کتاب جشن تولد جیم بدجنسه
معرفی کتاب جشن تولد جیم بدجنسه
کتاب جشن تولد جیم بدجنسه نوشتهٔ باربارا پارک و ترجمهٔ مژگان کلهر است. نشر افق («کتابهای فندق») این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر ششمین جلد از مجموعهٔ «جونی بی جونز» و رمانی برای کودکان است.
درباره کتاب جشن تولد جیم بدجنسه
کتاب جشن تولد جیم بدجنسه یکی از کتابهای مجموعهٔ «جونی بی جونز» (Junie B. Jones) است؛ یکی از پرفروشترین مجموعههای نیویورکتایمز. نخستین جلد از این مجموعهٔ جذاب و خندهدار در سال ۱۹۹۲ (برابر با ۱۳۷۱) منتشر شد. شخصیت اصلی مجموعه کتابهای «جونی بی جونز» دخترکی ۶ساله به نام «جونی بئاتریس جونز» است که بسیار صادق و روراست اما بازیگوش و سربههوا است. کتابهای این مجموعه، در مدت ۲۸ سالی که از آغاز انتشار آنها میگذرد، بیش از ۶۵ میلیون نسخه در سراسر دنیا فروش داشتهاند. این کتابها علاوه بر اینکه داستانی سرگرم کننده دارند، برخی از مسائل اخلاقی و تربیتی مهم را به کودکان آموزش میدهند.
گفته شده است که «جونی بئاتریس جونز» شخصیتی محبوب برای خوانندگان جوان و خردسال است (USA Today) و باربارا پارک خوانندگان تازهکار را متقاعد میکند که خواندن آثار او بسیار لذتبخشتر از هر کتاب دیگری است (Publishers Weekly)!
خواندن کتاب جشن تولد جیم بدجنسه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
درباره باربارا پارک
باربارا پارک (Barbara Park) یکی از محبوبترین نویسندگان دنیای ادبیات کودک است که با خلق مجموعهٔ «جونی بی جونز» مشهور شد. او در سال ۱۹۴۷ در ایالت نیوجرسی در آمریکا متولد شد و در سال ۱۹۶۷ از دانشگاه آلاباما در رشتهٔ تعلیموتربیت فارغالتحصیل شد. باربارا پارک در نوامبر سال ۲۰۱۳ بهخاطر درگیری با بیماری سرطان از دنیا رفت. او علاوه بر مجموعهٔ «جونی بی جونز» آثار دیگری نیز منتشر کرده است. کتابهای «برادارم اینجا بود»، «از من نخواهید لبخند بزنم»، «میک هارته اینجا بود» و «عملیات دککردن کپک» از دیگر آثار اوست که به پارسی نیز برگردانده شدهاند.
بخشی از کتاب جشن تولد جیم بدجنسه
«مدیر، رئیس مدرسه است.
او در دفتر زندگی میکند.
من وقتی نافرمانی میکنم باید بروم آنجا. نافرمانی در مدرسه، برای کسی به کار میرود که به حرفِ معلمش گوش نمیدهد.
یک خانم تایپیست بداخلاق آنجاست که اصلاً اصلاً نمیخندد.
خانم تایپیست گفت: «بشین!» و یک صندلی آبی را نشانم داد.
بهش گفتم: «خب، من زیاد هم دوست ندارم اونجا بشینم. یادتون میآد؟ واسه اینکه اینجا بچههای بد میشینن. اما من که بد نیستم.»
من هربار که اینجا میآیم این را بهش میگویم.
خانم تایپیست از بالای میزش بهطرف من خم شد و صورتش را ترسناک کرد و گفت: «بشین!»
نشستم. بعد دامنم را روی صورتم کشیدم تا کسی مرا نبیند.
خانم تایپیست گفت: «دامنترو بنداز پایین.»
از همان زیرگفتم: «خب من واقعاً اجازه دارم این کارو بکنم، واسه اینکه جورابشلواری پوشیدم، میبینید؟ لباسم هم رنگش سبزه و قورباغههای کوچولو روش داره.»
بعدش، یکهو صدای مدیر را شنیدم. گفت: «خب، خب... جونی بی جونز! چه اتفاق غافلگیرکنندهای!»
دهنم باز باز باز شد. از زیر لباسم، داد زدم: «هی! از کجا فهمیدین من این زیر هستم؟ واسه اینکه نمیتونید اصلاً صورتمرو ببینید!»
مدیر گفت: «شانسی حدس زدم.»
بعد سرم را از زیر لباسم بیرون آوردم و با هم رفتیم توی دفترش.
من روی صندلی چوبی بزرگی نشستم.
مدیر انگار خیلی خسته بود. دور سر کچلش را خاراند و گفت: «خب، بگو ببینم، اینبار چه داستانی داری؟»
من صاف نشستم: «داستان اینبارم، نوشتهٔ جونی بی جونز، اینه: یکی بود، یکی نبود. من به جشن تولد یه پسر بدجنس دعوت نشدم. تنها کسی بودم که تو کلاس ۹ به جشن تولد نمیرفتم. اینجوری شد که امروز تصمیم گرفتم خونهامرو عوض کنم. اما مامانم یکراست منرو آورد مدرسه. بعد من یک زنبور وزوزو شدم، اما ویلیام، خبرچینی کرد و لوسیل هم نخواست دوقلوی خوبی باشه. بعدش خانم سرم داد کشید و من هم مجبور شدم سر جیمرو بچرخانم و حالا هم اینجا توی این صندلی چوبی بزرگ نشستهام.»»
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه