص در آلمان شکل گرفت که با تئاتر سنتی دهههای گذشته فاصله داشت؛ نوعی از تئاتر که با استفاده از تکنیکهای فراوان دیجیتالی و با استفاده از امکانات رسانههای مختلف در صحنه، تحسین بسیاری از منتقدان تئاتر را برانگیخت. در سال ۱۹۹۹، هانس تیس لمان، پروفسور و پژوهشگر تئاتر در دانشگاه فرانکفورت آلمان، برای اولین بار اصطلاح تئاتر پستمدرن را برای اینگونه سبک تئاتری انتخاب کرد. در زمان بسیار کوتاهی، این تئوری پروفسور آلمانی در تمام دنیا مورد استقبال قرار گرفت.
در اینگونه نمایشها، دیگر متن نمایشنامه بر روی صحنهپردازی (توضیح صحنه) و سایر اجزای اجرایی نمایش تمرکز آنچنانی ندارد. در حقیقت، نمایشنامه دیگر همچون گذشته سهم ادبی ندارد و تنها برای بازی بازیگران نوشته شده است. در این فرم نمایشی همچون سبکهای کهن، بهخصوص تئاتر یونان باستان، از طراحی صحنه و نورپردازی و... خبری نیست و بار تمام این عوامل بر روی دوش بازیگران و گاه همسرایان قرار میگیرد. در حقیقت، این همان شیوهای است که ما در تئاتر برشت نیز با آن روبهرو هستیم و اتفاقاً تئاتر پستمدرن نیمنگاهی هم به تئاتر برشت دارد و مدام گوشزد میکند که تماشاگر به دیدن یک تئاتر آمده است و نه چیز دیگری. از آنجا که با گذشت زمان انسان مدرن با درگیریهای پیچیدهتری دستبهگریبان است، موضوع این نمایشنامههای پستمدرن بیشتر حول مضامین فلسفی، اجتماعی و انسانی و حتی خانوادگی میگردد. تنهایی انسان، درگیری انسان با جهان سرمایهداری، حضور دنیای مجازی در جهان امروز و... از مواردی هستند که نمایشنامهنویسان این سبک به آن میپردازند. در چنین نمایشنامههایی، خبری از داستانگویی به سبک و سیاق کلاسیک وجود ندارد. اینان برشی کوتاه از زندگی انسان امروز را برمیگزینند و آن را بزرگ میکنند و در معرض دید تماشاگر قرار میدهند. شاید متون این نمایشنامهنویسان برای خواندن مخاطب چنگی به دل نزند؛ چراکه عاری از هرگونه توصیف اضافی است و حتی بسیاری از آنان پا را فراتر گذاشته و شخصیتهای نمایش را با حروف و یا اعداد مشخص کردهاند و گاه حتی نامی از شخصیت نمایش در نمایشنامهها نیست. و اتفاقاً از اینجا وظیفهٔ کارگردان (دراماتورژ) آغاز میشود. هم آنان هستند که روح و بن اندیشهٔ نمایشنامه را درمییابند و به آن در روی صحنه جان میبخشند.
این نمایشنامهنویسانْ بسیاری از شیوههای مدرنیسم را کنار میگذارند. نظریهپردازان تئاتر مدرن بر این باور بودند که تصویر حقایق جهان را میتوان از طریق نمایش هنرمندانهٔ زندگی به دست آورد. تئاتر پستمدرن این تصور را رد میکند و درعوض، اجرای تئاتر را یک رویداد یا رخداد واقعی در زندگی میداند که مخاطب باید در آن شرکت کند. استانداردهای کلاسیک نمایشنامهنویسی را به هم میریزد و تا میتواند شخصیتهای نمایشی را به حداقل میرساند تا تجربهٔ بشر را از زندگی امروزش در اشکال مختلف و با کمک گرفتن از دیگر هنرها به نمایش بگذارد. به دیگر سخن، گفتوگو دیگر همیشه شیوهٔ اصلی ارتباط نیست و موسیقی، صدا، حرکت و سایر عناصر بصری بهعنوان راهی برای ایجاد معنا در صحنه مورد استفاده قرار میگیرد.
در میان کشورهای اروپایی، نمایشنامهنویسان آلمانیزبان (آلمان، سوئیس، اتریش) پیشرو در این سبک هستند و طی دو دههٔ اخیر با تکنیکهای متفاوت نمایشنامهنویسیْ همواره دریچهای نو در این سبک نمایشی گشودهاند. بیگمان جای خالی اینگونه از نمایشنامهها در میان دانشجویان و مشتاقان تئاتر در ایران خالی است.
خواندن کتاب استاد بزرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای مدرن آلمانی پیشنهاد میکنیم.
درباره دانیل کِلمان
دانیل کِلمان در سال ۱۹۷۵ در مونیخ به دنیا آمد. او پسر میشائل کِلمان، کارگردان اتریشی، و داگمار مِتلِر، هنرپیشهٔ آلمانی، است. پدربزرگ او نویسندهٔ اکسپرسیونیست، ادوارد کِلمان بود که در وین زندگی میکرد. خانوادهٔ او در سال ۱۹۸۱ به وین نقلمکان کردند. دانیل کِلمان از کالج کالکسبورگ در وین فارغالتحصیل شد و پس از آن به تحصیل فلسفه و زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. رمان اندازهگیری جهان او به بیش از چهل زبان ترجمه شد و یکی از بزرگترین موفقیتهای ادبیات آلمان پس از جنگ به شمار میرود.
