دانلود و خرید کتاب راز انگشتر فیروزه لیلا نظری گیلانده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب راز انگشتر فیروزه

کتاب راز انگشتر فیروزه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راز انگشتر فیروزه

کتاب راز انگشتر فیروزه نوشتهٔ لیلا نظری گیلانده است و انتشارات خط مقدم آن را منتشر کرده است. این کتابْ خاطرات شهناز عبدی، همسر شهید مدافع حرم، علی آقایی است.

درباره کتاب راز انگشتر فیروزه

در کتاب راز انگشتر فیروزه، لیلا نظری گیلانده، نویسندۀ کتاب، رودرروی شهناز عبدی نشسته و برای مخاطب از آشنایی و زندگی کوتاهِ او با همسرش می‌گوید و برشی از حیاتِ شهید علی آقایی را برایمان نمایان می‌کند. در این کتاب، همسرِ شهید راوی اصلی است که همه چیز را با تاریخ دقیق ثبت کرده و این یکی از ویژگی‌های برجستۀ کتاب است که علاوه بر روایت آرام خانم عبدی به مخاطب، مستندبودن روایت داستانی کتاب را نشان می‌دهد.

خواندن کتاب راز انگشتر فیروزه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب «راز انگشتر فیروزه» را به کسانی پیشنهاد می‌دهیم که می‌خواهند با روحیات زنانۀ انتظار در جنگ آشنا شوند.

بخشی از کتاب راز انگشتر فیروزه

«دو سه روزی از آن روز می‌گذشت، هنوز رضایت رسمی پدرم را نگرفته بودم. از طرفی، تماس‌های خانوادهٔ علی هر روز ادامه داشت و مادرم بلاتکلیف مانده بود. نه رضایتی از پدرم می‌شنید و نه صدایی از من درمی‌آمد. مادر علی اصرار داشت حتی اگر شهناز رضایت هم ندارد، خواهرهایش دوست دارند بیایند و او را ببینند. شاید هم علی آن روز رضایت را از حرف‌هایی که زده بودیم، فهمیده و خانواده‌اش را دل‌خوش کرده بود. هر چه بود، حالا قرار بود خواهرهایش بیایند و مرا ببینند؛ با این‌که یکی دو تا از آن‌ها، مرا دیده بودند!

عصر همان روز، با موافقت مادرم، شش تا خواهرش با مادرش آمدند خانه‌مان. خواهرش مهناز را روز خواستگاری دیده بودم. می‌گفت پرستار است و دختر کوچکی دارد به اسم زهرا. فاطمه، بزرگشان بود. حدس می‌زدم مادر همان دختری باشد که به اسم دوستی با من آمده بود مرا ببیند؛ همانی که هول شد و زود دوید رفت. بقیه، شهناز و مریم و رقیه. کوچک‌ترین‌شان، لیلا بود؛ همانی که روز اول خواستگاری از سن و سالم می‌پرسید. توی صورت هر یک که نگاه می‌کردم، لبخندی محبت‌آمیز می‌دیدم؛ به‌خصوص مادرش که آرام حرف می‌زد و سر تا پا محبت مادرانه‌اش را نثارم می‌کرد. او به‌سادگی، از پسرش و خوبی‌های او می‌گفت، و من سرم را پایین انداخته بودم و بدون این‌که چیزی بگویم، صورتم مدام گُر می‌گرفت. خواهرهایش، کمی با من حرف زدند و رفتند.

جمعه، بیست‌ویک فروردین، روز ولادت فاطمهٔ زهرا (س) و روز زن بود. با صدای زنگ تلفن پریدم و رفتم توی پذیرایی. مادرش دوباره زنگ زد و نظرم را پرسید.»

محمدمهدی تابش
۱۴۰۲/۰۸/۰۶

بعد از خوندن این کتاب واقعا حس عجیبی داشتم پراز عشق و غم، همسر شهید خیلی خوب و باجزییات و با قلمی روان درباره خاطراتش قلم فرسایی کرده، کلمه کلمه این کتاب با عشق نوشته شده... توصیه میکنم حتما بخوانید

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۲/۰۳/۰۹

مثل تمام زندگینامه های شهدا پر از عاشقانه های ناب وبا وجود عشق به زندگی هرگز هدف والای خود را فراموش نکردند روحشان شاد

bahare
۱۴۰۴/۰۳/۱۶

زندگی شهدا انقدر قشنگ و خاصه ، اشکم رو جاری میکنه 🥺

Reihanh
۱۴۰۴/۰۳/۰۲

خیلیی زیبا و دوست داشتنی درعین حال غمناک ، عمیقا آدمو به فکر میبره که شهدا چطور اینجوری از همه چیزو همه کس و حتی خودشون گذشتن

کاربر ۳۱۶۷۲۵۱
۱۴۰۴/۰۱/۲۹

پدرش بغض کرده بود ولی ساکت بود:بلند میشد ومینشست ؛را به راه میرفت توی کوچه وباز برمیگشت خانه مادرشوهرم هم انگار توی این دنیا نبود؛عین خیالش هم نبود که کسی چیزی میخورد یانه؛انگار رفته بود توی کما؛ورد زبانش شده بود علی ازکتاب

- بیشتر
سحر توحیدوند
۱۴۰۳/۱۱/۳۰

کتاب بسیار زیبا و در عین حال پر از خاطرات تلخ و شیرین از همسر شهید مدافع حرم بود.

سیدنیما
۱۴۰۳/۰۹/۲۳

❤️❤️❤️❤️❤️❤️احساس شرمندگی کردم

𝓐𝓻𝔃𝓮𝓼𝓱𝓲💚
۱۴۰۳/۰۵/۲۱

یکی از بهترین کتاب های شهدایی به روایت همسر بود که خوندم جدّاً پیشنهاد میشه

کاربر ۲۶۹۹۷۵۵
۱۴۰۳/۰۲/۰۸

عالی بود

گوشی را برداشتم و رفتم نشستم کنارش تا اسم بچه انتخاب کنیم. اصرار داشت اسم پسرمان را بگذاریم ابوالفضل. گفتم: اسم دختر را تو انتخاب می‌کنی و اسم پسرمان را من. دوست داشتم اسم پسرمان را بگذاریم محمدمتین. خندید و گفت: فکر کردی زرنگی؟ وقتی توی بیمارستان بستری هستی، این منم که می‌رم دنبال شناسنامه. من هم می‌گیرم ابوالفضل. اون‌وقت، تو چی کار می‌کنی؟ وقتی می‌دید شوخی‌اش را جدی می‌گیرم و ناراحت می‌شوم، می‌گفت: هر چی خدا صلاح بداند.
محمدمتین
گفت: اگه یه روز چیزی از من خواستین و نتونستم براتون تهیه کنم، چی؟ حرفم را به شوخی برگرداندم و گفتم: برا من فرقی نداره؛ اگه امروز نخری، فردا می‌خری! خندید، و این بار هم خنده‌اش، قلبم را برد. دلم عجیب پیشش گیر کرده بود؛ نمی‌دانم علتش اصرارهای مکررش بود یا تیپ و قیافه‌اش به دلم نشسته بود.
𝓐𝓻𝔃𝓮𝓼𝓱𝓲💚
_ آخرش مال من شدی. می‌دونی چشم‌هات رو خیلی دوست دارم! همیشه تو خونه می‌گفتم یه دختری برام پیدا کنید چشم‌هاش درشت باشه. بابام هم سر به سرم می‌ذاشت و می‌گفت اگه زیاد چشم‌هاش درشت باشه، گرد و خاک می‌ره تو چشمش! چشم باید اندازه باشه؛ نه درشت. اما من آخرش تونستم یک سرندیپیتی برا خودم پیدا کنم.
Mahdizadeh
تعبیر یک رویا
معصومه عبدالله زاده آرپناهی
دل من هیچ
سمانه زالی
محمدعلی رنجبر به روایت مرضیه کازرونی همسر شهید (جلد چهارم)
زهره شریعتی
قرار در بهشت
رضا آبیار
پسری با تیشرت کلاه دار
اعظم محمدپور
عزیزتر از جان
کبری خدابخش‌دهقی
سعید جان‌بزرگی به روایت زهرا صبوری همسر شهید (جلد پنجم)
هاله عابدین
حسین شایسته‌فر به روایت راضیه بوباش همسر شهید (جلد ششم)
عالیه سادات حسینی
جانا؛ محرم ترک (مدافعان حرم ۶)
منصوره قنادیان
هیچ چیز مثل همیشه نیست
الهه آخرتی
شهید علی تجلایی؛ نیمه پنهان ماه ۲۲
راضیه کریمی
سروها ایستاده می‌مانند؛ حسن قاسمی‌دانا (مدافعان حرم ۱۰)
مریم عرفانیان
چشمان یعقوب؛ رضا کارگر برزی (مدافعان حرم ۸)
شهلا پناهی
مثل نسیم؛ سیداحسان حاجی حتم‌لو (مدافعان حرم ۹)
اعظم‌سادات حسینی
حلوای عروسی
فاطمه دانشور جلیل
بادیگارد؛ عبدالله باقری (مدافعان حرم ۱۱)
افروز مهدیان
ایوب بلندی؛ به روایت شهلا غیاثوند همسر شهید (جلد سوم)
زینب عزیزمحمدی
همیشه منتظر
مریم عرفانیان

حجم

۶۷۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۶۷۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
تومان