دانلود و خرید کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو شهرزاد افتخاری
تصویر جلد کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو

کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو

کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو نوشتهٔ شهرزاد افتخاری است و روشنگران و مطالعات زنان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو

همهٔ ما در زندگی درگیر موقعیت‌هایی بودیم که اگر اطرافیان یا خودمان در آن موقعیت‌ها جور دیگری برخورد می‌کردیم تأثیر بهتری بر زندگی‌مان می‌گذاشت. داستان دختری نشسته روی درخت خرمالو دربارهٔ این موقعیت‌هاست و جملهٔ «می‌شد اینجوری باشد اما نبود» جمله‌ای کلیدی‌ است که مدام در داستان تکرار می‌شود تا تفاوت موقعیت‌ها را براساس برخورد شخصیت اصلی داستان و اطرافیانش با ماجراها قیاس کند و البته که برای قهرمان داستان که دختربچه‌ای در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد است، هیچوقت موقعیت‌ها به بهترین شکل پیش نمی‌روند.

خواندن کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌هایی دربارهٔ زنان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو

«سمیه صدری آن روز بر خلاف همیشه موهایش را شانه زد چون با اینکه ۱۵ مهر بود اما هوا هنوز آن‌قدر گرم بود که معلم کلاس دوم الف به دانش‌آموزان اجازه بدهد مقنعه‌هایشان را در بیاورند یا بزنند بالا و چند روز قبل وقتی سمیه مقنعه‌اش را درآورده بود آن‌قدر بچه‌ها به موهای پت و گوریده‌اش خندیده بودند که دوباره تندی مقنعه‌اش را سرش کرده بود. شانه از سپیده خواهر بزرگ‌ترش رسیده بود به سمیرا خواهر قبل از خودش و بعد هم به او و دیگر چیزی به اسم دندانه برایش نمانده بود. با این همه سمیه تلاشش را کرد. به خصوص امروز دوست داشت حتماً مقنعه‌اش را دربیاورد چون صبح همان روز مادربزرگش با سوزن خیاطی گوش‌هایش را سوراخ کرده بود و او هم از درد جیغ زده وشلنگ تخته انداخته بود که فرار کند اما مادرش و سپیده محکم نگاهش داشته بودند و مادربزرگ یکی زده بود پس سرش که «بچه آروم بگیر» بعد هم همان سوزن را نخ کرده و از توی سوراخ نوظهور گوشش رد داده و گره زده بود و الان نخ مثل حلقهٔ سفیدی از گوش سمیه آویزان بود. ساعت دوازده و ربع بود و سمیه دفتروکتاب‌هایش را جمع کرد و نفهمید چطور مانتویش را پوشید و جای خالی دکمه دومش را که افتاده بود از زیر با سنجاق قفلی هم آورد همانطور که به جای زیپ دررفتهٔ کیفش از سنجاق قفلی استفاده می‌کرد و دولبهٔ کیف قلمبه را با زور بهم می‌رساند و سنجاق قفلی گنده را بهش می‌زد چون نه مادرش با دوتا بچهٔ کوچک وقت می‌کرد دکمه‌اش را بدوزد حالا بماند که دکمه را هم گم کرده بود و نه رویش را داشت که به پدرش بگوید کیفش را ببرد بدهد جایی برایش درست کنند. پدر سمیه یک وانت داشت که با آن بار جابجا می‌کرد و همیشه توی راه و نیمراه بود. وقت‌هایی هم که می‌آمد خانه از بس خسته بود با پایش دفتر و کتاب‌های ولویشان روی زمین را می‌زد کنار و همانجا وسط اتاق کوچکشان کنار چراغ علاء الدین متکا می‌انداخت و دراز به دراز می‌افتادو زیر لب می‌گفت: «سمیرا یه چایی بریز ببینم» و سمیرا هم با احتیاط کتری سنگین را که دایم روی علاءالدین قل می‌زد، بلند می‌کرد. یک بار از سمیه خواسته بود اما سمیه زورش نرسیده بود کتری را درست و حسابی بلند کند و چند قطره آب جوش ریخته بود روی پدرش و اوهم عصبانی، بلند شده بود که با کمربند خدمتش برسد و سمیه دررفته بود توی حیاط و بعد مادرش به دادش رسیده و پادرمیانی کرده بود و خودش بچه به بغل برای شوهرش چای ریخته بود. از آن به بعد این شد وظیفهٔ سمیرا و سمیه می‌دید که هربار سمیرا می‌آید کتری را بلند کند از زور اضطراب لب‌هایش را می‌جود. در عوض سمیه باید حواسش به بچه کوچک‌ها می‌بود و او هم برای ساکت نگه داشتن‌شان چاره‌ای نداشت جز اینکه دفتر و کتاب‌هایش را بگذارد دراختیارشان برای همین دفترهایش همه چرک و کثیف شده بودند و همیشه از توی کیفش بوی تف بچه می‌آمد.»

soroor
۱۴۰۲/۰۴/۱۹

در عین بدبختی ها ،بانمک بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۹ صفحه

حجم

۱۰۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۳۹ صفحه

قیمت:
۲۰,۵۰۰
تومان