کتاب امپراطور شب
معرفی کتاب امپراطور شب
کتاب امپراطور شب؛ دو خواهر یک امپراطور در شرف جنگی خونین نوشتهٔ کلی آرمسترانگ و ترجمهٔ ندا شادنظر است و ایرانبان آن را منتشر کرده است. این کتاب جلد دوم از مجموعهٔ عصر اساطیر است. جنگل مرگ و دریای سایهها نام جلدهای دیگر این مجموعه است.
درباره کتاب امپراطور شب
مجموعه سهجلدی عصر اساطیر داستانی حماسی، سحرآمیز و مملو از عشق و قدرت دربارهٔ خواهرانی دوقلو که ماموریت و وظایفی خطرناک بر دوششان گذاشته میشود؛ محافظانی که با اشباحی خشمگین، هیولاهایی افسانهای، اژدها و دشمنانی خبیث مواجه میشوند و در روندی هیجانانگیز، حماسی، جادویی و خیالی قرار میگیرند.
در کتاب امپراطور شب، میخوانیم که تا به حال موریا مجبور نشده بود موقع گشت و گذار در شهر امپراطور، خنجرش را بیرون بکشد. درواقع اگر خنجرش را بیرون میکشید و پرتابش میکرد، کمتر پیش میآمد خطا کند. اگر میخواست خنجرش به هدف نخورد، آن را با قدرت تمام پرتاب نمیکرد، اما اگر خنجرش را بیرون میآورد تا پرتابش کند و اگر پرتابش میکرد با این قصد که به هدف بخورد، هر مشکلی که پیش میآمد، مسئولیتش با فردی بود که او را وادار به پرتاب خنجرش کرده بود.
خواندن کتاب امپراطور شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای تاریخی و تخیلی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب امپراطور شب
«دایگو راه را از میان جمعیت باز کرد و هرگاه مردم به قدر کافی سرعت عمل به خرج نمیدادند، به آنها میغرید. رنان به مردم اشاره میکرد از سر راهشان کنار بروند. موریا که خوب میدانست او مسبب حضور چنین جمعیتی است، خودش را به رنان و دایگو سپرده بود. از این مهمتر، میدانست آشین را که از فرار خواهر دوقلویش بیاطلاع بود، به چه دردسری انداخته است. اگر فقط یک چیز وجود داشت که آهن را در وجود موریا آب میکرد، تماشای غم و ناراحتی خواهرش بود.
به محض آنکه از میدان خارج شدند، موریا به خودش آمد. رنان جلوتر از او به راه افتاد. از دو معبر کوچک گذشتند و به گوشهای امن و تاریک پشت نانواییای رسیدند که بوی کیک عسل از آن به مشام میرسید.
موریا از خواهر و برادر کوچک رنان پرسید. رنان بعد از چهارماه تبعید در جنگل مرگ، بیتاب بود که زودتر نزد خواهر و برادر یتیمش برگردد؛ آنها را به عمهاش سپرده و او هم مجبورشان کرده بود برای تأمین مخارجشان جیببری کنند؛ اما حالا رنان بلافاصله جواب داد:
ـ اونا حالشون خوبه... ولی تو مفهوم نامحسوس رو نمیدونی، درسته؟ تنها کاری که من باید میکردم، این بود که دنبال جمعیت راه بیفتم و تو رو وسط اونا پیدا کنم.
موریا گفت:
ـ من یاد نگرفتم مخفیکاری کنم و تغییر قیافه بدم. دلیلی نداره این کارا رو یاد بگیرم. من محافظ اجوودم و باید هرجا دلم میخواد برم.
از نگاه رنان معلوم بود که موریا خیلی خوب میدانست نباید توجه کسی را به خودش جلب کند، اما او مجبور به این کار شده بود. دایگو کنار موریا نشست.
رنان پرسید:
ـ خواهرت چطوره؟
ـ اینطور که معلومه، باید حالش خوب باشه. در واقع الان زندانیه و نگران مردم فیرویو و بچههای اجووده.
رنان آهی کشید و گفت:
ـ تو اصلاً حرف زدن بلد نیستی، موریا. خیلی خوب. خودم فهمیدم که آشین حالش خوبه. لطفاً بهش بگو...
بعد آنقدر برای پیدا کردن کلمات درست معطل کرد که موریا با بیصبری آهی کشید و گفت:
ـ خیلی خوب بهش میگم که جویای احوالش بودی.
آنطور که موریا این کلمات را ادا کرد، از چهره رنان میشد خواند که انگار قرار است به خواهرش بگوید او آرزوی مرگی تدریجی و زجرآور برای او دارد.
موریا گفت:
ـ خیلی خوب، بهش میگم که نگرانشی و دلت میخواد به محض اینکه بتونه، باهاش حرف بزنی.
ـ آره، ممنون. من احترام زیادی برای خواهرت قائلم، اما اون جستوجوگره و من دلیل خوبی دارم که نمیتونم...
موریا به او خیره شد و پرسید:
ـ نمیتونی چی کار کنی؟
ـ من... احترام زیادی برای خواهرت قائلم.
ـ بله؛ اینو که یه بار گفتی. من اینجا نیومدم که بین شما پیغام رد و بدل کنم. ازت خواستم همدیگرو ببینیم تا...
رنان به دیوار تکیه داد و گفت:
ـ در واقع منو احضار کردی. این کلمه بهتریه. موضوع درباره گاوریله؟ شنیدم شهرو ترک کرده.
ـ بله. اما قضیه این نیست...
ـ فکر نمیکردم اینقدر سریع ترکت کنه. به نظر میرسید مثل دایگو، رفیق شفیق و نگهبان وفادارت باشه.
دایگو که از حرف او عصبانی شده بود، غرید. حیوانات نامیرا و متحد، روحی فراتر از جنگجوهای بزرگ داشتند و از آنها انتظاری بیش از حیوانی معمولی میرفت.
موریا گفت:
ـ من اینجا نیومدم تا درباره اون حرف بزنم.
ـ چی شده؟
درواقع ترجیح میداد دراینباره حرف نزند؛ اما اگر میخواست توافق رنان را برای اجرای نقشهاش جلب کند، باید کل ماجرا را به او میگفت.
موریا گفت:
ـ پیغامی رو که از فیرویو با خودمون آورده بودیم، یادته؟ به نظر امپراتور، این پیغام از طرف کسیه که بچهها و روستاییها رو گروگان گرفته. این پیغام کاملاً محرمانه و مهر و موم شده بود. در نتیجه گاوریل هم از محتوای اون خبر نداشت.»
حجم
۲۹۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۲۹۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه