کتاب صف
معرفی کتاب صف
کتاب صف نوشتهٔ بسمه عبدالعزیز و ترجمهٔ مهدیه مومنی است و مهرگان خرد آن را منتشر کرده است. رمان صف داستان زندگی مردمی در یک سرزمین نامعلوم است که همواره در صف هستند تا بابت هرکاری از دروازه اجازه بگیرند؛ آنقدر که فرصت اعتراض نداشته باشند؛ داستان زندگی همهٔ مردمی است که در حکومتهای تمامیتخواه و اقتدارگرا زندگی میکنند.
درباره کتاب صف
صف داستان زندگی طارق است؛ پزشکی که نمیتواند بدون اجازهٔ حکومت گلوله از بدنها هارج کند.
صف داستان زندگی اممبروک است؛ زنی که یک دخترش را از دست داده و حالا برای اثبات اینکه دختر دیگرش به درمان نیاز دارد منتظر تاییدیه حکومت است.
صف داستان اینس است؛ معلمی که بابت انشای دانشآموزش تحت فشار است و باید دوباره برای استخدام ارزیابی شود.
صف داستان زندگی یحیی است که گلوله در بدنش مانده و باید اجازه بگیرد تا طارق درش بیاورد.
صف داستان ایهاب است؛ خبرنگاری که خیال میکند با نوشتن حقایق و منعکسکردن بیسانسور وقایع قدر میبیند.
رمان صف داستان زندگی مردمی در یک سرزمین نامعلوم است که همواره در صف هستند تا بابت هرکاری از دروازه اجازه و تاییدیه بگیرند؛ آنقدر که فرصت و نای اعتراض نداشته باشند.
دروازه سازوکار و بوروکراسی ناشناخته و طولانی است که تمام جزئیات زندگی مردم را میداند و مردم برای هرکاری نیاز دارند از دروازه اجازه بگیرند. داستان حکومتی است که مخالفان را اغتشاشگر معرفی میکند و کشتار آنها را نمیپذیرد و شهر را در اختیار نیروهای غیررسمی قرار داده است.
رمان صف را بسمه عبدالعزیز، روانپزشک، نویسنده و فعال مدنی مصری نوشته و روایت داستان زندگی همهٔ مردمی است که در حکومتهای تمامیتخواه و اقتدارگرا زندگی میکنند.
خواندن کتاب صف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی با بنمایهٔ اعتراضهای مردم و ضدیت با حکومتها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صف
«یحیی در گرمای سوزان در صف طولانیای ایستاده بود که از انتهای خیابانی عریض تا دروازه کش آمده بود. جلوی صف هیچ جنبوجوشی نبود و یحیی یک ساعتِ تمام، فقط دو قدم رو به جلو برداشته بود. شخص ناواردی -که احتمالاً هیچوقت پیش از این پایش به دروازه نرسیده بود- دلسرد و بیحوصله از صف بیرون رفت.
خورشید سمت چپ یحیی را نشانه گرفته بود و با مشتهای داغش چنان بر بدن او میکوبید که درست مثل هر روز ظهر، رو به متلاشی شدن بود. بدنش سنگین شده بود و نمیتوانست تکانش بدهد. جلوی او در صف زنی بلندقد ایستاده بود، زن چشمهای تیرهاش را به اطراف میچرخاند، جلابیهٔ سیاه شلو وارفتهای به تن داشت و شال سیاه پر از چینوچروکی که دور سر و گردن برهنهاش پیچیده بود، از دو طرف بدنش آویزان بود. مرد جوانی که پشت یحیی ایستاده بود از او دربارهٔ ساعت باز شدن دروازه پرسید. یحیی شانه بالا انداخت چون هیچ نمیدانست که دروازه عاقبت کی باز خواهد شد. بااینهمه هر روز صبح پاهای سنگین و شکم و لگنش را به دنبال خود میکشاند تا در صف بایستد، بیاینکه هیچوقت به دروازه نزدیک شود.
زنی که جلوی او بود، پوستی تیره داشت، تیره به رنگ لباسش. سالخورده، لاغر و کشیده اما قویبنیه بود. یحیی از شکل استخوانبندی و سفیدی شیریرنگ چشمهای زن حدس زد که از اهالی جنوب است. زن قدری به سمت یحیی مایل شد و با نگاهی گذرا وراندازش کرد، با همان نیمنگاه فهمید که یحیی آدم درستی است و بیپروا سر صحبت را باز کرد.»
حجم
۱۹۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۱۹۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
نظرات کاربران
به نظر من بیشتر از این بازتر و تمثیل های آشنا به کار بردن فعلا درست نیست .ما هنوز نه آنقدر ادرنالین در خونمان داریم ونه مغز ابدیت شده ما در مبارزه ترس و شجاعت نمی دانیم چند ،چند هستیم
کتاب در مورد یک سیستم معیوب که میتونه زندگی مردمو از حالت نرمال و عادی به صورت یک شکنجه روحی وجسمی و غیر قابل تحمل در بیاره،داستان یجوری براتون ملموس و آشناس چون خودتون دارین مشابه این اتفاقاتو با گوشت
در جهان غیر ممکن وجود ندارد زیرا جهان در راستای قوانینش آنقدر تنوع پذیر و گسترده هست که برای امکان وجود هر اتفاقی بی شک یک نمونه ی واقعی خواهد داشت . /کتاب فراسوی شفای زندگی/
چه داستان آشنا و دردآوری😭