کتاب مرگ ناکار
معرفی کتاب مرگ ناکار
کتاب مرگ ناکار نوشتهٔ دییردره سولیوان و ترجمهٔ آلاله ارجمندی است. انتشارات ایران بان این کتاب را برای نوجوانان روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مرگ ناکار
کتاب مرگ ناکار اولین کتاب دییردره سولیوان است که به فارسی ترجمه شده. این کتاب برای نوجوانان نوشته شده است؛ کتابی که در عین تخیلیبودن، جذاب و مرموز است و اتفاقاتی که طی داستان آن رخ میدهد، فرصت کشف را در اختیار خوانندهٔ نوجوان میگذارد. داستان این کتاب در ایرلند اتفاق میافتد. اساس جادوی ایرلند بر پایهٔ گل و گیاه بوده است؛ بنابراین در ادامه با تعداد بسیار زیادی گیاه عجیب و هیجانانگیز روبهرو خواهید شد که هر کدام نماد خاصی هستند، اما این بخشی از ماجراست که ریشه در اصل موضوع دارد.
خواندن کتاب مرگ ناکار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مرگ ناکار
«"۱۴. کاسنی"
(برای ازبینبردن انگل)
من و کتلین داشتیم توی جنگل راه میرفتیم. دیگر داشت شب میشد. درختها غمگین و نحیف بودند. مثل سوزن. دم سفید خرگوشی را دیدیم که داشت میدوید. پرید زیر بوتهٔ اولِکسفرنگی و غیب شد.
قرار بود لیلا را ببینیم. به ما پیام داده بود که قرار بگذاریم. برای دویدن، به سراشیبیهای خطرناک اینجا میآمد. انگار بیشتر عصرها سر از اینجا درمیآورد. بالیفران پر از این چیزهای عجیبوغریب بود.
خوابم بهتر شده بود. کنار نمک، آب و ششتا ناخن قدیمی هم گذاشته بودم. برای آرام نگه داشتنم، دائم چیزهای بیشتری لازم میشد. من هم وسایل بیشتری جمع میکردم. و باید بیشتر از دست مامان درمیرفتم. لازمشان داشتم. میخواستم حسابی حواسم را بدهم به درسهایم، حتی اگر به قیمت نوشیدن چایی تمام میشد که ممو بعد از شبی که مرا توی باغ پیدا کرد، بهخاطر من به مامان داد. هرچیزی را که شبها خنکم کند قبول میکردم. اتاقم بهطرز عجیبوغریبی داغ بود. وقتی هم که پنجرهها را باز میکردم، صداهایی میآمد که فکر میکردم صدای ارواح است. کوههای نوکتیز و درههای تاریک. تیره و خالی مثل چشمهای جمجمه.
اونا هم بیخواب شده بود. بعضی وقتها توی اتوبوس دربارهاش حرف میزدیم. حالا دیگر موقع برگشتن، کنارش مینشستم. آن روز، ژاکت قشنگی روی بلوزش پوشیده بود. چقدر ظریف و زیبا بود. نه اینکه دلم بخواهد مثل او باشم، ولی دلم میخواست نگاهش کنم. باورم نمیشد با من دوست شده بود. یا داشت دوست میشد. حالا هرچی.
چای توی بستهٔ قهوهای کوچکی بود. رویش با دستخط خرچنگقورباغه و با رنگ مشکی پرکلاغی نوشته بود:
برای فهموشعور
کتلین نسبت به ممو حالت دفاعی گرفت: «یهجور حرومزادهٔ فوقالعادهست.»
خیلی به چایش اعتماد نداشتم، ولی با وجود این، قبل خواب آن نوشیدنی تند و بدمزه را خوردم. هرچیزی را که کمکم میکرد دچار حملهٔ عصبی نشوم و بیشتر شبیه آدمی عادی باشم، قبول میکردم.
کتلین که توی فکر فرورفته بود، گفت: «یعنی ممکنه ممو یه چای لانجذبکن داشته باشه؟»
«تو به همچین چیزی احتیاج نداری.»
نیشش باز شد و گفت: «میدونم. اون عااااشق منه.»
درست بود. لان واقعا عااااشقش بود. یکجورهایی تبدیل به یک باند کوچک شده بودند. روز قبل، میخواستم وقتی کتلین سیگار میکشید بروم پیشش که لان بهم گفته بود: «تو سیگار نمیکشی. نمیشه بیای.»
کتلین زده بود زیر خنده. من هم چارهای نداشتم جز اینکه برگردم تو. خیلی مسخره بود.»
حجم
۳۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۴ صفحه
حجم
۳۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۴ صفحه