او عضو انجمن قلم آلمان است و بارها بهعنوان استاد مهمان در دانشگاههای برلین، هامبورگ، نیویورک و... به سخنرانی پرداخته است. او، علاوه بر نوشتن نمایشنامه، فیلمنامه و رمانهای بسیاری را نیز نوشته است. او هماکنون استاد دانشگاه نیویورک است و در همان شهر با همسر و پسرش زندگی میکند.
بخشی از کتاب استاد بزرگ
«مارتین واگنر از روی یک کاغذ چیزی را میخواند.
مارتین واگنر: او را فراموش کردهاید؟ دوست عزیزمان، استاد بزرگ، بنیامین روبین بزرگ را فراموش کردهاید؟ خانمها و آقایان! امروز که من این جایزهٔ بزرگ را دریافت کردهام، تمام خاطرات با قدرت جلوی چشمم ظاهر میشوند.
در پشت سر او، باغی قدیمی با میز و چند صندلی دیده میشود. اِروین وانگِنروت با بنیامین روبین وارد باغ میشوند.
مارتین: از آنجا که کلمهها عین زندگی ما بودند، برای فهمیدنِ هم، هیچ احتیاجی به گفتن کلمهای نداشتیم.
وانگِنروت: آقای روبین، این هوای خوب خوششانسی ماست.
روبین: هوا یه پدیدهٔ غیرقابلپیشبینیه، مهم اینه که آدم بتونه بشینه. (او روی صندلی مینشیند.)
مارتین: او واقعاً نباید بیشتر زندگی میکرد، چه مدتِ دیگر؟ روح من نمیخواهد باور کند.
وانگِنروت: سفر خوبی داشتید؟
روبین: سفر خوب وجود نداره، فقط توی سفر باید تحمل کرد.
وانگِنروت: پروازتون...؟
روبین: دو ساعت تأخیر داشت و رانندهتون هم سیگار میکشید.
مارتین: بین ما هیچ شکافی نبود، این دو نسل باهم احساس غریبگی نمیکردند. فقط پرسش و پاسخ بود، او از من میپرسید و من از او سؤال میکردم.
وانگِنروت: شما باید ازش میخواستین که...
مارتین: خیلی مختصر و ساده بگویم، از همان ابتدا ما بسیار احساس صمیمیت کردیم. (بیرون میرود.)
روبین: معلومه که بهش گفتم و اون هم انداختش دور، اما در راه اونقدر سیگار کشیده بود که ماشین بوی گند میداد؛ اون ماشین مثل جهنم بود. شما نباید یه رانندهٔ سیگاری استخدام کنین.
وانگِنروت: باعث شرمندگی منه.
روبین: من خودم سالها سیگار کشیدم، اما خودم میدونستم که چه زمانی باید ترکش میکردم.
وانگِنروت: خیلی متأسفم.
روبین: سی سال پیش، کسی رو که سیگار نمیکشید جدی نمیگرفتن، الان فقط آدمهایی سیگار میکشن که جلوی ایستگاههای قطار علاف وامیایستن و نوشیدنی میخورن و درحقیقت هیچجا نمیخوان برن. شما سیگار میکشین؟
وانگِنروت: (پس از مکث طولانی) نه!
روبین: خودِ شما یه نمونه! شما یه جوون بسیار مؤدب هستین، آقای...
وانگِنروت: وانگِنروت، اِروین وانگِنروت.
روبین: در مورد اتاقم، هیچ تقاضای خاصی ندارم، فقط دو تا حولهٔ دست و یه لیوان و یه پارچ آب میخوام. من باید هرروز دویست تا قرص بخورم، لطفاً آبمعدنی تو اتاقم بذارین. من میدونم شهرداری میگه که میشه آب لولهکشی رو هم خورد، اما اونها همیشه زیاد چرتوپرت میگن.
وانگِنروت: البته، با کمال میل.
روبین: درضمن، دو تا بالش که زیاد نرم نباشه و البته یه پتو که پشمی نباشه، بعضی از این پتوها یه بویی میدن انگار اسب توشون مرده. آهان! فرش رو هم لطفاً ببرین بیرون؛ وقتی فرش باشه، مدام عطسه میکنم، آخه گردوخاک هزارساله توشونه. غیر از اینها، پنجره؛ یادداشت میکنین این موارد رو؟
وانگِنروت: به ذهن میسپارم. پنجره چه مشکلی داره؟ مگه خرابه؟
روبین: مطمئنین؟ گارسونها هم همیشه میگن که یادشون میمونه، اما دوباره باید برگردن و مدام سؤال کنن و بعد یا نصف سفارشها رو یادشون میره یا اصلاً عوضی میآرن.
وانگِنروت: من گارسون نیستم. مشکل پنجره چیه؟ ما تازه خریدیمش. باید درست کار کنه.
روبین: بندازینش بیرون.
وانگِنروت: شما اصلاً پنجره نمیخواین؟
روبین: اول اینکه یه شکلیه که انگار از نیروگاه اتمی اومده بیرون. دوم هم اینکه به من یه بیت شعر یا یه تصویر رؤیاگونه یا حتی یه جمله بگین که توش از پنجرهای در اتاق نام برده شده باشه.
وانگِنروت: نه خب، مثلاً... .»
حجم
۴۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۴۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه