دانلود و خرید کتاب راه خانه‌ ام را بلدم
تصویر جلد کتاب راه خانه‌ ام را بلدم

کتاب راه خانه‌ ام را بلدم

گردآورنده:مریم حضرتی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راه خانه‌ ام را بلدم

کتاب راه خانه‌ ام را بلدم نوشتهٔ مریم حضرتی است و انتشارات خط مقدم آن را منتشر کرده است. این کتاب خاطرات عذرا شوقی، همسر شهید مدافع حرم، فرید کاویانی است.

درباره کتاب راه خانه‌ ام را بلدم

مریم حضرتی، نویسندهٔ خاطراتِ «عذرا شوقی» همسرِ «شهید مدافع حرم فرید کاویانی» را با نثری ساده و روان پیش می‌برد. این خاطرات از ازدواج و آشنایی این زوج شروع می‌شود تا شهادت فرید کاویانی در سوریه. فرید آرماتور بند ساده‌ای است که از ابتدای جنگ در سوریه، بسیجی‌وار به این کشور می‌رود تا با ساخت سنگر و استحکامات دفاعی، مدافعان حریم اهل‌بیت را یاری رساند.

مریم حضرتی نویسنده اثر ترتیب زمانی را رعایت نمی‌کند و قلمش را مرتب از گذشته به حال و بلعکس می‌چرخاند. از روزهای پس از شهادت فرید شروع می‌کند و با خاطرات عذرا به گذشته برمی‌گردد و دوباره به حال می‌رسد و باز به گذشته برمی‌گردد. خواننده به خوبی می‌داند عذرا با ذوق و شوق خاطراتی را تعریف می‌کند که اکنون با شهادت فرید رنگی از غم روی‌شان نشسته و همین موضوع باعث ارتباط قلبی با قهرمانان کتاب می‌شود.

خواندن کتاب راه خانه‌ ام را بلدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ زندگی‌نامهٔ شهدا و خانواده‌شان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راه خانه‌ ام را بلدم

«امروز، یک سال از تنهایی‌ام گذشت. تو نیامدی؛ ولی همه در سالگردت آمدند داغ نبودنت را در دلم تازه کردند و رفتند. دوست داشتم کنارم بودی؛ این‌طوری، لُرد، برایم زیباتر می‌شد.

صادق، رقیه و احمدرضا، هر یک، گوشه‌ای از اتاق خواب‌شان برده؛ هر سه را می‌گذارم در تخت‌خواب‌شان و انگشت‌هایم را لای موی سرشان بازی می‌دهم. احمدرضا، چشم‌های خواب‌آلودش را باز می‌کند. در آغوشم می‌کشد و دوباره خواب آرام آرام چشم‌های قهوه‌ای‌اش را پر می‌کند.

روی تخت دراز می‌کشم؛ ولی با امروز، مدت‌هاست که نمی‌توانم بخوابم. تا امروز، منتظر سالگردت بودم. نیامدی تا گریه‌هایم آرام بگیرد. نیامدی تا دست‌های منتظرم را در دست‌هایت بگیری.

به بچه‌ها نگاه می‌کنم؛ هر سه عمیق خوابیده‌اند. عقربه‌های ساعت، خودشان را رسانده‌اند به سه صبح. به کتِ آویزان از چوب‌رختی چشم می‌دوزم و با گریه صدایت می‌زنم: برگرد فرید، برگرد! ما را تنها نگذار!

اشک‌هایم تمام نمی‌شود. چشم‌هایم بی‌خواب است. نگاهم می‌سُرد روی کمر رقیه که بعدازظهر، در شلوغی مهمان‌ها، سینی چای ریخت رویش. خم می‌شوم، پیراهنش را کنار می‌زنم و پوست قرمزشده‌اش را می‌بوسم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۹۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

حجم

۶۹۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۵۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان