بریدههایی از کتاب تاوان عاشقی
۴٫۳
(۱۹۱)
وقتی از زیر بمباران و مرگ حتمی نجات پیدا میکنی رقیق میشوی. معنویتی وصفنشدنی راه میافتد توی رگهایت. خدا را نزدیکتر میبینی؛ در آغوشت. او تو را وسط این همه آتش باران و گلولهها زنده نگه داشته تا نفس بکشی.
محمدلو
اگر میدانستم عشق اینقدر خطرناک است عاشق نمیشدم!
محمدلو
«خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون
نیکو
نمیخواستم مثل شیرِ دستآموزِ سیرکها بیخطر و رام باشم.
محمدلو
پیامبر وارد خانه دخترشان میشوند و این لحظه را میبینند. رو به دامادشان میگویند: «هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر اینکه خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزهدار و شبهایش شبزندهدار بوده را میدهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را میبخشد.»
Fatemeh Mazhari
مقلوبه، بهانه خوبی بود برای روایت مبارزه زنان فلسطینی. قابلمه را جلویشان سر و ته میکردم و میگفتم مرابطات مقلوبه میپزند و ماه رمضان به بهانه افطاری در جوار قدس شریف، قابلمههایشان را جلوی چشم سربازان واژگون میکنند. به کنایه سقوط اسرائیل. نماد وارونه شدن اوضاع.
محمدلو
چرا صهیونیستها به این راحتی ما را میکُشند؟ چرا پدربزرگم را کشتند؟ به چه حقی روی دیوارهای غزه مینوشتند «عربها را با گاز اعدام کنید!» لعنت به اعتقاد مزخرفِ زمین بدون مردم و مردم بدون زمین!
دلم نمیخواست بمیرم. باز هم فوبیای زیر آوار ماندن و ذرهذره جان کندن. انگار آنها نمیخواستند ما مفت بمیریم، با زجر ما را میکشتند. تازه داشتم عاشق میشدم، تازه با خیال روبرویی با معشوق موهایم را فر میدادم و ترانه عاشقانه میخواندم.
Samaneh J
جنگ دل مردم غزه را بهم نزدیک میکرد. یکدست میشدند. صفهای خرید طولانی میشد ولی قیمت نان و خواربار بالا نمیرفت.
arii484
محاکمه خائنین حکومتی را میخواستیم. از طرفی فریاد وحدت سرمیدادیم. چرا حکومت فتح و حماس همدل و همراه نمیشدند در مقابل اسرائیل. وقتی میگفتیم «ما داریم نابود میشویم، با دست دشمنان و دوستان» جری میشدند. حرفمان حساب بود.
زخمی که به داخل خونریزی کند خطرش بیشتر است!
محمدلو
پیامبر وارد خانه دخترشان میشوند و این لحظه را میبینند. رو به دامادشان میگویند: «هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر اینکه خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزهدار و شبهایش شبزندهدار بوده را میدهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را میبخشد.»
sjd
در اولین ماه رمضانی که آمده بودم ایران با خلیل رفتیم راهپیمایی روز قدس. او کوفیه پدربزرگم را انداخت روی شانه. وقتی خانوادههایی را میدیدم که با بچه کوچک آمدهاند با خودم فکر میکردم رسانههای اسرائیلی چه کلاه گشادی بر سر ما مردم غزه گذاشتهاند. این شور و علاقه و دغدغه مردم ایران کجا و آن تصوری که ایران با اسرائیل دوست مشترک است کجا؟ حس افتخار بهم دست داده بود که یک کشور اسلامی روزی به نام قدس دارد.
سعیده قاسمی
اگر میدانستم عشق اینقدر خطرناک است عاشق نمیشدم!
saba
حلقه عروس را خریدم و به یاد خلیل انداختم توی انگشتم. زیر لب خواندم «وطن، روز را آغاز کن. محبوب من آواز روز را دوست دارد.»
حبیب
رفتم بیخ دهان نوار نقاله ایستادم. چمدانم را برداشتم و عجلهای خودم را رساندم پیش خلیل. خم شد دستم را بوسید؛ جلوی مردم. توی چشم بودیم. مردم کانه فیلم هندی میدیدند. خلیل انگار نه انگار. روی زمین نبود. دو دستم را گرفته بود. با ولع بچهگانه که از ترس تمامشدن، شکلاتش را آرام آرام میمکد به چشمان خیسم بر و بر نگاه میکرد و دورم میچرخید. ولی لام تا کام حرف نمیزد. هول شده بودم. گلویم شده بود تکه آجر خشک. انگار پارازیت افتاده باشد روی موج زبانم، قاطی پاتی عربی انگلیسی حرف میزدم. نمیفهمیدم چه میگویم. آمادگیاش را نداشتم اینقدر بیمقدمه دستم را بگیرد.
سعیده قاسمی
قانون نانوشته وقتِ بمباران. آدم جلوی مرگ تنهاست. تنهای تنها. حالا که قرار است آتش جنگ تو را قورت بدهد، پس چه بهتر که کنار خانوادهات باشی. زیر سقف خانه خودت. کنار اهل و عیالت. بقیه را زا به راه نکنی دنبال جسدت آواره کوچه و خیابان شوند. من هم مثل بقیه.
عباس زاده
با اینکه زن و شوهر شده بودیم. نه امام حسن (ع) را میشناختم که مجتبی اسمش را بخاطر ایشان انتخاب کرده بود، نه امام رضایی که خلیل من را از او خواسته بود، نه سیده معصومه (س) که قرار بود کنارش زندگی کنیم. بقیه اهل بیت هم همینطور. من در غزه هیچ اطلاعاتی از آنها ندیدم. رسانههای ما زیر سلطه اسرائیل و وهابیت عربستانی اداره میشد. اگر هم حرفی به میان میآمد چیزی جز توهین و بدگویی نمیدیدیم.
Samaneh J
پرندههای اهریمنی اسرائیل، بر سر غزه مرگ میریختند؛ بیوقفه.
parniangh
تازه داشتم عاشق میشدم، تازه با خیال روبرویی با معشوق موهایم را فر میدادم و ترانه عاشقانه میخواندم.
saba
آنجایی که حضرت علی (ع) مینشینند به عدس تمیزکردن برای غذا. یک روایت مفصل دارد. پیامبر وارد خانه دخترشان میشوند و این لحظه را میبینند. رو به دامادشان میگویند: «هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر اینکه خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزهدار و شبهایش شبزندهدار بوده را میدهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را میبخشد.»
sjd
پیامبر وارد خانه دخترشان میشوند و این لحظه را میبینند. رو به دامادشان میگویند: «هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر اینکه خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزهدار و شبهایش شبزندهدار بوده را میدهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را میبخشد.»
Fatemeh Mazhari
با شنیدن اسم ایران میدان مینی از فکر و خیال در ذهنم درست شد. رافضیهای مرتدی که قرآنشان تحریف شده، علی رضیالله عنه را میپرستند و به مهر سجده میکنند. از همه بدتر، موشکهایی که اسرائیل بر سر ما میریزد همه از ایران رسیده دستش.
ابن سینا
مقلوبه، بهانه خوبی بود برای روایت مبارزه زنان فلسطینی. قابلمه را جلویشان سر و ته میکردم و میگفتم مرابطات مقلوبه میپزند و ماه رمضان به بهانه افطاری در جوار قدس شریف، قابلمههایشان را جلوی چشم سربازان واژگون میکنند. به کنایه سقوط اسرائیل. نماد وارونه شدن اوضاع. حتی تکبیرهایشان را بلندبلند تکرار میکردم «الله اکبر و لله الحمد، فی سبیلالله قمنا، نبتغی رفع اللواء، فلیعد للدین مجده، ولیعد للاقصی عزه، ولیعد للاقصی طهره، ولترق منا الدماء... لن ترکع امه قائدها محمد...»
ابن سینا
اگر همه مسلمین جمع شوند و هر کدام یک سطل آب بریزند اسرائیل را آب میبرد.
ابن سینا
«هیچ مردی نیست که در کارهای خانه به همسرش کمک کند مگر اینکه خداوند به عدد هر تار مویی که در بدن او روییده پاداش یک سال عبادت که روزهایش روزهدار و شبهایش شبزندهدار بوده را میدهد. خداوند به چنین مردی ثواب انبیای صابر خود مثل یعقوب و داوود و عیسی را میبخشد.»
parniangh
بدنا نعیش بکرامه... بدنا نعیش بحریه... بدنا حیاه کریمه
ابن سینا
روزی کلمه «پاراکلیتوس» در کتاب یوحنّا توجهم را جلب کرد. از کشیشی تفسیر این واژه را پرسیدم. جواب روشنی نداد. بو بردم دست گذاشتهام روی کلمهای حساس. از کسی که به زبان یونانی، عربی، اسپانیولی و لاتین تبحر داشت پرسیدم، پاراکلیتوس چه کلمهای است؟ او گفت ترجمه این واژه یونانی احمد است.
zahra ehtesham
در کتاب مقدس خواندم سه نفر از بزرگان آریایی برای تبریک گفتن میلاد مسیح آمدند. آن مردم یهودی که نبودند، پس چه دینی داشتند؟ پرسیدم. گفتند آتشپرست بودهاند.
آتشپرستی که دین نیست؛ جاهلیت است!
بله درسته. به خودم گفتم پس چرا اینها حضرت مسیح را که از طرف خداست قبول میکنند. در کتابخانهها گشتم و فهمیدم آنها زرتشتی بودهاند. زرتشت را پاکتر و بهتر از یهودیت و مسیحیت دیدم. چون آنها از راهی دور برای عرض تبریک آمدند نزد عیسی مسیح. این را هم به عنوان دروغ دیگری از کشیشها کشف کردم
zahra ehtesham
آنها ایران را به من معرفی کردند و رهبر انقلابشان. آیتالله خمینی! تا چند روز ذهنم درگیر بود که این مرد چقدر آشناست. تا اینکه یادم آمد عکس او را تقریباً سال ۱۹۷۹ که سال پیروزی انقلاب اسلامی بود، در تلویزیون دیدهام. آن موقع بچه بودم. وقتی پدربزرگِ مسیحیام چهره آیتالله خمینی را در تلویزیون دید گفت کاش جهان عرب هم رهبری مثل او داشت! چهره رهبر ایران برای من خیلی جذاب و کاریزماتیک بود. صورتش، مرا به یاد حضرت مسیح میانداخت.
zahra ehtesham
وقتی گفت امام خمینی اولین عالم دینی بود که مجوز داد از محل وجوهات شرعی و زکات و صدقات میتوانند استفاده کنند برای حمایت از مبارزان فلسطینی. آن روز در غزه، اسم آیتالله خمینی را در گوگل سرچ کردم. چیزی جز کاریکاتور و بد و بیراه ندیدم.
zahra ehtesham
من از بچگی امام علی را به خاطر جنگ خندق و پیروزی بر یهودیان دوست داشتم. در غزه یک قولی داریم که یک نفر مانند امام علی که خیلی قوی است میآید و قدس را آزاد میکند. برای همین زیاد شعر «خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون» میخواندیم.
zahra ehtesham
حجم
۳۴۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۳۴۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان