دانلود و خرید کتاب رام کننده محمدرضا کاتب
تصویر جلد کتاب رام کننده

کتاب رام کننده

معرفی کتاب رام کننده

کتاب رام کننده نوشتهٔ محمدرضا کاتب در نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب داستانی پیچیده و جذاب از تلاش یک پسر برای زنده‌ماندن است.

درباره کتاب رام کننده

کتاب رام کننده داستان پسری نوجوان و بی‌نام است. او ابتدای کتاب می‌فهمد «تله» شده است. تله نوعی طلسم است که زندگی افراد را نابود می‌کند. سازوکارش به‌گونه‌ای است که یک نفر فرد دیگر را تله می‌کند. اگر آن آدمِ تله‌شده، پادزهر تله‌اش را پیدا نکند می‌میرد یا به آن بلایی که آن تله قصدش را دارد دچار می‌شود. چون تله‌ها مثل علم و زمان بی‌رحم هستند و هیچ‌وقت مهلت بیشتری به هیچ‌کس نمی‌دهند.

پسرک باید دنبال پادزهر تله‌اش باشد. ناپدری پسرک؛ مرحبا از او می‌خواهد به دیدن پدر واقعی‌اش «زمان» برود و تله را بشکند وگرنه مانند یک بمب ساعتی نابود خواهد شد و دیگران را هم نابود خواهد کرد. 

خواندن کتاب رام کننده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های فراواقع‌گرا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رام کننده

«نمی‌توانستم چشم از راهرو بردارم: یک سرِ راهرو اتاق من بود و سرِ دیگرش آشپزخانه و مستراح. مرحبا برخلاف همیشه این‌بار روی صندلی‌یی وسط راهرو نشسته بود و از پنجره‌های مُشبک چوبی زُل زده بود به باغ. بی‌آن‌که چشم از او بردارم آرام با دست دنبال شورتم گشتم. تنهایی خوبی‌های زیادی دارد: شاید یکی‌اش این بود که می‌توانستی تمام روز هر طور که می‌خواهی، حتا لخت برای خودت تو خانه بگردی و چیز بپزی و بخوابی... و به همه‌چیز محرم باشی.

مرحبا به چیزی در آسمان خیره بود. نمی‌دانم از کجا فهمید که بیدار شدم. چون کلی وقت بعد گفته بود:

«یک چیزی بپرس.»

و وقتی دید چیزی نمی‌پرسم مجبور شد خودش بپرسد:

«می‌دانی اولین جمله‌ای که مخترع تلگراف، تلگراف کرده چه بوده؟»

خیلی عقل می‌خواهد نصفه‌شب یکی آدم را لخت غافلگیر کند و بعد ازش بپرسد که اولین تلگراف جهان چه بوده و... فکر کنم قیافه‌ام بدجوری دیدنی شده بود. مرحبا گفته بود:

«تلگرافش این بود: "کار خدا را ببین."‌ یا یک چیزی شبیه این.»

هر چه زور زدم ببینم منظور مخترع تلگراف، آن هم کلهٔ صبح چه ربطی به من دارد چیزی به عقلم نرسید. چون داشتم فکر می‌کردم ببینم آن شورتِ نامرد را کجا انداختم. مرحبا چیزی را در آن دورها با چشم دنبال می‌کرد:

«چندبار تا حالا ازم پرسیدی شغلم چیست، چه‌کاره‌ام؟ و چرا این‌طوری مثل خزنده‌ها زندگی می‌کنم؟ و تو کی هستی، پدر و مادرت کی هستند، کجا هستند؟ و چرا من چهارچشمی این‌همه سال مراقبت بودم و پول خرجت کردم... و هزارتا سؤال دیگر که پرسیدی یا نپرسیدی، اما می‌خواستی بپرسی. آمده‌ام امروز این‌جا اسرار زندگی‌ات را صاف و پوست‌کنده برایت بگویم. چون دیگر فرصتی نداری و امروز آخرین روزی است که ما همدیگر را می‌بینیم... اگر خوشحال می‌شوی بگذار بگویم: من آن کسی که تو فکر می‌کنی نیستم، یک نفر دیگر هستم. خب عیب ندارد، تو هم آن کسی که هستی نیستی، چون می‌توانی چند نفر دیگر هم باشی. برای دانستن هر چیزی در این عالم آدم باید تاوان بدهد.»

اگر ملافه‌ای، چیزی دم‌دستم بود تا روی خودم بکشم، می‌توانستم فکرم را یک‌کم جمع کنم، ببینم چه دارد سر هم می‌کند. آدم واقعاً باید خیلی بدشانس باشد که سال‌های سال انتظار بکشد اسرار زندگی‌اش را بهش بگویند. و وقتی برای گفتن اسرارش بیایند سراغش که او لخت، مثل مدل نقاش‌ها، روی تختی دراز کشیده باشد و نتواند حتا انگشتش را تکان بدهد. نمی‌خواستم در آن وضعی که بودم همه‌چیز در ذهنم ثبت شود. این‌طوری تا به گذشته‌ام یا کس‌وکارم فکر می‌کردم آن صحنه هم خودبه‌خود می‌آمد جلو نظرم. به مرحبا گفتم:

«می‌شود یک‌کم آن‌طرف را نگاه کنی؟»

کاش این حرف احمقانه را نمی‌زدم. چون مرحبا برای اولین‌بار شاید سر برگرداند طرفم و زُل زد بهم.‌ جا خورده بود چه دارم می‌گویم. حتماً منتظر سؤال مهمی بود. حتماً هم خیره شده بود به آن‌جایم یا پشتم. آخر بدترین جا برای نگاه کردن همان جا بود. عجب غلطی کردم.»

کاربر ۶۶۰۶۶۹۰
۱۴۰۲/۰۳/۱۹

اوایل داستان خوب وهمینطور که با داستان می‌ریم جلو بی نظیر میشه احسنت به نویسنده داستان

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
۲۶,۰۰۰
۵۰%
تومان